Author : Dr. Kamyar Sanaie
معرفی کارن هورنای
کارن هورنای در اثار خود نحوه شکل گیری شخصیت مهر طلب، شخصیت برتری طلب و شخصیت عزلت طلب را در کودکی توضیح می دهد و اثرات انرا بر شخصیت فرد در بزرگسالی بیان می کند.
کارن هورنای روانتحلیلگر آلمانی که نظراتش را بر اساس درمانهای خود با افراد شکل داد، در سال ۱۸۸۵ بهدنیا آمد و در سال ۱۹۵۲ از دنیا رفت. کارن هورنای را میتوان اولین زن روانکاو دانست که در جامعه مردسالار سعی کرد روانشناسی را زنانهتر کند.
محیط و تربیت کودک چه تاثیری روی ایجاد مشکلات روانی و ارتباطی او میگذارد؟ اینکه افراد در موقعیتهای مختلف واکنشهای تقریباً یکسان و از پیش تعیینشدهای نشان میدهند ناشی از چیست؟ کارن هورنای سالها روی این موضوعات کار کرده است و باور دارد که بسیاری از رفتارها و چارچوبهای شخصیتی فرد ناشی از نوع تعاملات فرد در کودکی و محیطی است که در آن بزرگ شده است.
کارن هورنای
محلهای را تصور کنید که اکثر ساکنین آن افرادی شرور و قلدر مآب هستند. روابط در این محله بر اساس زور، سوءاستفاده از دیگران و نفع شخصی است. در این محله کسی امنیت ندارد و همه مراقب یکدیگر هستند تا اولاً آسیب نبینند و در ثانی در صورت توانایی، از دیگران سوءاستفاده کنند. در چنین شرایط نابهنجاری افراد ساکن در این محله همگی دچار اضطراب هستند، ولی هر یک راهحل خود را برای غلبه بر این اضطراب دارد.
از نظر کارن هورنای افراد ساکن در این محله را بر اساس تاکتیکهای دفاعیشان برای غلبه بر اضطراب میتوان به سه گروه تقسیم کرد:
- گروهی سعی میکنند در این محله نقش قلدر محل و فردی را بازی کنند که همه کار از دست او بر میآید و دیگران باید هوای او را داشته باشند و مجیز او را بگویند (برتری طلب).
- گروه دیگر تصورشان بر آن است که خودشان آنقدر قدرتمند نیستند که بتوانند به تنهایی از پس زندگی در این محلهی ناامن برآیند، پس تصمیم میگیرند فرد قلدری را پیدا کنند و در سایهی حمایت او آرام بگیرند و از آسیبهای این محله در امان بمانند، پس به ناچار مجبورند نوچگی را فرا بگیرند و همواره منتظر اوامر فرد قلدر بمانند. آنها میفهمند برای آنکه حمایت قلدر را از دست ندهند باید همواره مطیع و وابسته به او باقی بمانند و دائماً در فکر راضی نگه داشتن فرد قلدر باشند تا او حمایتش را از آنها دریغ نکند (مهر طلب).
- گروه سوم به خود میگویند آخر چه لزومی دارد در این محلهی پر از آسیب و ناامن از خانه خارج شوند و با دیگران ارتباط برقرار کنند. محیط خانه امنتر است. بیرون رفتن و ارتباط با دیگران خوبیهایی دارد، ولی آنقدر نمیارزد که دائم نگران و مضطرب باشند؛ پس راه هرگونه ارتباط با دیگران را مسدود میکنند (عزلت طلب).
کارن هورنای میگوید: ممکن است فرد لزوماً فقط از یکی از این سه راهکار استفاده نکند و هر سه را در رفتارهای خود بروز دهد، اما همیشه یکی از این سه سبک رفتاری سبک غالب فرد است. در عین حال فرد در طول زمان نیز میتواند از یک سبک غالب رفتاری به یک سبک غالب رفتاری دیگر برود، چرا که در طول زمان احساس میکند که سبک رفتاریاش اضطراب او را کاهش نداده است و او همچنان دارای مشکلاتی است.
به طور مثال، فرد مهر طلب میفهمد هرچقدر هم که سعی میکند و تمام انرژی و توجه خود را میگذارد تا فرد قلدر (شما بخوانید حامی) زندگی خود را راضی کند تا به او توجه کند و او را مورد مهر و محبت خود قرار دهد بازهم توجهی را که مطلوب اوست و به نظرش باعث میشود احساس امنیت کند، دریافت نمیکند. این اتفاق نه فقط در یک رابطه بلکه در تمام روابطی که در طول سالیان مختلف با افراد متفاوت داشته است تکرار میشود. در نهایت او تصمیم میگیرد که هرگونه رابطه جز سوء استفاده از او و آزار او نتیجهای برایش ندارد، پس راه را بر هرگونه ارتباط جدید میبندد و سعی میکند لااقل از نظر عاطفی به کسی وابسته نشود (عزلت طلب).
اما شاید واقعاً انسان سالم نیز گاهی هر یک از رفتارهای مهر طلبی، برتری طلبی و عزلت طلبی را بروز دهد. کارمندی را که برای امرار معاش لازم است با رئیس زورگو و خود شیفتهی خود بهنحوی کنار بیاید و در اکثر موارد مطیع او باشد، نمیتوان فردی عصبی دانست (در کلام کارن هورنای عصبیت عبارت است از مشکلات روانی و فرد عصبی نه به مفهوم فرد خشمگین بلکه به معنای فردی دارای مشکلات روانی و بالاخص اضطراب در نظر گرفته میشود) بلکه میتوان او را فردی با قابلیت سازگاری با محیط و شرایط در نظر گرفت.
طبق نظر کارن هورنای ، اگر این فرد در اکثر شرایط و موقعیتها و در برابر اکثر افراد چنین سبک رفتاری را از خود نشان دهد او را فردی عصبی- مهر طلب – مینامیم. البته که او از این سبک رفتاری خود منافعی به دست میآورد که حاضر به ترک چنین مدل ارتباطی و سبک رفتاری نیست. او آزادی خود را فدا میکند تا در قبال آن امنیت به دست آورد. او چنان از درون مضطرب است که تمام آزادی خود را برای به دست آوردن تمام امنیت ممکن به حراج میگذارد، اما دریغ که هرچه بیشتر به این سبک ارتباطی دل میبندد نه تنها آزادی که امنیت خود را نیز از دست میدهد، چرا که هر چه زندگی، آرزو و علاقمندیهای خود را بیشتر در جهت کسب رضایت دیگران فدا میکند، کمتر احساس میکند که از سوی آنان حمایت و آرامش دریافت میکند.
علایم عصبیت
کارن هورنای میگوید: اولین علامت عصبیت عدم انعطافپذیری است. به این معنا که او در کلیهی شئون زندگی خود و با همه و در همهی اوقات مجبور به انجام رفتار یکسانی است و سبک رفتاری معینی دارد که هر زمان به مشکلی برخورد بیشتر به آن پناه میبرد؛ یعنی اجبار درونی فرد، او را وا میدارد تا به شکل از پیش تعیین شدهای رفتار کند، در حالی که مشکل، خود این سبک رفتاری است.
دومین علامت عصبیت از نظر کارن هورنای آن است که فرد به علت ترمزها و موانع درونی نمیتواند از امکانات و استعدادهای درونی خود استفاده کند. برای مثال، کارمند گفتهشده را در نظر بگیرید. او چنان از درون مضطرب است که همواره میترسد تایید و حمایت رئیس خود را از دست بدهد، پس به ناچار هیچ وقت جرأت ابراز مخالفت نخواهد داشت، از ریسک کردن همواره پرهیز میکند تا مبادا کار اشتباهی انجام دهد، مجبور است خلاقیت را در درون خود سرکوب کند، زیرا خلاقیت در او اضطراب ایجاد میکند. او ترجیح میدهد همواره همان کارمند ساده باقی بماند، زیرا تقلا برای پیشرفت او را در برابر افراد دیگر قرار میدهد و او از این امر پرهیز میکند. او به دنبال یک زندگی امن (در ظاهر امن) میگردد و آن را در کاری نکردن مییابد، اما همواره در ذهن خود با رئیس درگیر است- البته اگر مهر طلبی او شدید باشد، سعی میکند هرگونه میل به مخالفت با رئیس را سرکوب کند؛ به طوری که خودش هم نمیداند که نظر و عقیدهی متفاوتی دارد- ولی به جهت خصوصیات درونی خود توان مواجهه با رئیس را ندارد.
خب کودک در نظر کارن هورنای در چه فضایی تصمیم میگیرد که برای همیشه از تاکتیکهای دفاعی- مهر طلبی، برتری طلبی و عزلت طلبی- استفاده کند؟
تصور کنید از زمانی که چشم باز کردهاید، در شهر و کشوری بودهاید که در آن جنگ و درگیری بوده است. مسلماً زنده ماندن در این شهر نیازمند مهارتهایی است که باید فرا بگیرید.
در این شهر کسی نمیتواند به کس دیگری اعتماد کند. فرد باید یاد بگیرد که عشق و محبت را در خود خاموش کند، چرا که در غیر این صورت احتمال زنده ماندن او کاهش مییابد و یا ضربهی سختی خواهد خورد. فرد باید تکنیکهای پنهان شدن، حمله کردن و پناه گرفتن در سایهی سنگری مستحکم را فرا بگیرد. در این شهر جنگی باید به هر صدایی حساس بود چرا که هر صدایی میتواند نشان خطری باشد.
هرکس باید برای «زنده ماندن» تلاش کند و به مسائل دیگر نمیتواند بپردازد. فرد همواره باید نگران فردای خود باشد، زیرا نمیتواند به ثبات هیچ چیز دل ببندد. در این جو سرد و یخ زده تنها افرادی زنده میمانند که بیشتر بتوانند خود را با این شرایط جنگی تطبیق دهند.
حالا از این مثال خارج شویم و به زندگی واقعی یک کودک بپردازیم تا ببینیم چه شرایطی در خانواده برای کودک، حکم یک شهر و یا کشور در حال جنگ را دارد؟ در چه محیطی کودک مجبور به استفاده از تاکتیکهای دفاعی میشود؟ و در نهایت به این برسیم که استفاده از هریک از این تاکتیکهای دفاعی چه تفاوتهایی با یکدیگر دارند و افرادی که از هر یک از این تاکتیکهای دفاعی استفاده میکنند چه ویژگیهایی دارند؟
تاثیر محیط بر شخصیت کودک
کودک زمانی که به این دنیا پا میگذارد هیچ پیش فرضی از دنیای اطراف خود ندارد، ولی طی تعاملاتی که با اطرافیان خود دارد کم کم دست به پیشبینیهایی میزند. به طور مثال، دیدن چهرهی مادر برای او پیشبینیکنندهی گرما، مهر، نوازش و شیر است. او با دیدن مادر در کنار خود میتواند همواره امیدوار باشد که آنچه مورد نیازش است در کنار اوست.
کارن هورنای میگوید: اگر مادر به نیازهای کودک توجهی نکند و یا بر طبق حال و حوصلهی خود به آنها بپردازد، کودک نمیتواند به مادر به عنوان منبعی امن و با ثبات که به آن نیازمند است بنگرد. به طور مثال، مادر به کودک در زمانهایی که خود حوصله دارد شیر میدهد، هر زمان خود دوست دارد کودک را نوازش میکند و هر زمان خود آماده است با کودک بازی میکند و توجهی نمیکند که کودک خسته و یا بیحوصله است.
در این شرایط کودک دنیا را جای بیثبات و ناامنی مییابد، چرا که اولین برخوردهای او با دنیای اطراف فرضهای اساسی او را شکل میدهند، همانند عینکی که بر روی چشم کودک گذاشته میشود و تا ابد با همان عینک به دنیا مینگرد. رنگ این عینک میتواند رنگ امنیت، ثبات، مهر و محبت، و یا رنگ ناامنی، بیثباتی و عدم مهر و محبت باشد.
به یاد مجموعهای تلویزیونی به نام «مسافران» که چندین سال پیش پخش میشد، میافتم. این مجموعه، داستان افرادی بود که از سیارهای دیگر بر روی زمین فرود آمده بودند و برای اولین بار با انسانها برخورد میکردند. آنها هر برخوردی را که با اولین انسانها داشتند به کل انسانها تعمیم میدادند.
مسافران- کارن هورنای
در صحنهای از این فیلم، یکی از آنها در پاسخ به سوال یک انسان در مورد لباسش میگوید که از نظر او اصلاً زیبا نیست و واکنش آن انسان چنان تند بود که در صحنهای دیگر وقتی کاراکتر دیگری از او همین سوال را میکند، او با آنکه از نظرش آن لباس زیبا نبود ولی میگوید که لباس بسیار زیبایی است و آن انسان به شدت از او قدردانی میکند و او را مورد محبت قرار میدهد. فرد فرازمینی در انتها با خود نتیجهگیری میکند که انسانها دوست دارند به آنها دروغ بگویی.
کودکان نیز در هنگام تولد، مانند افرادی که از سیارهای دیگر آمدهاند، هیچ پیش فرضی در ذهن ندارند. آنها طی تعاملاتشان با دنیای اطراف پیش فرضهایشان- به عبارت سادهتر، عینک رنگی خود- را شکل میدهند. والدین به عنوان اولین افرادی که در تعامل با کودک هستند نقش بسیار مهمی در شکل دادن به این فرضیات کودک دارند.
سوال مهمی که در اینجا به ذهن متبادر میشود آن است که چه محیط و برخوردی از سوی والدین، بهعنوان اولین افرادی که کودک با آنها مواجه میگردد، باعث ایجاد شخصیت عصبی- مهر طلب، برتری طلب، عزلت طلب – در کودک میشود؟
بنابر نظر کارن هورنای ، رفتارهای والدین باعث میشوند کودک در دنیا و در ارتباط با دیگران احساس امنیت نکند و همواره تمام تلاش خود را به کار گیرد تا با تاکتیکهای دفاعی خود این امنیت را برای خود ایجاد کند. از جملهی این رفتارها میتوان به این موارد اشاره کرد:
- تبعیض بین بچهها
- سرزنش و ملامت آنها
- عدم ثبات رفتاری والدین در ارتباط با کودک
برای مثال، یک بار در رابطه با موضوعی واکنش نشان نمیدهند ولی در نوبت بعدی به شدت دربارهی همان موضوع خشمگین میشوند، در نتیجه کودک تکلیف خود را نمیداند و همواره در اضطراب به سر میبرد که شاید عملی انجام دهد که والدین خود را ناراضی کند، بنابراین در این وضعیت کودک از سویی تمایل به انجام آن کار دارد و از سوی دیگر در شک و دودلی به سر میبرد.
- کنترل کودک و سلب اختیار از او
- مواظبت و حمایت بیش از حدی که ناشی از نگرانی و اضطراب والدین است
- عدم احترام به کودک و تحقیر او
- ایجاد جو رقابتی
این دنیا، دنیایی است که بنابر تجربهی کودکی او به هیچ کس نمیتوان اعتماد کرد و همهی افراد آن ظالم و سوء استفادهگرند. در جایی که نزدیکترین افراد به تو نیازهای تو را برآورده نکردهاند، پس از دیگران نباید انتظاری داشت. در این دنیا هیچ کس به یاری دیگری نمیشتابد. محبت کالایی کمیاب یا نایاب است.
پس در چنین دنیایی عقل حکم میکند که فرد راهکارها و نوعی از سبک زندگی را انتخاب کند که کمتر آسیب ببیند.
رفتارهای والدین برای او حکم عینکی را دارد که دنیا را همواره از پشت آن میبیند. او دیگر نمیتواند از پشت این عینک، محبت، عشق حقیقی و اعتماد را ببیند ولی بیتعهدی، بیوفایی و بیمحبتی و بیتوجهی را در همه جا و همه کس به سرعت پیدا میکند. مکانیسمهای دفاعی او- و یا عینک او- به او اجازه نمیدهند که دنیا را آن گونه که هست با زشتیها و زیباییهایش مشاهده کند. او همه چیز را از پشت عینک کودکیاش میبیند.
مکانیسمهای دفاعی- کارن هورنای
حقایقی پس از عبور از عینک کودکی حذف و حقایقی دیگر درشتنمایی میشوند و در نتیجه اطلاعاتی که به ذهن فرد میرسد شبیه و مطابق آن چیزی است که در کودکی برای او اتفاق افتاده است و متاسفانه به این ترتیب برداشتهای کودک از دنیا و انسانها نه تنها تغییر نمیکند، بلکه همواره پیشفرضهای کودکی او در ارتباط با انسانهای دیگر نیز مجدداً تایید میشوند.
اضطراب اساسی
در نگاه کارن هورنای ، انسان برای شکوفایی استعدادهای طبیعی خود نیاز به محبت، حمایت و آزادی دارد و در صورتی که نیازهای او تامین نشود و فضای ناامنی، عدم محبت و عدم اعتماد حاکم باشد کودک به آنچه کارن هورنای آن را «اضطراب اساسی» مینامد دچار میشود که عبارت است از احساس تنهایی، بی کسی، عجز و بیچارگی در دنیایی که افرادش همه ظالم و زورگو هستند.
به این ترتیب طبق باور کارن هورنای انرژیهای او که باید صرف رشد و پیشرفت شود مصروف فرونشاندن اضطراب اساسی میشود. کودک برای تسکین اضطراب خود سه راه در پیش رو دارد: مهر طلبی، برتری طلبی و عزلت طلبی. اگر کودک میتوانست تنها به یکی از این سه مکانیسم دفاعی پناه ببرد، زیاد دچار ناراحتی نمیشد ولی مشکل اینجاست که او میخواهد از هر سه سبک در مواجهه با موقعیتها استفاده کند و از آنجا که این روشها مغایر با همدیگر هستند، او مجدداً تضاد درونی جدیدی را تجربه میکند.
کارن هورنای میگوید: برای فرونشاندن این تضاد درونی، دو راهکار دفاعی را به شکلی پنهان از خود و دیگران و یکی را آشکارا در تعاملات اجتماعی خود نشان میدهد. به این ترتیب فردی که مهر طلب بوده و دائماً در تلاش برای جلب رضایت و محبت دیگران است معنایش آن نیست که از درون، میل به برتری طلبی و رقابت ندارد، دیگران را دوست دارد و خشمی از آنها به دل ندارد، بلکه کودکی که در محیطی بدون عشق، آزادی و احترام رشد کرده است، از درون، حس خشم و کینه و میل به انتقام از دیگران دارد، چه خود از آن آگاه باشد (سبک برتری طلب) و چه حتی خود نیز از آن آگاه نباشد و تلاش در سرکوب این حس نماید. (از جمله دلایل احساس گناه در شخص وجود این حس خشم است، و از آنجایی که با آنچه فرد از خود می شناسد و باور دارد جور در نمیآید او احساس گناه میکند. زیرا او خود را فردی مهربان میداند.)
خود ایدهآلی و بایدهای آن
یکی از مفاهیم کلیدی در نظر کارن هورنای، مفهوم خود ایدهآلی است. همان گونه که بیان شد، کودک برای مواجهه با این اضطراب خود یکی از مکانیسمهای دفاعی را در خود قویتر کرده و دو مکانیسم دیگر را سرکوب میکند. به طور مثال، کودک مهر طلبی و عزلت طلبی را سرکوب کرده و برتری طلب میشود و یا عزلت طلبی و برتری طلبی را در خود سرکوب کرده و مهر طلب میشود.
به دلیل آنکه کودک مورد مهر و محبت، احترام و آزادی نبوده است، تصور او از خود واقعیاش فردی بی ارزش و دوست نداشتنی است. بنابراین خود ِ ایدهآلی در تصورات و تخیلات خویش ایجاد میکند که دوست داشتنی و ارزشمند است.
خود ایدهآلی- کارن هورنای
این خود ِ ایده آل از نظر کارن هورنای بسته به آن شکل میگیرد که کودک کدام یک از مکانیسمهای دفاعی را انتخاب کرده است.
به طور مثال، اگر فرد، مهر طلب باشد در خودِ ایده آلیاش خود را فردی مهربان مییابد که دائما به نیازهای دیگران توجه دارد و برای دیگران ایثار میکند. او نمیتواند بپذیرد که خود واقعیاش میل به سلطه بر دیگران دارد و میخواهد برتر و برجستهتر از دیگران باشد. او هرگونه میل به سلطه و برتری بر دیگران را چنان در خود سرکوب میکند که در هنگام بروز آن احساس گناه میکند. او برای سرکوب بهتر این امیال بایدهایی برای خود شکل میدهد که مانند یک دیکتاتور زندگی فرد را تعیین می کنند، از جمله:
- نباید کسی را ناراحت کنی.
- باید همه از تو راضی باشند.
- همه باید تو را دوست داشته باشند.
- باید بردبار باشی.
- باید به دیگران خدمت کنی.
- در صورتی که کسی تقاضایی از تو کرد نباید آن را رد کنی.
- نباید تواناییهای خودت را نمایش بدهی.
- نظرات و عقایدت باید شبیه دیدگاههای دیگران باشد.
- از خودت نباید نظری مستقل داشته باشی.
و بسیاری بایدهای دیگر که او باید آنها را اجرا کند و در صورتی که مطابق این بایدهای سخت و غیرواقعبینانه رفتار نکند احساس گناه میکند.
کارن هورنای خود ایدهآل در برتری طلب و عزلت طلب را به گونهی دیگری تصویر میکند. آنها طبعاً بایدهای دیگری دارند. برای مثال، بایدهای برتری طلب میتواند چنین باشد:
- باید همه جا و در همه چیز برتر باشی
- همه جا باید به گونهای ظاهر شوی که دیگران از تو اطاعت و تو را تحسین کنند
- باید همه چیز را بدانی
- نباید احساس خستگی کنی
- باید بتوانی همهی مشکلات را حل کنی
- نباید به کسی دل ببندی
- و….
انسان سالم نیز بایدهایی برای خود دارد (البته انسان سالم به جای «باید»، «بهتر است» دارد) با این شرط که محدودیتها، امکانات و موقعیت را نیز در نظر دارد ولی بایدهای شخص عصبی غیرممکن و نامحدود است و در بسیاری از مواقع با یکدیگر متضاد هستند.
به طور مثال، بایدهای شخص عصبی را در نظر بگیرید که میخواهد:
- در موسیقی نفر اول شهر باشد
- در کار خود موفق باشد
- پدر نمونه و مهربانی باشد و بیش از اندازه به زن و فرزندش برسد
- در بسیاری از زمینهها معلوماتش وسیع باشد
- و….
مسلماً تحقق همهی این موارد با یکدیگر دور از واقعیت است، ولی فرد عصبی توجهی به امکانپذیری آن ندارد زیرا او در خود ِ ایدهآلی چنین بایدهایی دارد و در نتیجه تنها زمانی خود را دوستداشتنی و ارزشمند مییابد که این بایدها را شدنی کند و از آنجایی که این بایدها غیرممکن است، فرد همواره از کمبود عزت نفس رنج میبرد.
از آنجایی که دامنهی این بایدها به گذشته نیز بر میگردد، فرد با فکر کردن به آنها و سرزنش مداوم خود دچار احساس گناه میشود. فرد عصبی دچار بایدهای متضاد است. از طرفی باید همسرش را راضی نگاه دارد و از سویی دیگر در قوانین اخلاقی خود باید به حرف والدینش گوش فرا دهد.
مراجعی داشتم که همسری لامذهب داشته و از او نیز میخواسته که چندان وقعی برای آداب و رسوم مذهبی قائل نباشد، در حالی که خانوادهی دختر به شدت مذهبی بودند و پدر، دختر را از کودکی تحت قوانین شدید مذهبی پرورش داده بود. زن تا زمانی که در شهر خودش بود اضطراب کمتری داشت ولی پس از آنکه چند سالی از ازدواجش گذشته بود و کم کم خود را با عقاید همسر تطبیق داده بود، هر زمان به خانهی پدر میآمد احساس گناه به او دست میداد؛ چرا که در نظر خود، اصول مذهبی پدر را دیگر اجرا نمیکرد و تنها تظاهر به آن میکرد و در صورتی که با همسر به خانهی پدر میآمد اضطراب نیز به آن اضافه میشد چرا که همواره نگران آن بود که پدر با همسر در این زمینه اختلاف پیدا کنند و او ناچار شود یکی را انتخاب کند.
شخص عصبی در طول زمان از واقعیت دور میشود. به طور مثال، فرد مهر طلب باید نسبت به همه مهربان باشد، پس هرگونه احساس و فکری را که مخالف این «باید» است در خود سرکوب میکند و باورش دربارهی خود آن است که شخصی واقعاً مهربان و فداکار است. ولی او به حکم بایدهای درونی این کار را میکند و از دیگران به شدت خشمگین، آزرده و متوقع است زیرا باور دارد که دیگران قدر محبتهای او را نمیدانند.
گفتیم، کودک برای دفاع از خود در شرایط بد کودکی به سه مکانیسم متوسل میشود که یکی را برجسته و دو مکانیسم دیگر را سرکوب میکند تا بدین وسیله اضطراب خود را اندکی فرونشاند. هر کدام از این سه مکانیسم را تک به تک بررسی میکنیم.
شخصیت مهر طلب
شخصیت مهر طلب بنا به گفته کارن هورنای به شدت تشنهی محبت است و محبت و عشق برای او مانند اکسیژن است. برای او انسانها به دو دسته تقسیم میشوند:
- افرادی که دوست، معشوقه و یا همسر دارند و دارای احترام و ارزش هستند.
- افرادی که کسی را در کنار خود ندارند و تنها هستند.
فرد مهر طلب میخواهد توجه و محبت همه را داشته باشد و همه را از خود راضی نگاه دارد. اگر کسی از او ناراحت باشد و یا به او محبت نکند، او احساس درماندگی میکند. یک احوالپرسی نه چندان گرم از سوی مغازهدار محله که میتواند بنا به دلایل مختلفی باشد، فکر او را به شدت درگیر میکند. دعوت نشدن در جشن تولد یکی از بستگان او را از پای در میآورد و بهتنهایی مسافرت رفتن ِ همسرش، به شدت او را نگران میکند.
مهر طلب محتاج کمک، حمایت و عشقی است که کاملاً خود را تسلیم طرف مقابل کند و مطیع او باشد. هرقدر احتیاجش به طرف مقابل بیشتر باشد، بیشتر سعی میکند در ذهن خود صفات ممتاز و برجستهای به طرف مقابل نسبت دهد و بدیهای او را نبیند- ولی در نهایت موفق نمیشود.
مهر طلب از هیچ نظر نباید برتر از دیگران باشد، در غیر اینصورت احساس اضطراب میکند. او از موفقیت لذت نمیبرد و آن را به عوامل خارجی و شانس نسبت میدهد. دربارهی خوبیهای خود حرف نمیزند و اگر کسی از هوش او تعریف کند میگوید «این نظر لطف شما است، ولی من اصلاً آدم باهوشی نیستم.»
او باید مطیع دیگران باشد و به آنها تکیه کند و تمام تلاشش را برای جلب رضایت دیگران بکند. مهر طلب حس میکند دیگران با دید ِ تحقیر و تقصیر به او مینگرند. او باور ندارد که به تنهایی میتواند از عهدهی کارها و ادارهی امور زندگی برآید. او بارها مورد اجحاف و استثمار دیگران قرار میگیرد و معمولاً احساس قربانی بودن میکند، زیرا باور دارد که دیگران قدر محبتها و فداکاریهای او را نمیدانند.
او دنبالهرو نظرات دیگران است و از خود اظهارنظری نمیکند، زیرا اولاً جرأت ابراز ندارد و در ثانی، با کوچکترین انتقادی عقیدهاش بر میگردد.
مهرطلب لذت و تفریح تنهایی برای خود را خودخواهی میداند و به تنهایی از چیزی نمیتواند لذت ببرد و در تنهایی احساس ملالت و بیقراری میکند و ترجیح میدهد هر کاری را با حضور دیگران انجام دهد. برای خود نمیتواند پول خرج کند، چرا که خود را ارزشمند نمیداند. برای دیگران کارهای بسیاری میکند که برای خودش آن کارها را انجام نمیدهد. انگیزهای برای انجام کاری ندارد مگر آنکه هدفش جلب نظر و تایید دیگران باشد.
مهر طلب در برابر تقاضاهای دیگران قدرت نه گفتن ندارد و درجایی که برای خود کمتر کاری میکند برای دیگران بسیار حاضر به خدمت است. در بسیاری مواقع بدون آنکه دیگران از او درخواست کنند برای کمک خود را داخل میکند. خود را بیش از واقع ناتوان، بیچاره و قابل ترحم نشان میدهد.
مهر طلب خود را فردی فداکار، غمخوار، دلسوز، کم توقع و بیآزار میبیند که از دیگران فقط انتظار محبت و توجه دارد و به خودش میگوید: آخر من که این قدر به دیگران محبت دارم و برای آنها از خودم مایه میگذارم، چرا دیگران آن قدر بد با من تا میکنند. او از درون خود آگاه نیست که چه مقدار نسبت به دیگران خشم و نفرت دارد و آگاه نیست که چه توقعات نابهجایی از دیگران دارد. او فکر میکند دستش نمک ندارد و دیگران قدر خوبیهای او را نمیدانند. او به ذهنش هم خطور نمیکند که شاید نفرت و خشم شدیدی که از درون نسبت به دیگران دارد و به شکلهای مختلف از زیر رفتارهای تصنعی ِ مهرطلبانهی او خود را نشان میدهد علت عدم توفیق او در جلب محبت باشد، چرا که او توان محبتورزی حقیقی را ندارد و تنها نمایش محبت میدهد.
دو «باید» مهم فرد مهر طلب از نظر کارن هورنای:
- یکی آن است که رابطهاش با فرد حامی (همسر، دوست دختر یا دوست پسر و یا پدر) باید همیشه در سازگاری و توافق مطلق باشد. در صورت بروز هرگونه تضاد و اختلافی با حامی، دچار تشویش و اضطراب میگردد و حتی اگر میداند که او مقصر نیست با خود-مقصر-پنداری به سرعت سعی میکند رابطه را بهبود بخشد.
- دوم آنکه باید کاری کند که طرف مقابل عاشق او گردد. مهر طلب معمولاً نمیتواند رابطهی خود را حتی زمانی که ادامهی آن به نفعش نیست خاتمه دهد- تا زمانی که حامی دیگری را پیدا کند. مهر طلب معمولاً پس از شکست در جلب محبت فرد حامی، از یک رابطهی معیوب به رابطهای دیگر پناه میبرد. الگوی معمول رابطههای او آن است که با توجه کردن ِ فرد مقابل شروع میشود و مهر طلب مانند بیابانی که تشنهی محبت است فرد مقابل را مانند پیچکی در بر میگیرد. در این نقطه فرد مقابل احساس خفگی و ترس میکند و پس از آنکه به ضعف و زبونی مهر طلب پی میبرد، دیگر توجهی به او نمیکند زیرا از طرفی نیاز شدید مهر طلب او را خسته میکند و از طرف دیگر او ناخودآگاه در مییابد که محبت مهر طلب تنها بر اساس نیاز خود اوست و حقیقی نیست.
مهر طلب شخصیتهای برتری طلب را برای رابطه انتخاب میکند و نسبت به آنها علاقمند میشود، زیرا برتری طلب ویژگیهایی دارد که او آنها را در خود سرکوب کرده است و برتری طلب نمایندهی این ویژگیها برای او میشود. به عبارت دیگر، او عاشق ویژگیهایی چون قاطعیت، صراحت، ابراز خشم و ریسکپذیری در برتری طلب میشود؛ چرا که او در ناخوداگاه تمایل به این ویژگیها دارد زیرا خود فاقد آنهاست.
فرض کنید زن مهر طلبی با مرد برتری طلب ازدواج کند. رابطهی آنها چگونه خواهد بود؟
مرد مرکز زندگی زن و همه چیز او میشود. همه چیز زن بر اساس رضایت مرد تنظیم میشود. شادی و ناراحتی زن بستگی به آن دارد که مرد با وی بر سر لطف باشد یا نه. زن از ترس اینکه در هنگام نیاز مرد در دسترس او نباشد هیچ برنامهی مستقلی برای خود ندارد. سعی میکند توقعات مرد را حدس بزند و آنها را برآورده کند. همیشه نگران است که مبادا کاری کند که همسر برتری طلبش او را ترک کند. همهی روابطش با دوستان و افراد دیگر تحت الشعاع رابطه با همسرش است. زن به خاطر مرد حاضر به هرگونه فداکاری است.
در ابتدای رابطه، زن مهر طلب مرد را در تصورات خود ایده آل، برجسته و توانا میبیند اما به جهت بیمهری و بیتوجهی مرد برتری طلب، از درون خود نسبت به او خشمگین میشود، اگرچه توان ابراز آن را در خود نمیبیند. در این زمان او دائماً میان احساس عشق و نفرت در نوسان است. زمانی از مرد خشمگین میشود و در پی انتقام است و زمانی دیگر تلاش میکند مرد را نسبت به خود مهربان و عاشق کند. زمانی به این فکر میکند که این رابطه نیاز او را به محبت تأمین نمیکند و در پی جدایی است و زمانی دیگر در فکر آن است که با محبت خود همسر را به سوی خویش جذب کند. این کشاکش تا زمانی که مهر طلب حامی دیگری برای خود بیابد و یا آنکه خود را درمان کرده و به استقلال برسد ادامه مییابد.
شخصیت برتری طلب
طبق نظر کارن هورنای، مهمترین نکته دربارهی برتری طلب آن است که از درون احساس ضعف میکند و قدرت طلبی او سرپوشی است برای پوشاندن احساس ضعف درونی خود. انسان برتری طلب میخواهد در همه جا برتر و ممتازتر از دیگران باشد. باید بر همه مسلط باشد و در همهی امور او رهبر و پیشرو باشد. او کنترلگر است و میخواهد کنترل همهی افراد و کارها را در دست خود داشته باشد و از اینکه دیگران به او بگویند که چه کار کند به شدت هراس و حساسیت دارد.
او از هرچه بوی ناتوانی و ناامیدی میدهد، بیزار است و احساس میکند همیشه و همه جا باید پیروز باشد. برتری طلب تواضع، گذشت، فروتنی، همدلی با دیگران، ایثار و در کل ویژگیهایی را که بیشتر در مهر طلب میتوان یافت، در خود سرکوب کرده است. او فردی جاه طلب، متجاوز و بیاعتنا به حقوق دیگران، پرمدعا و خودخواه است.
برتری طلب از دیگران انتظار تحسین، اطاعت و احترام دارد در حالیکه خود به دیگران احترام نمیگذارد. او خود را فراتر از قوانین میداند و به راحتی قانون را در هنگام نیاز زیر پا میگذارد. او اشتباهات و نقصهای خود را پنهان و توجیه میکند تا تصویر قوی و ایده آلی که از خودش در ذهن ساخته است خراب نشود، بنابراین بلوف میزند و ظاهرسازی میکند. برای رسیدن به هدفهای برتری طلبانهی خود به راحتی دیگران را گول میزند و تحمیق میکند چرا که دیگران برای او تنها وسیلهای برای رسیدن به هدفها و نیازهایش هستند و قابل احترام نیستند.
در ادامه چند گروه از برتری طلبها را بررسی میکنیم:
شخصیت خودشیفته
گروهی از برتری طلبها که آنان را «خودشیفته» مینامیم به شدت محتاج تحسین و تکریم دیگرانند و به همین دلیل مدام از کارهای برجسته و صفات ممتاز خود تعریف میکنند. برتری طلب یک اعتماد به نفس کاذب دارد که شخصیت آنها را جذاب میکند. به دیگران فخر میفروشد. برای رسیدن به هدفهایش به راحتی عهد و پیمان خود را زیر پا میگذارد. نمیتواند دیگران را واقعاً دوست داشته باشد و معمولاً دوستیهایش سطحی است و دوستان صمیمی ندارد. اگر کسی از او انتقاد کند به شدت دچار خشم میشود.
شخصیت کمالگرا
گروه دیگر برتری طلب «کمالگرا»ها هستند. آنها در هر کاری باید بینقص و کامل باشند. او بایدهای زیادی دارد و سعی میکند مطابق همهی آنها رفتار کند زیرا در غیر این صورت خود را به شدت سرزنش و ملامت میکند. او سعی میکند همیشه وظایف خود را به نحو احسن انجام دهد، تعهدات خود را برآورده کند، رفتارش مؤدبانه و بانزاکت باشد، در کارهایش نظم داشته باشد و دروغ نگوید. او میخواهد در کلیهی جنبههای زندگی موفق عمل کند، از همهی علوم سر دربیاورد، موسیقی بداند و …، اگر در انجام توقعاتی که از خود دارد موفق نشود دچار احساس خواری و بیارزشی میشود.
شخصیت منتقم
گروه دیگر برتریطلب «منتقم»ها یا انتقامگیرندهها هستند. مهمترین انگیزهی این تیپ، پیروزی منتقمانه است. آنها با صراحت میتوانند ابراز عداوت، عناد و خشم کنند. آنها میل رقابت شدیدی دارند و نمیتوانند تحمل کنند که در موردی، دیگران از آنها برتر هستند. او برای تحقیر و شکست دادن دیگران نقشه میکشد. به سادگی فریب میدهد و دروغ میگوید. خشم بسیار زیادی در درون خود دارد تا جایی که گاهی کنترل خشمش از دست خودش هم در میرود و صدمات جبران ناپذیری وارد میکند. برای او مهر و محبت دیگران تنها برای فریب و ظاهرسازی است و محبت هیچ کس را واقعی نمیداند. از دیگران برای رسیدن به هدفهایش استفاده میکند.
شخصیت عزلت طلب
مهر طلب از درون مجبور به جستجوی محبت است، برتری طلب مجبور به پیروزی و موفقیت است، ولی کارن هورنای میگوید: آنچه عزلت طلب میخواهد نخواستن است.
عزلت طلب هیچ تلاش و کوششی برای موفقیت و جلب محبت دیگران نمیکند. او سعی میکند میل و آرزویی نداشته باشد تا برای جستجوی آن به زحمت نیفتد. شخص عزلت طلب میکوشد خود را از جریانات زندگی دور نگاه دارد. برای انجام کارها امروز و فردا میکند و کارها را عقب میاندازد. عزلت طلب هیچ هدف و نقشهی مشخصی در زندگی ندارد و هدفش از زندگی معلوم نیست. او توقع دارد که زندگی آسان و بدون رنج و کوشش باشد و وی دچار دردسر و زحمت نشود.
از روابط دورادور استقبال میکند ولی خود را درگیر روابط عمیق نمیکند و هرگونه رابطهای که احساس کند به دیگری وابسته میشود نگرانش میکند، زیرا او نباید به دیگران نیاز پیدا کند. در صورتی که مجبور به حفظ رابطهای باشد آن را در سطح حداقل نگاه میدارد.
عزلت طلب از هرگونه فشار، اجبار و قید و بند به شدت گریزان است. از اینکه خود را ملزم به قوانین حزب، باشگاه و یا دیانت کند فراری است. او حتی از لباسهای تنگ و رسمی نفرت دارد، چرا که احساس فشار و الزام میکند. از کارهایی مانند کارمندی که دارای قوانین سفت و سخت است اکراه دارد، گرچه اگر قرار باشد در آنجا به انجام کار روتینی مبادرت ورزد که چالشی برای او ندارد احتمالاً سعی میکند اندکی خود را با آن وفق دهد. او از امضاء قرارداد، توقع دادن جواب نامه، پرداخت بدهی، پیروی از آداب و رسوم و مقررات احساس فشار میکند.
عزلت طلب از تغییر بیزار است، زیرا اولاً مستلزم تلاش است و در ثانی نمیداند چه آرزو و انتظاری از زندگی دارد. عزلت طلب در خود ایدهآلش، خود را برتر از کار و کوشش و رقابتهای مبتذل میداند. او فکر میکند که هدفهایی فکری دارد که برتر از این مشغولیتهای ناچیز است. عزلت طلب به دنبال استغنا از دنیا و مافیها است، ولی استغنای او متفاوت از استغنایی است که در ادیان توصیه شده است، چرا که مثلاً عدم تمایل او به ماشین مجلل و خانهی لوکس نه از روی آگاهی و اختیار، بلکه از روی اجبار است و او کار دیگری نمیتواند بکند، همچنان که محبت مهر طلب نیز از روی اجبار است و نه رشد شخصیت او.
روش درمان شخصیت عصبی
مهمترین گام در درمان شخصیت عصبی شناخت ویژگیهای خود است. فرد باید با رفتارهای خود آشنا شود و بفهمد که منشأ هر رفتار او چیست.
شخص عصبی باید خود را از بیرون بنگرد و همواره رفتار خود را مورد تحلیل قرار دهد، اما این تحلیل متفاوت از انتقاد از خود است که افراد عصبی بالاخص مهر طلب ها و افراد برتری طلب از نوع کمالگرا در مورد خود انجام میدهند.
کاری که آنها میکنند عبارت است از آنکه خود را با معیارهای خود ِ ایده آل مقایسه میکنند و در نتیجه دائماً خود را مورد سرزنش قرار می دهند که چرا این ایدهآلها (که همان طور که گفته شد متضاد و غیرممکن هستند) را زیر پا گذاشتهاند.
فرد مهر طلب خود را سرزنش میکند که دلیل بیمهری همسر آن است که آن چنان که باید برای او فداکاری نکرده و بایدهای مهرطلبانهی خود را در جایی رعایت نکرده است و با فرود آوردن تازیانهی سرزنش بر خویشتن، خود را وادار میکند تا بیشتر بایدهای مهرطلبانه را رعایت کند تا از این راه، احساس امنیت بیشتری کند. اما او باید بداند که هر چه بیشتر بایدهای مهر طلبی را به جا آورد احساس امنیت کمتری خواهد کرد و هرچه بیشتر در کسب محبت از طریق مهر طلبی اقدام میکند، کمتر آن را مییابد.
نکتهی تأسفبار آن است که فرد عصبی در هنگام بحران (به طور مثال، در مورد مهر طلب زمانی که فرد حامی او را طرد یا ترک میکند و یا در مورد برتری طلب زمانی که احساس شکست و ناتوانی میکند) به جای آن که ریشهی ناراحتی و مشکل را در خود کشف کند، بیشتر به سبک رفتاری خود متوسل میشود و مهر طلب تر، برتری طلب تر و یا عزلت طلب تر میشود.
فرد باید درک کند که ریشهی مشکلات او در بایدها و معیارهای نادرست و روی هم رفته، در نوع خاصی از سبک زندگی است که در کودکی ایجاد شده است. او باید درک کند که این معیارها، بایدها و سبک زندگی گرچه مطابق دوران کودکی بود، ولی اکنون دیگر ناکارآمد است. تکنیکهای حمله، پنهان شدن و پناه گرفتن در دوران جنگ، علت بقای فرد است ولی در زمان صلح دیگر کارآمد نیست و در صورت به کارگیری آنها انرژی فرد را به هدر میدهد.
برتری طلب باید آگاه شود که نیاز خود به برتری و پیشرفت را نباید با نیاز به رشد اشتباه گیرد. مهر طلب باید درک کند که محبت او به دیگران حقیقی نیست و از روی نیاز است و نه کمال. او باید به خشم درونی خود آگاه شود. عزلت طلب میل به استقلال خود را نباید به دلیل استغنای خود بداند و باید درک کند که او در کنار دیگران احساس خوبی ندارد و ترجیح میدهد شرایطی را فراهم کند تا کمترین نیاز را به دیگران پیدا کند.
بنابراین آگاهی به فرد عصبی کمک میکند تا خود را از بیرون، ولی این بار با دردست داشتن معیاری صحیح بنگرد. او درک میکند که کدام رفتارش بر اساس ویژگیهای مهر طلبی، برتری طلبی و یا عزلت طلبی است و نیز درک میکند که هر بار این ویژگیها چگونه باعث میشود تا پاسخهای یکسانی از محیط و انسانهای دیگر دریافت کند:
- به هر کس محبت کردم اینطوری جوابم رو داد
- به هیچ کس نمیشه اعتماد کرد
- همه فقط میخوان سوء استفاده کنند
- و…
به طور مثال، فرد برتری طلب که همواره سعی در غلبه بر دیگران و تفاخر دارد، رفتار برتریجویانهاش باعث میشود هرجا وارد شود حس رقابت ایجاد کند و دیگران نیز جنبهی صلح و آشتی خود را از او دریغ کنند، در نتیجه باور او که دنیا محل برد و باخت است و انسانها قصد شکست دادن او را دارند، بیشتر تقویت میشود.
وقتی فرد به تدریج آگاه شود و رفتار خود را عوض کند، بازخوردی که از دیگران میگیرد نیز تغییر خواهد کرد و در نتیجه، رخنهای در باور او ایجاد میشود و به نوبهی خود رفتار او باز بیشتر تغییر میکند که باعث میشود بازهم بازخورد دیگران متفاوت گردد، و این روند در صورتی که با افزایش آگاهی باشد میتواند پیشرفت شایانی را در شخصیت فرد به وجود آورد.
در این زمینه منابع زیر که همگی از آثار کارن هورنای هستند، میتوانند راهگشا باشند:
- شخصیت عصبی زمانهی ما (کارن هورنای ۱۳۹۵)
- عصبیت و رشد آدمی (کارن هورنای ۱۳۹۵)
- خودکاوی (کارن هورنای ۱۳۹۵)
نتیجهگیری
از نظر کارن هورنای ، تجربیات فرد در کودکی و بهویژه رفتارهای والدین و اطرافیان ما نقش مهمی در ایجاد حس امنیت یا عدم امنیت در او دارد. درصورتی که حس ناامنی و ترس در کودک نهادینه شود، منجر به حالتی به نام اضطراب اساسی میشود. از نظر کارن هورنای ، این حالت باعث میشود که فرد از دریچهی ثابتی به همهی وقایع اطراف خود بنگرد و همه چیز را از همین دریچه تحلیل کند. این رفتارها موجب شکلگیری یکی از شخصیتهای مهر طلب، برتری طلب یا عزلت طلب در فرد میشود که غلبهی هر کدام منجر به ایجاد شخصیتی عصبی و نامتعادل میشود.
از نظر کارن هورنای اولین مرحله برای درمان این مشکلات، آگاهی فرد از وجود این واکنشهای دور از واقعیت است. هر چه فرد بیشتر به وجود این رفتارهای شرطی در خود آگاهی یابد و بدون سرزنش به خودنگری بپردازد، راحتتر میتواند از دام آنها رهایی یابد.
با استفاده از فرم نظرات در ادامه، از تجربیات خودتان در این مورد بنویسید و اگر خاطراتی از کودکیتان دارید با من در میان بگذارید. هر سوالی در خصوص این مقاله دارید، خوشحال میشوم مطرح کنید.
منابع:
هورنای کارن (۱۳۸۶). شخصیت عصبی زمانه ما. ترجمه: محمد جعفر مصفا. نشر بهجت.
هورنای کارن (۱۳۸۵). عصبیت و رشد ادمی. ترجمه: محمد جعفر مصفا. نشر بهجت.
با سلام و تشکر از مطالب یاری دهنده شما بسیار سپاسگزارم
ممنون از تشویق و حمایت شما
سلام اقای دکتر. مطالب بسیار جامع بودن. من با خوندنشون فهمیدم مهرطلب و در جاهایی هم عزلت طلب هستم. دلیل خیلی از رفتارام را متوجه شدم. ایا فقط با خوندن کتابای که رفرنس دادید مشکل برطرف میشه؟ همسرم هم در ارتباط با خانوادشون مهرطلبن. من چطور میتونم کمکش کنم ؟ خیلی وقتها در برابر صحبتهام مقاومت میکنن؟ باتشکر فراوان
مهر طلبی در ایرانی ها البته ریشه فرهنگی دارد. آگاهی به مقدار ریادی به شما کمک می کند تا بتوانید بر رفتارهای خودتان کنترل داشته باشید. هر چقدر آگاهی شما افزایش بیابد بیشتر بر رفتار خود کنترل پیدا می کنید.
مقاومت های همسر شما مقاومت های یک همسر است و نشانه زنده بودن ایشان. شما جوری بگویید که مقاومت نکند.
سلام لطفا در مورد شخصیت سالم توضیح بدین.
سلام عزیزم. شما اول باید ببینید تشخیص شما درست است یا نه. ممکن است ایشان بیش فعالی و عدم تمرکز داشته باشد. شما کتاب اختلال خواندن نوشته دکتر تبریزی را مطالعه بفرمایید. مراکز روانشناختی کودک در تهران بسیار فراوان هستند. مطب دکتر تبریزی هم تخصصی کار می کنند. باز هم اگر کسی پیدا نشد بفرمایید شاید بنده کسی معرفی کنم.
در صدد هستم مقاله ای در این ارتباط بر روی سایت قرار دهم. حتما
سلام .من فکر میکنم هر سه ی این ویژگی ها رو دارم.در اوایل جوانی بسیار برتری طلب بودم بعدش مهر طلب شدم الان هم عزلت طلب هستم.البته خیلی مواقع در موقعیتهای مختلف ترکیبی از این سه دسته بودم و به شدت از این رفتارهای خودم در رنجم.حتی اختلال دو قطبی برای من تشخیص داده شد.اما نتونستم با داروها کنار بیام و درمان رو متوقف کردم.فقط اینکه دارم دیوونه میشم.از هیچ چیزی راضی نیستم.از هیچ کاری از هیچ آدمی و هیچ موقعیت و رابطه ای….کاری هم برای تغییر انجام نمیدم.سالهاست احساس نا رضایتی و ناخشنودی دارم.با اینکه به شدت توانمندم اما از توانمندی هام استفاده نمیکنم.همیشه در رویا زندگی میکنم.ایا می تونم با خوندن این کتابها به خودم کمک کنم و به آرامش برسم؟
سلام. تا مقدار زیادی بله. میتوانید با شناخت و اگاهی از خود به خودتان کمک کنید. ولی از جایی مطمئنا به یک مشاور در کنار خود نیاز دارید.
سلام مطالبتون عالی بود من یه مادر مهرطلب هستم و احساس میکنم دو فرزندم هم مثل من دارند مهرطلب بار میایند لطفا بگید چگونه این دور باطل را قطع کنم ؟
سلام. مقاله طرحواره ایثارگری را مطالعه بفرمایید.
مطالب سایت بسیار جالب و البته قابل فهم و روان هست. از تلاش شما متشکرم.
سپاسگزارم از محبت شما
سلام و خسته نباشید
من به شدت فردی مهرطلب هستم، متنی که نوشتید کاملا این موضوع رو برای من روشن کرد. میخواستم در مورد رهایی از این مهرطلبی بیشتر توضیح بدین.
با تشکر
سلام. کتابهای کارن هورنای که رفرنس انها ذکر شد در افزایش اگاهی و بالتبع رهایی از این موضوع به شما کمک شایانی می کند. در هفته اتی مقاله ای نیز تحت عتوان وابستکی یا شخصیت وابسته بر روی سایت خواهم گذاشت که به شما کمک حواهد کرد.
سپاس از بذل توجه شما به مطالب
با سلام و تشکر
فردی هستم از نظر دیگران موفق اما احساس بدبختی شدیدی دارم بیشتر مواقع احساس درماندگی و نارضایتی ضطراب شدید دارم و مدام در حال مبارزه با این معضل هستم ولی تلاش های من گاهی صرفا موفتی اثر میکنه و انگار دردی دارم نا علاج دلیاش را میدانم راجع به درمتنش هم خیلی تلاش کردم ولی نتیجه موثر و ماندگاری نگرفتم جزئی از شخصیتم هست که بدون ان نمیتوانم ادامه حیات بدهم چون اضطراب من را نابود میکند من باید با نقص زندگی کنم چون نمیتوانم تا بحال در زندگیم هر چی خواستم رسیدم ولی این مورد مرا به زانو در اورده من فکر میکنم باید کنار بیام و به دیگران بفهمانم که ایراد از من نیست و من بد نیستم من یک فرد مظلومی هستم که قربانی شده ام من دوران کودکی و گذشته سختی داشتم تا به استقلال رسیدم داشتم نابود میشدم تا پیرو پیشنهاد فردی تنها زندگی میکنم و جدای از پدر و مادر خیلی بهتر شدم از نظر نشاط و سلامتی ولی با دیدن پدر و مادرم حالتهای قبل بهم دست میده و الان با وجودی که دوست دارم در کنار انها باشم ولی چون حس بدی بر من قلبه میکنه نمیتونم خواهش میکنم کمکم کنید باید چکار کنم ؟
از خاطراتم بگم که دوران کودکی مورد بی توجهی والدینم بودم و همیشه سرزنش میشدم چون باید همیشه عالی میبودم از نظر اونها من همیشه ایراد داشتم به خاطر همین مثل بچه های دیگه برام خرج و مخارج نمیکردن با وجودی که توان مالی داشتن یه بهانه ای برای توجیه اینکه چرا مثل بچه های اطرافم که پدر و مادر خرج میکردن نبودن داشتند که یا ربطش به من بود یا به دیگران به هر حال بگذریم باهاشون حرف میزدم انگار با دیوار بودم باید حتما گریه و زاری و داد و بیداد میکردم تا شنیده میشدم و پاسخ میدادن که برو بمیر اینقدر گریه و داد و بیداد کن تا باد بیاری یه مدتی گذشت من فهمیدم بی فایده است دیگه سرد و بی تفاوت بودم و خودم برای مشکلاتم دنبال راه چاره خدا رو شکر که خودکشی نکردم بهشون هم میگفتم میگفتن با مرگ موش خیلی بهتره ولی هر چی بود گذشت خیلی عذاب کشیدم تا الان از زندگیم خیلی راضیم چون یاد گذشته حس بودن در بهشت را برام تداعی میکنه ولی به نظرم باید رفاه بیشتری تدارک ببینم قناعت هم زیادش خوب نیست به همه کلی کمک میکنم و کارم خیلی عالیه ولی حق الزحمه کم دریافت میکنم یک نفر گلوی من را گرفته میگه هر کی امد به درگاهت باید راضیش کنی تا جذبت بشه یه دریافتی بگیری حالا هر چند خیلی کم چون کاچی بهتر از هیچیه فردا روزی درمونده نشی باید بدویی تا به روز بد گرفتار نشی چون کسی به دادت نمیرسه خلاصه هی میدوم و کار میکنم ولی تفریحی یا خریدی ندارم حتی پس انداز هم ندارم نباید اینطوری پیش بره چون خیلی گرفتار میشم و این را میدونم ولی انگار هیچ اختیاری ندارم خواهش میکنم کمکم کنید هر کاری میکنم قطعی خوب نمیشم احساس میکنم یه نفر باید بیاد مدیریتم کنه و مواظبم باشه و از نظر مالی من را ساپرت کنه تا بهتر بشم وگرنه اضطراب نمیزاره من تصمیم درست بگیرم حتی کسایی را واسطه قرار دادم که با والدینم صحبت کنن که من را حمایت کنن که پشتم خالی نباشه چون اونا میتونن ولی فایده نداشت روشون هیچ اثر مثبتی نذاشت الان نمیدونم چکارکنم یه مدتی یه نفر دوست کمکم کرد ولی بعد تغییر موضع داد و الان من باید اون را تامین کنم من نمیتونم حالم گرفته میشه من فشار خیلی روم هست سعی کردم یه مدتی تامینش کنم تا ثابت کنم که من بخاطر کمک هاش نبود که دوستش داشتم ولی نمیتونم مگر اینکه خیلی قدرت کسب کنم که بتونم با پشت وانه مالیم راحت تر تامینش کنم و کمک هاش را جبران کنم من راحت میتونم ولش کنم ولی دارم تلاش میکنم ببینم میشه یه خانواده با محبت و عشق تشکیل بدم ؟ ولی هر چه تلاش میکنم بدتره نتیحه معکوس میده راهنمایی ها خیلی عالی بود این یه مورد کمکم کرد با این وجود باید تمرین کنم و به خودم نهیب بزنم مثلا یه علامت روی دستم یا روی یه ورق میکشم که مثلا اون حامیه منه و به من گوشزد میکنه که چه کاری را نباید انجام بدم و چرا ولی تو بقیه موردها مشکلاتیه که میدونم ولی راه علاجش را صریحا نمیدونم و شیوه قبلی درش اثر نداره مثلا اینکه نمیتونم با علامت به خودم بقبولونم که با علامتی که میکشم مشکلات مالیم درست میشه و همینطور برای ملت کار کم مایه انجام میدم و میگم بهتر از هیچیه بالاخره یه جوری میگذره اون فقط راهش پس انداز و پشتوانه مالیه که اینطوری من هیچ وقتم بهش نمیرسم و یا حداقل دیر میرسم باید کمکم کنید
سلام غزیزم. خیلی متاسف شدم از انچه خواندم. با شماره ۰۹۰۳۴۷۳۳۰۰۹ تماس بگیر تا یک جلسه رایگان با شما داشته باشم.