روابط عاطفیروانکاوی

روانکاوی عشق

امتیاز

آن چه در این مقاله می خوانیم

روانکاوی عشق

ازنظر روانکاوی عشق در ابتدا با مکیدن سینه‌مادر در ذهن نوزاد شکل‌می‌گیرد. هنگامی‌که نوزاد اولین بار سینه مادر را می‌مکد و شیر وارد دهان او می‌شود برای اولین‌بار لذت جدیدی را تجربه می‌کند که تا ساعتی پیش از حضور این لذت بی‌خبر بود و این اولین لذت دنیوی است که بعد از خروج از رحم تجربه‌می‌کند و همین لذت اولیه مفهوم دوست‌داشتن و عشق را در ذهن نوزاد شکل‌می‌دهد و سبب‌می‌شود نوزاد منبع این لذت بی‌نظیر را به‌عنوان معشوق برگزیند و بدین‌ترتیب به مادرش احساس عشق و وابستگی پیدامی‌کند و درواقع چون این مفهوم با خوردن یا به‌عبارتی مکیدن و ازطریق لب آغاز شده معمول‌ترین روش‌ها برای بیان احساسات عاشقانه دهانی است. درنتیجه صفاتی از قبیل شیرین یا جملاتی از قبیل بخورمت ریشه در همان لذت دهانی اولیه دارد یا تعاریف بیشماری که از لب و دهان معشوق می‌شود یادآور همان تجربه اولیه عشق از طریق لب و دهان است.

عشق در ادبیات و هنر

شاید بی‌دلیل نیست که در سراسر ادبیات و هنر نقش لب و دهان بسیار پر رنگ است و هیچ شاعر بزرگی نیست که از لبان معشوق قصیده‌سرایی نکرده باشد شعرهایی از قبیل:

تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه

هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

و یا

چون نگارین خط تهذیب به دیباچه‌ی قرآن

ای لبت آیه‌ی رحمت دهنت نقطه‌ی ایمان

همه یادآور همان جایگاه بی‌نظیر لب در شناخت اولین لذت و یا همان اولین تجربه ابتدایی کشف عشق است. و درنتیجه اکنون می‌توانیم بفهمیم که چرا بوسه جایگاهی بدین والایی در ابراز عشق دارد. زیرا عمل بوسیدن و مکیدن لب‌های معشوق یادآور اولین تجربه شناخت عشق از طریق مکیدن سینه مادر است و بدین ترتیب است که رد پای بوسه را در تمامی لحظات عاشقانه می‌بینیم و دوباره می‌توان نقش بوسه را در هنر و ادبیات به سادگی فهمید، شعرهایی چون:

بوسه‌ای زان دهن تنگ بده یا بفروش

کاین متاعی است که بخشند و بها نیز کنند

و یا

بوسیدن لب یار، اوّل ز دست مگذار

کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن

و هزاران بیت شعر دیگر در ادبیات فارسی و دیگر ادبیات جهانی حکایت از این ماجرا دارد.

اولین تجربه اضطراب

همانگونه که نوزاد بدین شکل برای اولین بار با مفهوم عشق و معشوق آشنا می‌شود. هنگامی که مادر او را از خود جدا می‌کند و نوزاد از منبع عشق و معشوق اولین خود دور می‌افتد اولین تجربه و اضطراب را نیز پیدا می‌کند، زیرا آن منبع عشق و لذت دیگر در دسترسش نیست و این ریشه در غم و اندوه و اضطراب و نگرانی جدایی از معشوق دارد و به این دلیل است که بشر با جدایی از یار دچار غم و اندوه می‌شود و در اضطراب ناشی از دوری غرق شده و هجر را تجربه می‌کند.

این فراق و ماتم بازتاب همان جدایی از منبع عشق اولیه در ناخودآگاه فرد است و یادآور جدایی از مادر در دوران طفولیت و به همین سبب است که با رفتن یار عاشق ناتوان و بی‌قرار می‌شود و این بیقراری و ناتوانی با غم‌ها و اندوه‌های دیگر زندگی متفاوت است، زیرا فرد احساس ناتوانی و ضعف مفرط دارد و گویی هیچ قدرتی و یا هیچ راهکاری برای جدا شدن از این غم ندارد به جز اشک ریختن و التماس کردن و این به این علت است که در ناخودآگاه به یاد جدا شدن خود از آغوش مادر در دوران طفولیت می‌افتد و ضعف و ناتوانی موجود در وی همان ضعف و ناتوانی دوران نوزادی است که زمانی تجربه کرده است.

زیرا در آن زمان به عنوان یک نوزاد وقتی مادر به عنوان معشوق اولیه از وی جدا می‌شد او به حکم نوزاد بودنش هیچ توانی در بازگرداندن معشوق و هیچ راهی به جز گریه و التماس نداشت و در نتیجه ناخودآگاه انسان در هنگام جدایی همان مکانیزم التماس و گریه کودکی را تکرار می‌کند، زیرا در ناخودآگاه به یاد دارد که این مکانیزم باعث بازگشت مادر وصال مجدد معشوق شده است و در نتیجه بعدها همواره از این مکانیزم در هنگام جدایی استفاده می‌کند و دوباره این جدایی و مکانیزم روانی و شیوه پاسخ به آن، دست‌آویز هنر جهانی شده است و اشعاری بی‌شمار در این باب گفته شده است. اشعاری از قبیل:

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

معشوق دارای صاحبی است

عشق به این ترتیب در ذهن انسان شکل می‌گیرد و آهسته آهسته نوزاد با مطلع شدن از رابطه مادر و پدر متوجه می‌شود که معشوق صاحب دیگری به جز من دارد و این سرآغاز ایجاد دو تفکر در ذهن انسان است. اول آنکه معشوق باید صاحب داشته باشد، زیرا اولین معشوقی که من در این دنیا با آن آشنا شدم صاحبی دارد و این اندیشه دست مایه دو رفتار در روابط آینده می‌شود، یکی تلاش برای تصاحب معشوق و دیگری جنگ با رقیب بر سر معشوق، تلاش و جنگی که اولین بار در کودکی برای تصاحب مادر با پدر شده است و به همین دلیل است که جنگ با رقیب همواره در ناخودآگاه غمگین و اضطراب‌آور است زیرا یادآور شکست اولیه در تصاحب معشوق و مادر است.

همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت

که رقیب در نیاید به بهانه گدائی

بی‌وفایی مطلق معشوق

تفکر دومی که در ذهن انسان شکل می‌گیرد، تفکر بی‌وفایی مطلق معشوق است. زیرا به یاد دارد مادر با انتخاب پدر بی‌وفایی خود را به من نشان داده است. در حقیقت اولین عشق انسان، بی‌وفا از آب در آمده است. و بدین دلیل رفتارهای کنترل‌گرایانه یا شک و ترس دائمی ازدست دادن عشق و بی‌وفایی معشوق در انسان پدیدار می‌شود. شاید به همین دلیل است که بی‌وفایی یکی دیگر از موضوعات مهم ادبیات است اشعاری از قبیل:

یار با ما بی‌وفایی می‌کند

بی‌گناه از من جدایی می‌کند

سعدی شیرین سخن در راه عشق

از لبش بوسه گدایی می‌کند

یادآور همین پدیده است. در این میان که تصویر عشق و معشوق در ذهن انسان شکل می‌گیرد، انسان متوجه می‌شود که من تنها یک مادر دارم و در نتیجه تفکر یگانگی عشق در انسان شکل می‌گیرد و انسان به این نتیجه می‌رسد که عشق تنها یک بار در زندگی اتفاق می‌افتد و تنها یک معشوق حقیقی برای من وجود دارد و به همین دلیل تمام عمر به دنبال یافتن همان معشوق حقیقی و یگانه می‌گردد.

در این میان بی‌وفایی معشوق اول و در دسترس نبودن همیشگی مادر به دلیل وجود رقیبی قدرتمند این تصور را در کودک به وجود می‌آورد که ناقص و ناکامل است و به همین دلیل است که معشوق او را انتخاب نکرده است و در نتیجه در آینده و در هنگام جستجو برای عشق، در واقع به دنبال تصویر ایده‌آل خود در فرد دیگری می‌باشد و در نهایت خود کامل شده و بی‌نقص را پیدا می‌کند.

معشوق واقعی: خود ایده‌آل شما

بدین‌ترتیب معشوق واقعی و کسی‌که شما به آن احساس عشق و علاقه دارید درواقع همان خود ایده‌آل و کامل شماست. که درون فرد دیگری پیدا کرده‌اید. البته این تجربه برای تعداد کمی از انسان‌ها رخ می‌دهد که بتوانند خود ایده‌آل‌شان را در بیرون خویش پیدا کنند. حال که نحوه پدیدار شدن عشق را از منظر روانکاوی بررسی کردیم و در واقع تفاوت پانیز و پانیذ را فهمیدیم بهتر است به این نکته بپردازیم که بهترین راه از نظر روانکاوی برای نگهداشتن پانیز و یا همان عشق یگانه چیست؛ زیرا همان طور که متوجه شدیم نه تنها عشق همانند مادر یکبار پدیدار می‌شود بلکه همگان هم شانس تجربه یافتن آن واحد یگانه را ندارند.

پس چنانچه آنقدر خوشبختیم که جزو آن معدود افراد باشیم باید بتوانیم این تجربه را پاسداری و حراست نیز بکنیم. از نظر روانکاوی هیچکدام از رفتارهای روزمره که در فیلم‌ها و داستان‌های امروزی به عنوان راهکارهای حفظ و نگهداری عشق ارائه می‌شود چیزی به جز تبلیغات بی‌بنیان و اشتباه نیست. کارهایی از قبیل کادو خریدن، گل‌خریدن یا هرشکل دیگری از ابراز احساسات توان حفظ عشق پس از یافتنش را ندارد.

تنها راه ماندگاری عشق در زندگیتان حل کردن تعارضات به جا مانده در دوران کودکیتان است. تاوقتی عقده‌ها، سرکوب‌ها و روابط ناسالم شکل‌گرفته بین شما با والدینتان حل‌نشده، توانایی ابراز دائمی عشق و نگهداری آن‌را نخواهیدداشت.

امروزه در تمامی رویکردهای روانشناسی و در همه تئوری‌ها به نقش پررنگ والدین در شکل‌گیری مفهوم عشق و نحوه ابراز آن توسط انسان به ویژه نقش مادر و شیوه ارتباطی او با کودک اذعان شده است. به‌یاد داشته باشید چنانچه عشق را یافته‌اید یا در انتظارش هستید، درصدد حل تعارضات درونی ناخودآگاه خود باشید. تا این تعارضات مانع خوشبختی شما نشود، همانا که عشق اصطرلاب اسرار خداست.

نوشته های مشابه

16 دیدگاه

  1. سلام دکتر سنایی.
    دکتر من چندبار راجب یک بحثی سوال داشتم اگه میشه جواب بدین چون واقعا حال روحیم خیلی بده.
    دکتر من کسی که عاشقشم میخاد برن یک شهر دیگه زندگی کنن که خیلی هم دور هست و من واقعا واقعا باورم نمیشه و نمیتونم تصورش.رو هم بکنم چون تمام زندگی رو بخاطر اون ادامع میدادم.
    دکتر مثلا نمیتونم واقعا لحظه های زندگی رو بدون اون بگذرونم.
    حالا مشکلم هم اینه که اگر بره دیگه پیش من نیست، و هم اینکه اصلا میاد دوباره باهم ازدواج کنیم؟
    و خیلی ناراحتم.
    دکتر بارها تصمیم گرفتم برم اون شهر دانشگاه ولی خب یک جزیره هست و دانشگاه نداره، یا اینکه قبل این که برن ازدواج یا عقد کنیم ….
    ولی نمیدونم چجوری و چکار کنم.
    دکتر ایا اگر بره دیگه هرگز باهم ازدواج نمی کنیم؟
    و من باید چکار کنم؟ جلوی رفتنشونو بگیرم و یا اگر رفتن چکار کنم بتونم زندگی کنم؟

    1. اگر رابطه شما جدی و بالغانه است جابجایی شهر نمی تواند مشکلی ایجاد کند. با یکدیگر در این رابطه و هدفهای خود در اینده گفتگو کنید و راه حل غلبه بر دوری مسافت را پیدا کنید

  2. سلام دکتر وقتتون بخیر
    من دوست پسری داشتم که به مدت چندماهه باهم نیستیم.
    ولی خیانتی هم بهم نکردیم. سر یه مسائلی جدا شدیم.
    از وقتی جدا شدیم یکسری مسائل بودن، که میخام بدونم ایا دوستم داره یا نه طبق اونا.
    و نمیتونم تشخیص بدم.
    دوستام و اینا که میگن دوسم داره،
    اما شما میشه کمکم کنید.
    ببیند اولا که بعد از جدایی، حدود یک ماه عکس پروفایل و استوری های غمگین میزاشت انگار پشیمون بود. بعد یه باکس گذاشت گفت بیا حرف بزنیم توی اینستا.
    بعدش یه اکانت هم برا من پیام داد سلام که فک کنم اون ساخته بود.
    چون پیج من خصوصی بود و معلوم بود یکی از مخاطبام هست.
    بعد پیجه بلاک شد تا برام پیام داد.
    بعد هرچی استوری اینا میزاشتم و میزارم اولین کسیه که میبینه
    یا بیو و اکانت هامو چک میکنه
    بعدش منم پشیمون شدم از بی محلیام بهش و عکس و متن غمگین میزارم بعد اونم هی داره همین کارو میکنه الان.
    بعد یه مدت استوری هاشو نمیدیدم ناراحت شد مخفیم کرد.
    اما سوالم اینه، اگه دوسم دارع چرا یه پیام نمیده؟،،،
    چرا اخه چرا.
    تو این دوره ای که همه رل دارن و همه به راحتی باهم چت میکنن چه اشکالی داش برا من پیام بده و دلش بخاد باهم باشیم..
    حالا به نظرتون طبق چیزایی که گفتم هنوز دوسم داره؟
    تو مدت رابطه هم خیلی خوب بود و دوسم داشت.

    1. سلام دکتر
      ببخشید من همونم که گفتم به نظرتون دوست پسرم دوستم داره یا نه. گفتین انگار دوستت دارع چراغ سبز نشون بده.

      میشه بیشتر توضیح بدین مثلا چکار کنم؟

      1. سلام دکتر
        خواهش میکنم پاسخ بدین.
        من دختری هستم 17ساله که دوست پسرم 18سالشه.
        ما مدتی باهم بودیم اول، بعدش سر یه مسائلی جدا شدیم به مدت 6ماه، بعد من فکر میکردم اصلا یادش رفتم من و دیگه دوستم نداره، بعد دیدم اومد برام پیام داد و گفت چرا یکبار پیام ندادی و وقتی بهش گفتم فکر کردم دوستم نداری و اینا گفت چرا دوست دارم و بدون تو می میرمو..مواظب باش دوباره خانواده ها نفهمن.
        و الان یک ماهه باهمیم دوباره،بعدش من سر یه مسئله ای بهش گفتم میخوایی بامن ازدواج کنی؟گفت آره.

        بعد الان یک هفتس من داغون هستم.اونم بخاطر اینکه:باباش میره کیش کار میکنه
        بعد پسره هم میگه احتمالا ماهم بریم برا همیشه اونجا زندگی کنیم ….
        بعد اخه خیلی پارتی قوی داره باباش و من مطمئنم میره
        بعد بهش میگم من داغون میشم بدون تو و گریه کرذم همون وقت که گفت میرم
        بعد گف غلط میکنی تو مگه چی میشه برم من اگه برم چند وقت به چند وقت میام شهرمون…
        و جوری گفت که ینی با رفتنش تموم نمیشه عشق ما…

        ولی الان من یک هفته هست خیلی حالم بده. هیچی هم نمیخورم. اخه دکتر به نظرتون اگه بره اونجا زندگی کنن اونم سال دیگه، چون خودش گفت سال دیگه، بعد میاد با من ازدواج کنه؟اصلا به من فکر میکنه؟

        و منم که الان 3ساله عاشقشم و بدون اون می میرم و بارها به خودکشی فکر کردم.
        خیلی جدیه علاقه ای که بهش دارم.
        الان این چند روزم با خودم میگم برو خودتو بکش با این زندگی بیخودت، اولش که خانواده ها فهمیدن و دعوا و…بعدم اینجوری،…
        مطمئنم هیچوقت بهش نمیرسم..،خیلی دلم میخاد خودمو بکشم و حتی نقشه هم کشیدم که چحوری خودمو دار بزنم….
        بعد اونم از یه طرف میگه من که گفتم احتمالا، اصلا شاید نریم،چرا خودتو ناراحت میکنی،
        ولی تو حرفاش هم این بود که تموم نمیشه هیچی با رفتنش، هم این که تموم میشه….
        من چیکار کنم؟
        راستی اینم بگم که به نظرتون برم به خانوادم بگم ازدواج کنیم باهم؟یا نامزد؟و خود پسره رو هم یجوری راضی کنم؟چون هی میگه من میخام کار کنم اول و تا 30سالگی ازدواج نمیکنمو…
        به نظرتون تا قبل سال بعد که بخواد بره نامزد کنم؟میدونم که خانوادم نمیزارن ولی من دعوا کنم و بگم خودکشی میکنم؟

        چون اگه بره دیگه میدونم نمیاد…
        یا وایسم و هیچ کاری نکنم؟ شاید خودش حتی اگه بره بیاد باهام ازدواج کنه؟

        بخدا دارم دیوونه میشم کمکم کنید..

        1. عزیزم باید صبور باشید. شما غذا هم می گذاری باید صبر کنی دم بکشه. انقدر عجول نباش. برای هر چیزی باید تلاش کرد.
          ارتباط خودتون با هم حفظ کنید ولی شاید کمتر ببینید همذیگر رو

    2. سلام دکتر.
      من دخترم و 17سالمه. و دوست پسرم 18سالشه. بعدش ما چند ماه قبل بخاطر این که خانواده ها فهمیدن و اوضاعمون داشت بد میشد، جدا شدیم. و خب راجبش سوال هم کردم ازتون چندبار. اما الان سوالم متفاوت هست.
      راستش من فکر میکردم دیگه اصلا دوستم نداره و ولم کرده و…
      اما اومد برام پیام داد. و دقیقا دلتنگم بود و یجورایی بم ثابت شد دوستم داره.
      بعد من از خدام بود که دوباره باهم باشیم و بیاد پیام بده و…
      ولی الان پشیمونم . و میدونم اگه دوباره جدا شیم، دوباره پشیمون میشم. واقعا چکار کنم؟
      اخه چون میترسم دوباره. میترسم بفهمن خانواده ها . درسته میشه کنترل کرد ولی من میخام خیالم تخت باشه. ازبس برام مهمه و ارزو دارم در اینده بهش برسم، نمیتونم استرس نداشته باشم و نگران خراب شدن رابطه خانواده ها و اینا نباشم.
      بعد نمیتونمم بش بگم بیا نباشیم باز…
      همش میگم دیگه این دفه اگه جدا شیم قطعا میره با یکی دیگه و منو فراموش میکنه…
      نمیدونم اعصابم خیلی خورده و آرامش ندارم.
      از طرفی هم برا نامزد کردن خانوادم موافقت نمیکنن و اون هم باید 4سال دانشگاهشو بخونه…

      دکتر به نظرتون چکار کنم؟ با خودم میگم اصلا اون خانوادش فهمیدن و هیچ وقت منو دیگه نمی پسندن، خودش که مهم نیست که اومده پیام داده و با این حال بازم شاید بهم نرسیم.

      ولی از طرفی کارها و رفتار هایی داره ک حس میکنم منو برا ازدواج حتما میخاد. مثلا میگه با بابات باهم خوب شدیم دیگه و حرف میزنیم باهم. چون بابام باهاش دعوا کرده بود اما الان باهم خوبن.
      خانواده هامون باهم خوبن کلا. و مثلا میگه خونه ایندمون همون طبقه بالاست و …
      و اینکه من پدرم استاد دانشگاه هست و پول داره. مثلا یع چند طبقه داریم، بعداونم بخاطر خونه داشتن من خیلی ذوق میکنه و مثلا خوشحاله که یه طبقه ما داریم.
      چون خودشون خونه ندارن. وضع مالیشون بد نیست اما خونه از خودشون ندارن.

      و اینکه مثلا وقتی هم بچه بودیم باباش به بابام گفت باید ازدواج کنن اینا باهم.
      و خب خیلی چیزای دیگه….

      حالا به نظرتون بگم دوباره باهم نباشیم تا یوقت چیزی بد نشه?
      یا همینجوری با استرس باشیم باهم؟

      1. روابط در این سنین معمولا پایدار نیست و هر کدام از دو طرف احتمال زیادی دارد تصمیمشان عوض شود. فرد دانشگاه می رود سر کار می رود و…با هزاران نفر دیگر اشنا می شود و کلی تغییرات ذهنی و روانی در او ایجاد می شود. بنابراین نمی توان خیلی بر این رابطه حساب کرد

  3. سلام دکتر عزیز .
    من با دختری اشنا شدم که بعد از چند روز من عاشق شدم
    و واقعا با حضورش خانواده مون رو شاد و خوشحال کرد
    همچی به نحوه احصنت بود ولی خیلی یهویی به من گفت
    نمیتونم و نمیخوام. و میخواد تنها باشه من وقعا حال خوبی ندارم . گفت زمان بده کمی تنها باشم
    چه باید بکنم بدونه اون میمیرم

  4. سلام دکتر،مدت سه ماه هست که بااقایی اشناشدم ورابطه خوبی باهم داریم وقصدمون جدی بوده بااینکه فاصلمون کمی دوره امابه توافق رسیدیم وباهم رابطه ارومی داریم،به خاطرشرایط اخیراتوکارشون دچارمشکل مالی شدن چون مستقل هستند اگراضافه کاری نرن خیلی بهشون فشارمیادتوی این ماه اخیربخاطرکرونامشکل مالی شدید پیداکردن وحالشون خیلی بده طوری که ارتباطمون قطع شده ومن هرزگاهی بهشون مسیج میدم وواقعاحال روحی خوبی ندارن من کاملادرکشون کردم ودوهفته هست که گذاشتم توغارتنهایی باشه بدون اینکه دخالت کنم امامیترسم که مدت این تنهایی زیادبشه وبه رابطه لطمه بزنه ایشون اصلاتمایل به حرف زدن ندارن وخیلی درگیری فکری دارند،ازتون میخوام بهم کمک کنیدکه چکاری انجام بدم توی این مدتی که فشارسختی روتحمل میکنه ونمیخوادکه ارتباط داشته باشیم احساس خلاوپوچی داره امامن دوسش دارم وهمنطورایشون وبرای همین دوست داشتن هست که درکش میکنم وصبرمیکنم اماتاکی این وضعیت رومیشه تحمل کرد والان نسبت به حال وروز ایشون چه کاری درسته؟

    1. ایشان استرس مالی زیادی دارن و حتی اگر این شرایط درست بشود ممکن است با شرایط دیگری دچار استرس بشوند. از این موضوع آگاه باشید. موضوع ان است که شرایط مالی ایشان هنوز تغییری نکرده است تا حال او خوب بشود. شاید ایشان فکر می کند در این شرایط امکان ازدواج ندارد پس ادامه رابطه نیز بی معنی است. بنابراین از نظر او اول باید شرایط مالی درست شود تا دوباره به رابطه برگردد. اجازه بدهید کمی خود را با شرایط جدید تطبیق بدهد. شما فقط بدون انتقاد کردن از او هر از گاهی جویای حالش شوید و بگویید اگر کمتر سرغش را می گیرد برای ان است که حالش مساعد شود وگرنه ترجیح شما ان است که مانند قبل هر روز در ارتباط باشید

  5. سلام اقای دکتر
    وقت بخیر
    دکتر چطور میتونم خاطرات بد گذشته رو از ذهنم پاک کنم؟حدود یک سال پیش نامزد کردم و بعد چندماه به دلایلی نامزدیم بهم خورد!خیلی قلبم به درد اومد!خیلی روحم آزرده شد!الان که یکسال داره میشه،هنوز خاطراتی که با نامزدم داشتم بیادم میاد و خیلی اذیت میشمو گاهی اشک میریزم!
    کمکم کنید ،بهم بگید چطور از ذهنم پاکشون کنم که دیگه بیادم نیان!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا