نظریه رشد اخلاقی پیاژه
نظریه رشد اخلاقی پیاژه
پیاژه (۱۹۳۲) (نظریه رشد اخلاقی پیاژه) عمدتاً به آنچه که کودکان انجام میدادند علاقهمند نبود (برای مثال آیا آنها قوانین را زیر پا گذاشتهاند یا خیر)، بلکه او به آنچه که آنها فکر میکنند علاقه داشت. به عبارت دیگر، او علاقهمند بود تا به استدلال اخلاقی کودکان دست یابد. پیاژه در صدد بود تا سه جنبه اصلی درک کودکان از مسائل اخلاقی را مورد بررسی قرار دهد. این سه جنبه بدین قرار است:
درک کودکان از قوانین. این مورد به سوالاتی مانند زیر منجر میشود:
- قوانین از کجا آمدهاند؟
- آیا می توان قوانین را تغییر داد؟
- چه کسی قوانین را ایجاد میکند؟
درک کودک از مسئولیت اخلاقی. این مورد به سوالاتی مانند زیر منجر میشود:
- چه کسی برای انجام کارهای «بد»، سرزنش میکند؟
- آیا سرزنش، نتیجه رفتاری است که عمل «بد» را بروز میدهد؟
- آیا اختلافی بین خطاهای تصادفی و عمدی وجود دارد؟
درک کودک از عدالت. این مورد به سوالاتی مانند زیر منجر میشود:
- آیا مجازات باید با جرم تناسب داشته باشد؟
- آیا گناهکار همیشه مجازات میشود؟
پیاژه متوجهشد ایدههای کودکان در رابطه با قوانین، قضاوتهای اخلاقی و مجازاتها، با تغییر سنشان و بزرگ شدنشان تغییر میکند. به عبارت دیگر، همانطور که مراحل رشد شناختی برای کودکان وجود دارد، مراحل عمومی و فراگیر برای رشد اخلاقی نیز وجود دارد.
نظریه رشد اخلاقی پیاژه (۱۹۳۲) دو نوع اصلی از تفکر اخلاقی را پیشنهاد میکند:
- اخلاق دیگرپیرو (واقعگرایی اخلاقی) در نظریه رشد اخلاقی پیاژه
- اخلاق خود پیرو (نسبیت اخلاقی) در نظریه رشد اخلاقی پیاژه
اخلاق دیگرپیرو (۵-۹ سال) در نظریه رشد اخلاقی پیاژه
مرحله اخلاق دیگرپیرو، به عنوان واقعگرایی اخلاقی نیز شناخته میشود و به معنی اخلاقی است که از سوی خارج تحمیل میشود. تبعیت کودکان از اخلاق، همانند تمکین آنها در برابر قواعد و قوانین تغییرناپذیر سایر افراد است. آنها میپذیرند که تمام قوانین توسط برخی از شخصیتهای مقتدر (مثلا والدین، معلم، خدا) پدید آمده است و شکستن قوانین منجر به مجازات فوری و شدید (عدالت طبیعی) میشود.
عملکرد مجازات اینگونه است که فرد گناهکار باید متحمل رنج و سختی گردد و شدت مجازات نیز باید با شدت اشتباه (تنبیه کفارهای) مرتبط باشد. در طی این مرحله، کودکان قوانین را مطلق و بدون تغییر، یعنی «الهی گونه» میپندارند. آنها گمان میکنند که قوانین قابل تغییر نیست و همیشه به همین شکل خواهند بود. رفتار صرفاً به لحاظ عواقب قابل مشاهدهی آن و بدون در نظر گرفتن نیت یا دلایل آن رفتار، «بد» محسوب میشود. بنابراین، به وجود آوردن مقدار زیادی از خسارت به طور تصادفی، بدتر از مقدار کمی آسیب عمدی تلقی میشود.
یافتههای پژوهشی
پیاژه (۱۹۳۲) داستانهایی را که دارای مضامین اخلاقی بود برای کودکان تعریف میکرد و سپس نظرات آنها را جویا میشد. در اینجا دو مثال وجود دارد:
داستان اول:
دختر کوچکی بود که ماری نام داشت. او میخواست مادر خود را با حاشیهدوزی لباس او غافلگیر کند. اما او نمیدانست چگونه از قیچی به درستی استفادهکند و درنتیجه یک سوراخ بزرگ در لباس مادرش بهوجود آورد.
داستان دوم:
دختر کوچکی بهنام مارگارت، یک روز هنگامی که مادرش از خانه خارج شد، رفت و قیچی مادرش را برداشت. کمی با آن بازی کرد. چون او نمیدانست چگونه از قیچی به درستی استفاده کند، یک سوراخ کوچک در لباسش بوجود آورد.
سپس از کودک پرسیده شد: «کدام یک از دخترها شرورتر بوده است؟»
به طور معمول کودکان کم سن و سال (مرحلهی پیش عملیاتی و عملیات عینی تا سن ۹ تا ۱۰ سالگی) میگویند که ماری شرورتر بوده است. کودکان تفاوت بین یک عمل خوب که ممکن است در انتها با بیدقتی، ندانم کاری، بیفکری و یا از روی عناد به اتفاقی بد منجر شود را میشناسند. کودکان از لحاظ انگیزهای به این داستان نگاه نمیکنند، بلکه تمایل دارند تا بر اساس شدت پیامد بوجود آمده قضاوت کنند. این همان چیزی است که پیاژه از آن با عنوان واقعگرایی اخلاقی یاد میکند.
پیاژه همچنین علاقمند بود تا دریابد کودکان به وسیلهی دروغ چه چیزی را میفهمند. در این خصوص او دریافت که جدیت و شدت یک دروغ توسط کودکان کم سن و سالتر، از لحاظ میزان انحراف آن از حقیقت اندازهگیری میشود. بنابراین چنانچه کودکی بگوید سگی را دیده که به اندازهی یک فیل بوده، از کودکی که گفته سگی را دیده که به اندازهی یک اسب بوده، به نظر میرسد دروغی بدتر گفته است. هرچند احتمال باور حرفهای کودک هم به خودی خود بسیار پایین است.
کودکان خردسال نیز دیدگاه مشخصی دارند
با توجه به مبحث مجازات، پیاژه همچنین دریافته است که کودکان خردسال نیز دیدگاه مشخصی دارند. پیاژه آن را عدالت کیفری (یا تنبیه کفارهای) نامیده است، زیرا مجازات به عنوان کیفر یا انتقام دیده میشود. در این حالت، کودکان کوچک یک نظریه همانند کتاب عهد عتیق از مجازات دارند (چشم در برابر چشم (قصاص)). مجازات به عنوان عاملی بازدارنده در برابر خطاهای بیشتر دیده میشود و سختگیری در خصوص آن باعث می شود تا تصور کودکان از مؤثر بودن آن افزایش یابد.
کودکان همچنین به آنچه که پیاژه از آن با عنوان عدالت طبیعی یاد میکند اعتقاد دارند (این مجازات باید به طور خودکار در پی رفتارهای بد اعمال شود). به عنوان مثال، او داستان او داستان دو کودک که میوههای باغ یک کشاورز محلی را سرقت میکردند را برای بچهها تعریف کرد (امروزه ممکن است ما برای ذکر مثال از داستان بچههایی که ماشین میدزدند استفاده کنیم).
کشاورز بچهها را دید و سعی کرد آنها را بگیرد. یکی گرفتار شد و کشاورز گوشمالی سختی به او داد. نفر دیگر که میتوانست سریعتر بدود گریخت. با این حال در راه خانه، کودک مجبور بود تا از کندهی درختی که بسیار لغزنده بود و بر روی نهر آبی قرار داده شده بود گذرد کند. کودک از روی کندهی درخت افتاد و پای او به شدت مجروح شد.
در این هنگام، چنانچه شما از کودکان کم سن و سالتر بپرسید چرا پای پسربچه مجروح شده است، آنها نمیگویند «چون کندهی درخت لغزنده بود»، بلکه آنها میگویند، «زیرا او از کشاورز دزدی کرده بود». به عبارت دیگر، کودکان کم سن سال بدبختی و بدشانسی را تفسیر میکنند. برای آنها اینگونه به نظر میرسد که چنین اتفاقی یک از انواع مجازاتهای خدا و ناشی از نوعی نیروی برتر بوده است.
کودکان عدالت را به عنوان ماهیت چیزها میبینند
برای کودکان کم سن و سال، عدالت به عنوان ماهیت چیزها دیده میشود. در نگاه آنها، گناهکاران همیشه مجازات میشوند (در دراز مدت) و دنیای طبیعی همانند یک پلیس است.
پیاژه (۱۹۳۲) در بخشی که در بالا شرح داده شد، اخلاق را به عنوان اخلاق دگرپیرو توصیف کرده است. این اخلاق به معنای اخلاقی است که از قوانین دیگران تشکیل یافته است. البته برای کودکان کوچک، این قوانین از جانب بزرگسالان بر آنها اعمال میشود. بنابراین این مورد اخلاقی است که از احترام یک طرفه ناشی میشود. این بدان معنی است که فرزندان به والدین، معلمان و دیگران احترام گذاشته و نظر آنها را بزرگ میدانند.
با این حال، با بزرگ شدن کودکان، شرایط زندگی آنها تغییر میکند و رفتار کلی آنها در مورد سوالات اخلاقی نیز دستخوش تغییری اساسی میشود. یک مثال در اینجا این است که کودکان به سوالی در مورد ارتکاب اشتباه از سوی یکی از اعضای گروه همسالان خود چه واکنشی نشان میدهند. بچههای کوچک معمولا این اشتباه را به گوش دیگران میرسانند. آنها معتقدند که وظیفه اصلی آنها این است که وقتی بزرگسالان از آنها سوال پرسیدند، حقیقت را به آنها بگویند. کودکانی که سن بیشتری دارند، به طور معمول معتقدند که وفاداری اولشان به دوستانشان است و شما نباید علیه رفیق خود اقدام به خبرچینی کنید. این نمونهای از دو اخلاق در کودک است.
اخلاق خودپیرو (۹-۱۰ سال) در نظریه رشد اخلاقی پیاژه
مرحله اخلاق خودپیرو، به عنوان نسبیت اخلاقی یا اخلاقی که براساس قوانین خودتان شکل میگیرد نیز شناخته شده است. کودکان به این درک میرسند که هیچ امر مطلق یا غلطی وجود ندارد و اخلاق به اهداف و پیامدها بستگی دارد.
پیاژه معتقد بود که در حدود ۹ تا ۱۰ سالگی، درک کودکان از مسائل اخلاقی، با یک سازماندهی مجدد بنیادین مواجه خواهد شد. در این زمان، آنها شروع به غلبه بر خودمحوری دوران کودکی خود میکنند و توانایی مشاهده قوانین اخلاقی از دیدگاه دیگران را کسب میکنند. کودکانی که میتوانند به اهداف و شرایط دیگران توجه کنند، میتوانند به قضاوتهای مستقل اخلاقی مربوط به مرحله دوم دست یابند. در نتیجه، ایدههای کودکان درباره ماهیت قوانین خود، مسئولیت اخلاقی، مجازات، عدالت و همهی موارد مربوطه تغییر میکنند و تفکرشان بیشتر شبیه به بزرگسالان میشود.
در این مرحله، کودکان درمییابند که قوانین از یک منبع «الهی مانند» عرفانی نشأت نگرفته است. مردم خودشان قوانین را ایجاد کرده و خودشان نیز قادر هستند آن را تغییر دهند، پس بنابراین قوانین همانند حکاکی بر روی لوحی سنگی نیست که نتوان آنرا تغییر داد. با توجه به «قواعد بازی»، کودکان بزرگتر میدانند که قوانین برای جلوگیری از نزاع و اطمینان از بازی عادلانه موردنیاز است.
در حقیقت گاهی از اوقات کودکان به طور تمام و کمال مسحور مسائل میشوند. مثلا درباره قوانین بازیهای تختهای (مانند شطرنج، منچ و مار و پله، بازیهای کارتی) بحث میکنند یا در ورزش (مانند قوانین مربوط به آفساید) همانند یک حقوقدان تمام عیار عمل میکنند. آنها همچنین میدانند که در صورت اقتضای شرایط و موافقت همگانی، قوانین را میتوان تغییر داد، (مثلا در یک بازی فوتبال، طرفها شرط میکنند تا یک تیم یک بازیکن کمتر برداشته و در ازای آن سه گل را در شروع آوانس بگیرد).
رفتار اشتباه با نیت خوب منجر به مجازات نخواهد شد
با توجه به مسائل مربوط به سرزنش و مسئولیت اخلاقی، کودکان در سنین بالاتر، تنها عواقب را به حساب نمیآورند، بلکه انگیزهها را نیز در نظر میگیرند. کودکان درمییابند چنانچه رفتارهای خود را به نحوی اشتباه انجام دهند اما نیت خوبی داشته باشند، لزوما مجازات نخواهند شد. بنابراین عملی با نیت خوب که در انتها نتیجهای بد را به همراه داشته باشد، نسبت به یک عمل بدخواهانهی بدون ضرر و خسارت، کمتر سزاوار سرزنش خواهد بود.
از اینرو در مطالعهی صورتگرفته در تحقیق قبلی، کودکان ۱۰ ساله یا بالاتر بهطور معمول مارگارت را فرزندی شرور میدانستند. اگرچه ماری در لباس سوراخ بسیار بزرگتری ایجاد کرده بود، اما انگیزهی او خوشحال کردن مادرش بود و این در حالی است که مارگارت ممکن است ضرر کمتری ایجاد کرده باشد، اما از نیتی خوب و پسندیده برخوردار نبوده باشد.
بهنظر پیاژه، همهچیز در این زمان نشانمیدهد که کودکان قادر به درک اهمیت واقعیتهای ذهنی و مسئولیت درونی هستند. دیدگاههای کودکان در مورد دروغ گفتن نیز تغییر میکند. دروغ گفتن با شدت زیاد، به عنوان خیانت به اعتماد درنظر گرفته میشود. در این مرحله، کودکان می دانند که تمام دروغها یکسان نیستند. مثلا ممکن است شما برای دور کردن احساسات نامطلوب از یک فرد به او «دروغ مصلحتآمیز» بگویید.
دروغ مصلحتی
آنها همچنین متوجهمیشوند اگر کسی چیزی را میگوید و خودش میداند که اینطور نیست (مانند دروغ مصلحتی در بالا)، لزوما به این معنی نمیباشد که آن فرد دروغمیگوید. این امر ممکناست ناشی از ارتکاب یک اشتباه از سوی آنها یا تفاوت در نظرات باشد. بهطور کلی دروغگفتن کاری اشتباهاست، نه به این دلیل که شما توسط بزرگسالان مجازاتمیشوید (همانند دیدگاه کودکان کمسن و سال). بلکه به این دلیل که خیانت به اعتماد محسوبشده و دوستی و همکاری را تضعیفمیکند. اگر بخواهیم بهمسألهی مجازات در این مرحله توجهکنیم، باید بگوییم که از کیفر باید بهسمت تلافی کردن حرکتکنیم. هدف اصلی این نیست که مجرمان یا گناهکاران مجازاتشوند، بلکه باید دوباره همهچیز را همانند قبل درستکرد.
بهعبارت دیگر، مجازات باید با هدف کمک بهمتخلفین برای درک آسیبهای ناشی از جرم انجامشود. به این ترتیب او انگیزهای برای تکرار این جرم نخواهد داشت و درصورت امکان مجازات باید با جرم تناسب داشتهباشد. مثلا از فرد مجرم یا خرابکار خواستهمیشود تا خرابیها یا خساراتی که بهبار آورده است را جبرانکند. کودکان در سنین بالاتر، عدالت در زندگی واقعی را بهعنوان یک سیستم ناقص تصورمیکنند. برخی از اوقات گناهکار از عقوبت و مجازات فرارکرده و گاهی نیز یک بیگناه رنجی ناعادلانه را متحملمیشود. برای کودکان کمسن و سال، مجازاتهای دستهجمعی قابلقبول است.
مثلا آنها با مجازات تمام اعضای کلاس بهخاطر سوء رفتار یک کودک مخالفت نخواهند کرد. اما برای کودکان بزرگتر، مجازات بیگناهان بهدلیل خطاییکه یک گناهکار دیگر مرتکب شدهاست، همیشه امری اشتباهمیباشد. بهطور کلی، پیاژه اخلاق کودک در سن بالاتر را بهعنوان یک اخلاق مستقل توصیف میکند. بهعبارت دیگر، اخلاقی که به قوانین خود فرد مربوطمیشود. بخشی از این تغییر ناشی از پیشرفتهای رشدی کودک، بخشی بهعلت کاهش خودمحوری و بخشی نیز از اهمیت روبه رشد گروه همسالان ناشیمیشود. گروه مرجع برای اعتقادات اخلاقی کودکان بهطور فزایندهای روی دیگر کودکان متمرکز میشود و گفتمان موجود در بین همسن و سالان نیز نیاز به شکلگیری مذاکره و سازش دارد. بهجای احترام یکجانبه که کودکان کوچکتر به والدینشان میگذارند، نگرش احترام متقابل، بر روابط بین همسالان حاکم است.
ارزیابی انتقادی از نظریه رشد اخلاقی پیاژه
نظریه رشد اخلاقی پیاژه در مورد کودکان میتواند بهطور کلی به عنوان کاربرد ایدههای او درباره رشد شناختی دیده شود. به همین ترتیب، نظریه او در اینجا دارای نقاط قوت و ضعف در سراسر نظریه رشد اخلاقی پیاژه است.
۱- قابلیت اطمینان
پیاژه از روشهای کیفی (مشاهده و مصاحبه بالینی) استفاده میکند. تحقیق او بر اساس نمونههای بسیار کوچک است. روشهای او نیز استاندارد نبوده و بنابراین قابل تکرار نیست. نمیتوان گفت که چگونه میتوان نتایج تحقیقات او را تعمیم داد. تحقیق او از نوع اکتشافی است که برای تولید ایدههای جدید مفید است، نه برای آزمودن دقیق فرضیهها.
۲- اعتبار
آیا پیاژه آنچه را که خود به آن فکر میکند مورد آزمایش قرار میدهد؟ این امر هنوز روشن نیست. مثلا او در داستانش درخصوص فنجان شکسته، ادعا میکند که در دیدگاههای درست یا منصفانهی تفاوتهایی را پیدا کرده است. با این حال ممکن است پاسخی که کودکان دادهاند، مبتنی بر دیدگاه آنها درباره آنچه که در چنین شرایطی در واقع اتفاق میافتد باشد، نه آنچه که فکر میکنند باید اتفاق بیفتد.
۳- دستکم گرفتن میزان یا نرخ رشد کودکان
پیاژه استدلال میکند که تغییر از «واقع گرایی اخلاقی» به سوی «نسبیتگرایی اخلاقی» در سن ۹ تا ۱۰ سالگی رخمیدهد. و کودکان کمسن و سالتر از این، هنگام محاسبهی اینکه یک فرد تا چه اندازه باید سرزنششود، انگیزهای درنظر نمیگیرد. تحقیقات دیگر نشان میدهد که درک اهمیت حقایق ذهنی در سنی پایینتر در کودکان رشد مییابد. نلسون (۱۹۸۰) دریافت که اگر داستان به اندازه کافی ساده باشد، حتی کودکان ۳ ساله نیز میتوانند نیات را از عواقب و پیامدها تشخیص دهد.
۴- معنی حقیقی پاسخ کودکان به یک داستان چیست؟
این امر هم لزوما روشن نیست. آیا آنها داستان را درک میکنند؟ آیا آنها قادر هستند تا آن را به درستی به به خاطر سپرده و بهیاد آورند؟ آیا آنها جوابی میدهند که فکر میکنند همان جواب آزمایشگر را خوشحال میکند؟ آیا پاسخ آنها توسط جنبههای حقیقی داستان (آنچه که در واقع اتفاق میافتد) کنترل شده و یا توسط اصل اخلاقی که به آن تکیع دارند، اداره میشود؟
۵- آیا پیاژه آنچه که ما میخواهیم بدانیم را به ما میگوید؟
تحقیقات پیاژه درباره استدلال اخلاقی کودکان است. بسیاری از روانشناسان استدلال میکنند، آنچه که از همه مهمتر میباشد این نیست که کودکان در مورد مسائل اخلاقی چه فکری میکنند، بلکه چگونگی رفتار آنها دارای اهمیت است. همچنین ما نباید فراموش کنیم که هیچ ارتباط مشخصی بین نحوهی نگرش و رفتار وجود ندارد. (یعنی رفتار الزاماً منعکسکنندهی نگرش نیست). لاپیر (۱۹۳۴) این موضوع را طی تحقیق خود در رابطه با زن و شوهر چینی که بهدور آمریکا مسافرتکردند ثابتنمود.