روانشناسی رابطه

مثلث کارپمن

4/5 - (1 امتیاز)

چگونگی خروج از مثلث کارپمن و مسئولیت‌پذیری

 مثلث کارپمن که به آن مثلث قربانی نیز گفته می‌شود، به عنوان یک مدل اجتماعی در سال ۱۹۶۸ توسط روانشناسی به نام استفان کارپمن ساخته شد. مثلث روانشناسی کارپمن یک چارچوب قدرتمند برای درک نقش‌های ناکارآمدمان در مقابله با درگیری‌های موجود در روابطمان می‌باشد.

هر نقشی در مثلث کارپمن (یعنی قربانی، ظالم و ناجی) نشان‌دهنده وضعیت ذهنی ما، نحوه تفکر و نحوه عملکرد ما هنگام برخورد با اختلاف نظر یا تفاوت سلیقه‌مان با خود یا دیگران است.

تفکر نادرستی که در برخوردمان با سایر افراد در جامعه اتخاذ می‌کنیم ناشی از تمایل درونیمان به حق است. حقی که نسبت به درستی احساس، فکر و رفتارمان به خود می‌دهیم و توقعی که از دیگران برای رعایت این حق به وجود می‌آید. اعتقاد راسخ به درستی حرکات و رفتارمان منجر به تعاملات مخربی می‌شود که انرژی ما را تخلیه کرده و ما را از مسئولیت‌پذیری و ایجاد زندگی بهتر برای خود و دیگران دور می‌کند.

مثلث کارپمن یک مسیر فرار برای پنهان کردن احساسات واقعی و جلوگیری از پرداختن به مشکلاتمان است. این درگیری ناکارآمد که از یک تناقض شخصی نتیجه می‌شود، حاصل چسبیدن به یکی از نقش‌های مثلث کارپمن است که ما را در یک تله وابستگی قرار می‌دهد و پس از آن ما شروع به ایفای نقش‌های مختلف در این مثلث می‌کنیم.

برای یادگیری نحوه تغییر از این تله ذهنی به توانمندسازیمان برای یک زندگی سالم، درک نقش‌های مختلف مثلث کارپمن و روانشناسی آن که مردم را در این حالت‌ها قرار می‌دهد، بسیار مهم است.

مثلث کارپمن- سایت روانشناسی دکتر کامیار سنایی

طرز کار مثلث کارپمن

انسان‌ها نیازهای مختلف روانی مانند تمایل به رشد، قدردانی، احساس تعلق، پیشرفت به سمت هدف، مراقبت از دیگران، انعطاف‌پذیری در انتخاب و غیره دارند. هنگامی که هیچ یک از نیازهای اصلی ما برآورده نشود، ما ناخودآگاه در یک مثلث درگیر می‌شویم، بدون اینکه متوجه شویم هزینه ماندن در این نقش‌ها ممکن است چقدر سنگین باشد و اقدامات لازم برای شکستن الگوها چقدر سخت.

ما در طول زندگی خود چندین نقش عوض می‌کنیم بدون اینکه متوجه شویم در مثلث کارپمن گیر افتاده‌ایم. بیایید به بررسی روانشناسی هر نقش در این مثلث بپردازیم:

نقش یک قربانی: «این موضوع برای من اتفاق می‌افتد»

شخصی که نقش قربانی را بازی می‌کند معتقد است «تحت‌تأثیر» یک شخص یا موقعیت قرار دارد. این اعتقاد که فرد یا چیز دیگری خارج از کنترل آنها مسئول وضعیتشان است، آنها را از پذیرش مسئولیت شرایط خود باز می‌دارد و باعث می‌شود قدرت تغییر شرایط را انکار کنند.

قربانی بودن با آسیب‌پذیر بودن متفاوت است. یک فرد آسیب‌پذیر کنترل وضعیت خود را از دست نمی‌دهد. افراد آسیب‌پذیر موقعیت وخیم خود را تشخیص می‌دهند و برای خارج شدن از آن حالت مبارزه می‌کنند. در حالیکه در مقابل، یک قربانی فکر می‌کند نمی‌تواند کاری برای تغییر وضعیت خود انجام دهد.

احساس قربانی شدن توسط یک فرد یا یک موقعیت، وابستگی بیرونی ایجاد می‌کند که خارج از توان فرد است. عدم اقتدار و عدم تمایل به پذیرش مسئولیت زندگی خود و شرایط باعث می‌شود تا قربانیان برای حل مشکلات خود به دیگران اعتماد کنند. افراد مبتلا به خودشیفتگی یا سایر اختلالات شخصیتی نیز تمایل دارند به عنوان قربانی عمل کنند. آنها به جای مسئولیت‌پذیری، ترجیح می‌دهند بدبخت باشند.

برخی از عبارات رایجی که افراد قربانی به خود و دیگران می‌گویند عبارتند از:

  • چرا این اتفاق برای من می‌افتد؟
  • بیچاره من!
  • من نمی‌توانم در این مورد کاری انجام دهم.
  • از عهده من خارج است.
  • من باید با آن بسازم.
  • من در قبال چگونگی اوضاع مسئولیتی ندارم.
  • احساس ناتوانی می‌کنم.
  • من به شدت به کسی احتیاج دارم که بتواند من را از آن رها کند.
  • اگر فقط دیگران از من مراقبت می‌کردند … .

نقش یک ظالم: «همه اینها تقصیر توست!»

نقش ظالم تمایل به کنترل، سرزنش و تهدید دیگران دارد و با این احساس برتری کاذب زندگی خود را ادامه می‌دهد. آنها اقدامی بزرگ انجام می‌دهند تا سعی کنند ترس خود را از شکست پنهان کنند و وقتی همه چیز به روشی که پیش‌بینی می‌کنند پیش نمی‌رود، در لاک دفاعی فرو می‌روند.

آنها با مشخص کردن مشکلات و مقصر کردن دیگران به عنوان علت اصلی این مشکلات، به دنبال نجات هستند. تمایل به سرزنش دیگران برای حفظ موقعیت خود ممکن است باعث شود اطرافیان احساس کنند نقش قربانی دارند و در نتیجه احساس ناتوانی و آزار و شکنجه کنند.

نقش ظالم از این عبارات رایج برای توجیه عمل خود استفاده می‌کند:

  • کاش همان کاری را که به شما گفتم انجام می‌دادید.
  • اگر شما به تعهدات خود عمل کنید، تأخیر نخواهم داشت.
  • من انتظار این را از تو نداشتم.
  • باید بیشتر می‌دانستم.
  • من هرگز نباید به تو اعتماد می‌کردم.
  • او کار خود را انجام نداد و اکنون من باید رنج بکشم.

نقش قهرمان یا ناجی: «من باید دیگران را نجات دهم»

قهرمان یا ناجی احساس خوب خود را از طریق همدردی با دیگران ایجاد می‌کند. آنها با کمک به دیگران و در نتیجه نادیده گرفتن نیازهای خود، در مورد خود احساس خوب و ارزشمندی دارند.

طرز فکری که عملکرد آنها را پیش می‌برد، یک نگرش واقعی نسبت به همنوعان نیست، بلکه تمایل به لذت بردن از احساس خوبی است که با کمک به دیگران در خود ایجاد می‌کنند. آنها با تایید دیدگاه خود توسط کمک به دیگران و تأیید وضعیت خود، در ذهن قربانیان رشد می‌کنند. در نتیجه، آنها به جای توانمندسازی قربانی و کمک به آنها برای پذیرش مسئولیتشان، وابستگی‌شان را ارتقا می‌دهند.

نکته ناراحت‌کننده در مورد این حالت آن است که قربانی فکر می‌کند ناجی آنها را از وضعیت بدش خارج می‌کند، اما در واقع با ارائه مداوم کمک، ناجی جلوی بهبودی قربانی را می‌گیرد.

از آنجا که ناجی علت اصلی مشکلات را برطرف نمی‌کند و فقط آن را به صورت سطحی حل می‌کند، منتظر می‌ماند تا دوباره وضعیت بد قربانی بروز کند تا با داشتن فرصتی برای نجات مجدد، احساس خوب خود را دوباره تجربه کند. یک ناجی با استفاده از این عبارات ذهنیت قربانی را تشویق می‌کند:

  • من با شما موافقم.
  • من هم همینطور فکر می‌کنم.
  • بله حق با شماست.
  • بذار کمکت کنم.

خروج از مثلث کارپمن و پذیرش مسوولیت خویش

محیط و تربیت ما در تعیین چگونگی مدیریت تعارضاتمان و انتخاب این مثلث به عنوان ابزاری برای حل تعارضات، نقشی اساسی دارند. با انجام این ۳ مرحله می‌توانید زندگی خود را کنترل کنید و از مثلث کارپمن خارج شوید:

۱. پذیرش و تمایل به بهبودی داشته باشید

اولین قدم برای بهبودی در هر چیزی، تصدیق آن و پذیرش مسئولیت در اقداماتی است که شما را به این وضعیت سوق داده است.

تمایل به پذیرش مسوولیت می‌تواند ذهنیت را به دیدن واقعیت دیگری تغییر دهد. اینکه چطور می‌بینید، چگونه دیگران را درک می‌کنید، چگونه فکر می‌کنید و چرا تصمیم می‌گیرید عکس‌العمل نشان دهید.

اکنون که نقش‌های مختلف مثلث کارپمن را درک کردید، با گفتن بلند این جمله تمایل خود را برای تغییر نشان دهید:

  • من حاضرم بررسی کنم که آیا من این نقش‌ها را قبول می‌کنم یا نه.
  • من می‌خواهم این مثلث و راه‌های خروج از آن را یاد بگیرم.
  • من معتقدم که این نقش‌ها به سلامتی و روابط من آسیب می‌زنند.
  • من متعهد می‌شوم که تغییری برای خودم و دیگران ایجاد کنم.

۲. الگوهای تکرار شونده را یاد بگیرید

فقط با عبور از مرزها است که می‌توانیم به ذهن‌مان اجازه دهیم ارتباطات جدیدی ایجاد و واقعیت‌های جدیدی را کشف کند. به چند تعامل گذشته‌تان فکر کنید که احساس غم، عصبانیت، گیجی، ترس، تنهایی، ناتوانی و عصبانیت در شما ایجاد کرده است. اکنون آن رابطه را در ذهن خود مرور کنید و بررسی کنید که در حال ایفای کدام نقش از ۳ نقش مثلث کارپمن بوده‌اید. نقش دیگران چه بوده است؟ آیا آنها نقش قربانی، ناجی و ظالم را نیز به عهده گرفتند یا خود را از آن دور نگه داشتند؟

فکر کردن در مورد تعاملات گذشته با فرزندان، همسر، دوستان، خانواده و همکارانتان به شما کمک می‌کند الگوهایی را بشناسید که ناخودآگاه باعث شناسایی نقش‌هایتان می‌شود. سرعت خود را کم کنید و برای گذراندن این مرحله وقت بگذارید. پخش مجدد این سناریوها ممکن است برخی از احساسات دردناک را بازگرداند، اما اینکه به خودتان اجازه دهید با گشودگی و اشتیاق آنها را مرور کنید، راهی برای بیرون آمدن از مثلث کارپمن یافته‌اید.

۳. مرزها را تعیین کنید و آگاهانه از این نقش‌ها صرف‌نظر کنید

این موضوع مستلزم زیر سوال بردن افکار و عقایدی است که تاکنون در زندگی ما را به خود جذب کرده است. هنگام برخورد با یک تعارض، تمایل طبیعی ما این است که بر اساس اولین فکری که به ذهنمان خطور می‌کند عمل کنیم. برای اینکه آگاهانه از این مثلث خارج شوید، خود را در موقعیت‌ها قرار دهید، علیه انتخاب‌هایتان بحث کنید و سعی کنید عواقب آن را بررسی کنید. اعتقادات خود را زیر سوال ببرید و بپرسید: «اگر عکس این درست باشد چه؟».

تمرین

حرکت از نقش قربانی به سمت خلاقیت: از مسئله به حل مسئله

از نگرش قربانی «من به کمک نیاز دارم» به یکی از سازندگان «من به خودم ایمان دارم و می‌توانم مسئولیت تجربه خودم را بر عهده بگیرم» حرکت کن.

با تغییر آگاهانه ذهنیتتان و با دنبال کردن این مراحل، جهت خود را تغییر دهید:

  • اهداف خود را در تعاملاتتان بنویسید. نتایجی را که می‌خواهید بدست آورید به روشنی بیان کنید.
  • خوب فکر کنید که چگونه می‌توانید بدون کمک دیگران به آنها دست یابید. به دنبال نقاط قوت خود باشید.
  • اکنون مدل ذهنی وارونگی (اگر غیر از این درست باشد، چه؟) را اعمال کنید و آنچه را که شما را از دستیابی به این اهداف باز می‌دارد، شناسایی کنید.
  • سد راه‌ها را بردارید و در جهت اهداف خود گام‌های کوچکی بردارید. به یاد داشته باشید انگیزه، ناشی از عمل است، نه تعلل.

حرکت از نقش ناجی به سمت مربی: از ایجاد وابستگی تا دادن توانایی مسئولیت شخصی

اولین قدم برای تغییر از نقش ناجی این است که بپذیرید کار شما فداکارانه نیست، بلکه بیشتر از اینکه به دیگران فایده برساند، به آنها و خودتان آسیب می‌رساند.

اکنون برای تبدیل نقش ناجی به ذهنیت مربیگری باور داشته باشید که افراد می‌توانند از خود مراقبت کنند. به طور فعال گوش دهید، به دیگران قدرت دهید، آنها را تشویق کنید که تسلیم نشوند و از اشتباهات یاد بگیرند.

حرکت از نقش ظالم به سمت چالشگر: از سرزنش تا قاطعیت

از آزار و شکنجه به سمت «ابراز وجود» رقیب حرکت کنید. بیاموزید که مسئولیت وضعیت خود را با در دست گرفتن امور به عهده بگیرید و دیگران را نیز به چالش بکشید.

هنگام مقابله با یک مشکل، افکار و عقاید خود را بدون ترساندن دیگران ابراز کنید، فن مذاکره را بیاموزید تا راه‌حل‌های موثر ایجاد کنید، اولویت‌ها و انتظارات خود را با نه گفتن به فعالیت‌هایی که با اهداف شما مطابقت ندارد مدیریت کنید. به دیگران بازخورد سازنده دهید.

به طور خلاصه، برای خود محدودیت‌هایی تعیین کنید، آگاهانه رفتار خود را تماشا کنید. در مورد اینکه چه نقشی را بر عهده می‌گیرید و دیگران چگونه با آن نقش تقابل می‌کنند، چه چیزی را می‌توانید در مورد وضعیت خود تغییر دهید و دیگران چگونه می‌توانند به شما کمک کنند، فکر کنید. این شکل از تحلیل خود می‌تواند ذهنیت را به سمت آگاهی ترغیب کرده و شما را به سمت تغییر سوق دهد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا