نظریه دلبستگی جان بالبی
زندگینامهی جان بالبی
جان بالبی در بیستم وششم فوریه ۱۹۰۷ میلادی در لندن متولد شد. پدرش آنتونی بالبی جراح بود و جان چهارمین فرزند از شش فرزند خانواده بود. بالبی، بنابه پیشنهاد و توصیه پدرش، برای تحصیل در رشته پزشکی به دانشگاه کمبریج رفت. در سال ۱۹۲۹ پس از به پایان رساندن تحصیلات پزشکی، برای یک کار تکمیلی، بهمدت یکسال با نوجوانان محروم از مادر کار کرد. سپس به مادسلی رفت و زیرنظر ابری لویس روانپزشکی خواند. بالبی مشاهدهکرد که کودکان هنگام جدایی از مادرشان، آشفتگی و اضطراب زیادی نشان میدهند، حتی اگر توسط شخص دیگری تغذیه و مراقبت شوند. سئوال بالبی این بود که چرا مادر تا این حد برای کودک مهم است؟ مطالعه روانپزشکی و روانکاوی برای بالبی بستر و فضایی فراهم کرد تا بتواند ایدههایش را رشد دهد. بالبی اولین کسی بود که درخصوص اثرات بالقوه جدایی کودک از والدین هشدار داد. او در سال ۱۹۹۰ چشم از جهان فروبست.
نظریه دلبستگی جان بالبی
نظریه دلبستگی جان بالبی: جان بالبی اعتقاد داشت پیوندهای اولیه شکلگرفته بین کودک و مراقبین اصلی، چنان تاثیری دارد که اثراتش در کل زندگی فرد مشاهده میشود. دلبستگی همچنین باعث نزدیک نگاهداشتن کودک و مادر میشود و در نتیجه شانس بقای کودک را افزایش میدهد. |
جان بالبی (۱۹۰۷-۱۹۹۰) یک روانکاو (همانند فروید) بود. او اعتقاد داشت سلامت روان و مشکلات رفتاری میتواند به دوران کودکی انسانها مربوط باشد. نظریهی تکامل بالبی در مورد دلبستگی نشانمیدهد کودکان بهصورت زیستشناختی برای ایجاد دلبستگی بهدیگران، به شکلی پیش برنامهریزیشده بهدنیا میآیند. زیرا این امر به آنها کمک میکند تا زنده بمانند. بهطور کلی بالبی تحتتاثیر نظریهی اخلاقی قرار گرفته بود. اما از مطالعه لورنز (۱۹۳۵) در خصوص نقشپذیری تأثیر پذیرفته بود.
دلبستگی امری ذاتی است
لورنز نشان داد دلبستگی امری ذاتی است (در جوجه اردکهای جوان) و علاوه بر این دارای ارزش بقا نیز میباشد. بالبی اعتقاد داشت که رفتارهای مربوط به دلبستگی غریزی بوده. و توسط هر شرایطی که تهدیدی برای دستاورد بزرگ یعنی «نزدیکی» باشد، فعال خواهد شد. این شرایط تهدیدکننده میتواند عواملی از قبیل جدایی، ناامنی و ترس باشد.
ترس از غریبهها
جان بالبی (۱۹۶۹-۱۹۸۸) همچنین تصریح کرد که ترس از غریبهها مکانیزمی مهم برای زندهماندن تلقیمیشود که بهواسطهی طبیعت پدید آمدهاست. نوزادان با تمایل به نمایش رفتارهای ذاتی خاص (به نام رهاکنندهی اجتماعی) از خود متولد میشوند. این امر بهمطمئن شدن آنها برای نزدیکی و تماس با مادر یا شخصیکه با او دلبستگی ایجاد شده، کمکمیکند. (رفتارهایی مانند گریه کردن، لبخند زدن، حرکات بدن و غیره). اینها رفتارهای خاص در گونههای مختلف جانوری هستند.
در طول تکامل گونههای انسانی، همواره این کودکان بودند که نزدیک مادران خود مانده. و به همین دلیل توانستند زنده بمانند و خودشان صاحب فرزند شوند. بالبی فرض کرد که نوزادان و مادران یک نیاز بیولوژیکی برای در کنار هم ماندن را ایجاد کردهاند. این رفتارهای دلبستگی در ابتدا همانند الگوهای ثابت کار میکنند و همگی کارکرد مشابهی دارند. نوزاد رفتارهای مربوط به «رهاکنندههای اجتماعی» ذاتی مانند گریه و لبخندزدن را از خود بروز میدهد. و این امور باعث میشود تا اطرافیان از او مراقبت کرده و در کنارش بمانند.
نظریه دلبستگی جان بالبی اینچنین پیشنهاد کرد که در ابتدا کودک تنها یک دلبستگی را تشکیل میدهد. و شخصی که با او دلبستگی ایجاد کرده، بهعنوان یک پایگاه امن برای کشف جهان عمل میکند. رابطهی دلبستگی بهعنوان یک نمونهی اولیه برای تمامی روابط اجتماعی در آینده عمل میکند. بنابراین اختلال در آن میتواند عواقب شدیدی را در آینده به همراه داشته باشد.
نکات اصلی نظریه دلبستگی جان بالبی
نکته ۱
یک کودک، نیازی ذاتی (یعنی از بدو تولد) برای دلبستگی به یک شخص را در وجود خود احساس میکند (به عبارت دیگر؛ یکنواختی و تک شکلی). |
اگر چه بالبی امکان ظهور سایر ارقام دلبستگی را برای یک کودک رد نکرد، اما او معتقد بود که یک پیوند اولیه لزوما باید وجود داشته باشد که نسبت به هر پیوند دیگری بسیار مهمتر باشد (معمولا مادر). بالبی معتقد است که این دلبستگی به لحاظ کیفی، با هر دلبستگی دیگری که بعدا اتفاق افتد تفاوت دارد. بالبی همچنین استدلال میکند که رابطه با مادر، به نحوی متفاوت از سایر روابط است.
اساسا نظریه دلبستگی جان بالبی (۱۹۸۸) پیشنهاد میکند که ماهیت یکنواختی دلبستگی (حالتی که در آن دلبستگی بهعنوان یک پیوند حیاتی و نزدیک، صرفا با یک شخص که دلبستگی با او ایجاد میشود مفهوم سازی میشود) میتواند به منزلهی شروعی برای شکست یا گسستگی ناگهانی دلبستگی مادرانه باشد که ممکن است عواقب منفی جدی را در پی داشته و اختلالات روانی بیمهری را رقم بزند. نظریه بالبی در مورد یکنواختی دلبستگی منجر به تدوین فرضیه محرومیت مادرانه شد.
کودک همواره به گونهای رفتار میکند که نتیجهی آن تماس یا نزدیکی به شخص مراقب باشد. وقتی کودکی میزان رفتار تحریکآمیز و جلبتوجه کننده را افزایشمیدهد، این امر بدین معنیست که درحال ارسال سیگنال بهمراقبش است. گریه کردن، لبخند زدن و حرکت دادن اندامهای بدن، نمونههایی از این رفتارهای سیگنالی میباشند. مراقبین بهطور غریزی به رفتار کودکان واکنش نشان میدهند و الگوی متقابل تعامل را ایجاد میکنند.
نکته ۲
یک کودک باید مراقبت مداوم را از مهمترین شخصی که با او دلبستگی ایجاد کرده است، حداقل برای دو سال اول زندگی خود دریافت کند. |
یک کودک باید مراقبت مداوم را از مهمترین شخصی که با او دلبستگی ایجاد کرده است، حداقل برای دو سال اول زندگی خود دریافت کند.
جان بالبی (۱۹۵۱) ادعا کرد که مادری کردن نباید به تأخیر بیافتد و اگر این کار ۲٫۵ تا ۳ سال و در برخی از کودکان حتی تا ۱۲ ماه به تعویق افتد، مادری کردن دیگر بیفایده خواهد بود، چرا که در این شرایط یک دورهی بحرانی وجود خواهد داشت. اگر در طی دورهی بحرانی دو ساله، شخصی که با او دلبستگی شکل گرفته دچار شکست یا اختلال شود، کودک به دلیل این محرومیت مادرانه از عواقب طولانیمدت غیرقابل برگشتی در آینده رنج خواهد برد. این خطر تا سن پنج سالگی ادامه دارد.
جان بالبی با این نیت از اصطلاح محرومیت مادرانه استفاده کرد که توسط آن به جدایی یا از دست دادن مادر و همچنین ناتوانی در ایجاد دلبستگی اشاره کند. فرض اساسی در فرضیهی محرومیت مادرانهی بالبی این است که اختلال مداوم دلبستگی بین نوزاد و مراقبت کنندهی اولیه (یعنی مادر) میتواند در درازمدت مشکلات شناختی، اجتماعی و عاطفی را برای نوزاد ایجاد کند. پیامدهای این امر گسترده است. اگر این امر درست باشد، آیا سزاوار است که مراقب اصلی به دلیل مشغلههای کاری از مراقبت روزانهی فرزند خود دست بکشد؟
نکته ۳
عواقب درازمدت محرومیت مادرانه ممکن است شامل موارد زیر باشد: |
بزهکاری |
کاهش هوش و خرد |
افزایش پرخاشگری |
افسردگی |
اختلالات روانی بیمهری |
اختلالات روانی بیمهری، ناتوانی در نشان دادن مهر یا علاقه به دیگران است. چنین افرادی به لحاظ ذهنی، توجه اندکی را صرف عواقب اقدامات خود میکنند. به عنوان مثال، در صورت بروز رفتاری ضد اجتماعی از سوی آنها، خود را بی گناه نشان میدهند.
نکته ۴
رابرتسون و جان بالبی (۱۹۵۲) بر این باورند که جداسازی کوتاهمدت از شخصی که کودک با او دلبستگی ایجاد کرده است، منجر به ناراحتی (به عنوان مثال، مدل PDD) میشود. |
آنها در این خصوص سه مرحلهی پیشرونده از ناراحتی و افسردگی را ارایه دادند:
اعتراض: در صورتیکه که والدین کودک را ترک کنند، کودک با گریه، فریاد و خشم، اعتراض خود را نشان میدهد. کودکان با این کارها سعی خواهند کرد که والدین را از ترک آن محل منصرفکرده و مانع از خروجشان شوند.
ناامیدی: در این وضعیت، اعتراض کودکان شروع به خاموشی و توقف میکند. و آنها ظاهرا آرامتر به نظر خواهند رسید، اگرچه هنوز هم ناراحت میباشند. کودک در چنین شرایطی تلاشهای دیگران برای آرامسازیش را ردمیکند و با گوشهگیری خود را نسبتبه هرچیزی بیاعتنا نشان میدهد.
بیاعتنایی: اگر جدایی ادامه یابد، کودک دوباره با دیگران به جدال خواهد پرداخت. وقتی مراقب (مثلا مادر) پس از مدتی بهسویش بازگردد، کودک او را از خود پس زده. و نشانههای شدیدی از خشم را نشان خواهد داد.
نکته ۵
روابط دلبستگی کودک با مراقب اصلی خود، منجر به توسعه یک مدل کاری داخلی میشود. |
این مدل کاری داخلی، یک چارچوب شناختی است که شامل بازنماییهای ذهنی برای درک جهان، خود و دیگران میباشد. تعامل فرد با دیگران به وسیلهی خاطرات و انتظارات از مدل داخلی آنها هدایت میشود. که بر ارتباط آنها با دیگران تاثیر گذاشته و به ارزیابی تماس آنها با دیگران کمک میکند.
بهنظر میرسد حدود سن سه سالگی، بخشی از شخصیت کودک شکل گرفته است. و در نتیجه بر روی درک آنها از جهان و تعاملات آینده با دیگران تاثیر میگذارد. باتوجه به نظر بالبی (۱۹۶۹)، مراقب اولیه بهعنوان یک نمونهی اولیه برای روابط آینده از طریق مدل کاری داخلی عملمیکند.
در خصوص مدل کاری داخلی سه ویژگی اصلی وجود دارد:
(۱) نمایش قابل اعتماد بودن خود به دیگران. (۲) نمایش ارزشمند بودن خود به خویشتن. (۳) نمایش این موضوع به خود که هنگام تعامل با دیگران میتوانند مؤثر عمل کنند. این امر یک نمایش ذهنی است که رفتار اجتماعی و عاطفی آیندهی شخص را هدایت میکند. و همچنین بهطور کلی میتوانگفت مدل کار داخلی کودک، واکنشپذیری و تاثیرپذیری او نسبتبه دیگران را هدایت و راهنماییمیکند.
4 سبک دلبستگی در نظریه بالبی
۱. دلبستگی ایمن | در این نوع دلبستگی یک رابطه گرم و عاشقانه بین والد و کودک برقرار است و در نتیجه کودک روابط سالم و خوبی با اطرافیان خویش برقرار کرده است. این افراد در بزرگسالی روابط گرم و سالمی با دیگران برقرار میکنند. |
۲. دلبستگی اضطرابی-دوسوگرا | این کودکان به مراقبین خود اعتماد نمیکنند و این احساس عدم امنیت بهمعنای آن است که محیط آنها با دلهره و نه هیجان همراه بوده است. آنها مدام بدنبال تایید از مراقبین خود هستند و نگران طردشدن از سویشان میباشند. این افراد در بزرگسالی همواره احساس دوست نداشته شدن توسط پارتنرشان را دارند و با ابراز علاقه به دیگری مشکل دارند. آنها در بزرگسالی معمولا از لحاظ عاطفی افرادی وابسته میباشند. |
۳. دلبستگی اجتنابی | این کودکان پذیرفتهاند که نیازهای عاطفی آنها برآورده نمیشود و بنابراین احساس دوست داشتنی بودن و اهمیت داشتن نمیکنند. آنها در بزگسالی از روابط صمیمانه اجتناب میکنند و با بیان احساسات خود مشکل دارند. |
۴. دلبستگی آشفته | این سبک دلبستگی ترکیبی از دلبستگی اضطرابی و اجتنابی میباشد. این کودکان بهشدت عصبانی و پرخاشگر هستند. اسباببازیها را میشکنند و حتی با مراقبین خود نیز مشکل دارند. این افراد در بزرگسالی با روابط صمیمانه مشکل دارند و نمیتوانند هیجانات خشم خویش را کنترل کنند. |
مطالعهی ۴۴ سارق در خصوص نظریه دلبستگی جان بالبی
جان بالبی معتقد بود که رابطه میان نوزاد و مادرش در طول پنج سال اول زندگی، نقشی بسیار حیاتی در اجتماعی شدن کودک دارد. او معتقد بود اختلال در این رابطهی اولیه میتواند منجر به بروز موارد بیشتری از بزهکاری نوجوانان، مشکلات عاطفی و رفتارهای ضد اجتماعی شود. او بهمنظور آزمودن فرضیه خود، ۴۴ نفر از بزهکاران نوجوان که در یک مرکز تعلیم و تربیت کودکان نگهداری میشدند را مورد مطالعه قرار داد. |
هدف:
بررسی تأثیرات درازمدت محرومیت مادرانه بر افراد، به وسیلهی مشاهدهی اینکه آیا بزهکاران موردنظر از این محرومیت رنج میبرند یا خیر. با توجه به فرضیهی محرومیت مادرانه، شکستهشدن پیوند مادر با کودک در مراحل اولیهی زندگی او، به احتمال زیاد تأثیرات جدی بر رشد فکری، اجتماعی و عاطفی کودک خواهد داشت.
روش:
بین سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹، نمونهای متشکل از ۸۸ کودک از کلینیکی که بالبی در آن کار میکرد انتخاب شدند. از این تعداد، ۴۴ نفر سارقینی نوجوان بودند که به خاطر سرقتشان، به او ارجاع داده شده بودند. بالبی یک گروه دیگر از ۴۴ کودک را انتخاب کرد که این گروه به عنوان گروه «شاهد» عمل میکردند (افرادی که به علت مشکلات عاطفی به کلینیک مراجعه میکردند، اما مرتکب هیچ جرمی نشده بودند).
پس از ورود به کلینیک، هر کودک توسط یک روانشناس تحت سنجش IQ قرار گرفت و همچنین نگرشهای عاطفی و طرز برخورد کودکان نسبت به آزمونها نیز مورد ارزیابی واقع شد. در عین حال یک مددکار اجتماعی با والدین مصاحبهای را به عمل آورد تا جزئیات دوران کودکی زندگی هر کودک را ثبت کند (مثلا دورههای جدایی). روانشناس و مددکار اجتماعی هر کدام گزارشهای جداگانهای را ارائه میدادند. سپس یک روانپزشک (بالبی)، مصاحبهای اولیه با کودک و والد همراهش انجام میداد (مثلا تشخیص اختلالات روانی بیمهری).
یافتهها:
بیش از نیمی از بزهکاران نوجوان طی پنجسال اول زندگیشان، جدایی بیش از ششماه از مادرانشان را تجربه کردهبودند. در گروه شاهد تنها دو نفر چنین تجربهای داشتند. او همچنین دریافت که ۱۴ تن از سارقان جوان (۳۲٪) «اختلالات روانی بیمهری» را از خود نشان دادهاند. (آنها قادر به مراقبت یا احساس مهر و عطوفت نسبت به دیگران نبودند). در مقابل، هیچکدام از افراد حاضر در گروه شاهد، اختلالات روانی بیمهری را از خود بروز ندادند.
جان بالبی دریافت که ۸۶٪ از افراد دچار «اختلالات روانی بیمهری» در گروه ۱ (سارقان)، تا قبل از سن ۵ سالگی، مدت زمان طولانی جدایی از مادران را تجربه کرده بودند (آنها اغلب سالهای اولیهی زندگی خود را در خانههای مسکونی و یا یتیمخانهها گذرانده بودند و اغلب خانوادههای آنها به ملاقاتشان نمیرفتند). از بین سارقانی که توسط روانپزشکان، مبتلا به اختلالات روانی بیمهری نبودند، تنها ۱۷% جدایی از مادران خود را تجربه کرده بودند. در گروه شاهد نیز تنها دو مورد از کودکان در ۵ سال اول زندگی خود جدایی طولانیمدت را تجربه کرده بودند.
نتیجهگیری:
جان بالبی نتیجه گرفت جدایی یا محرومیت زودهنگام از مادر در ابتدای زندگی، میتواند سبب آسیب عاطفی دائمی در کودک شود. او این مورد را به عنوان یک بیماری تشخیص داد و آن را «اختلالات روانی بیمهری» نامید. طبق نظر بالبی، این وضعیت شامل عدم توسعهی عاطفی است که با عدم توجه و اهمیت دادن به دیگران، فقدان احساس گناه و عدم توانایی در ایجاد روابط معنیدار و پایدار خود را نشان میدهد. |
ارزیابی:
شواهد حمایتی که بالبی (۱۹۴۴) ارائه داد، به صورت مصاحبهی بالینی و دادههای گذشتهنگر بود، کسانی که از مراقب اولیه خود جدا شده و یا اینکه از آنها جدا نشده بودند. این امر بدان معناست که بالبی از شرکتکنندگان در آزمایش خواستهاست که بهعقب برگردند و جدایی خود را بهیاد بیاورند. این خاطرات ممکن است دقیق نباشد. بالبی طراحی و انجام آزمایش را خودش انجام داد. این موضوع ممکن است منجر به وارد شدن تعصب و یا یکجانبهگرایی در آزمایش شود. این موضوع همچنین در این بخش حائز اهمیت بیشتری میشود که بالبی خود مسئول تشخیص اختلالات روانی بیمهری بوده است.
انتقاد دیگریکه بهمطالعهی ۴۴ سارق وارد شدهبود، این بود که اختلالات روانی بیمهری بهعنوان نتیجهای از محرومیت مادرانه نتیجهگیری شدهبود. در حالیکه این دادهها دارای همبستگی است و از این رو صرفا نشاندهندهی ارتباط بین این دو متغیر میباشد. در واقع، سایر متغیرهای خارجی مانند درگیری و کشمکشهای خانوادگی، درآمد والدین، آموزش و پرورش و غیره نیز ممکن است بر رفتار ۴۴ سارق تاثیر داشته باشد و یا اینکه نداشته باشد و همچنن در رسیدن به این نتیجه که جدایی با دلبستگی پیوند دارد نیز مؤثر باشد. بنابراین، همانطور که روتر (۱۹۷۲) نیز اشاره کرده است، نتیجهگیری بالبی ناقص میباشد. چرا که او علت و معلول را با همبستگی درهم آمیخته است.
این مطالعه مستعد تعصبورزی محققین بود. بالبی خود ارزیابیهای روانپزشکی را انجامداده و تشخیصهای مربوط به اختلالات روانی بیمهری را نیز خودش به انجام رسانده است. او میدانست کودکان در گروه «سارقین» قرار دارند یا گروه شاهد. درنتیجه، یافتههای او ممکناست ناخودآگاه تحتتاثیر انتظارات خودش قرار گرفتهباشد. این امر بهطور بالقوه اعتبار مطالعات را تضعیفمیکند.
ارزیابی نظریه دلبستگی جان بالبی
بیفولکو و همکاران (۱۹۹۲) از فرضیهی محرومیت مادرانه پشتیبانی میکنند. آنها ۲۵۰ زن را که قبلاز ۱۷ سالگی، مادرانشان را بهدلیل طلاق یا مرگ از دست دادهبودند موردمطالعه قرار دادند. آنها دریافتند زنانیکه مادرشان را بهدلیل طلاق یا مرگ ازدست دادهاند، خطر ابتلا به اختلالاتافسردگی و اضطراب در آنها دوبرابر سایر زنان بالغ است. میزان افسردگی در زنانی که مادرشان قبل از رسیدن به سن ۶ سالگی فوت کردهبودند، در بالاترین حد قرار داشت. ایدههای بالبی (۱۹۴۴، ۱۹۵۶) تأثیر زیادی بر راه و شیوهی مطالعهی پژوهشگران در حوزهی دلبستگی گذاشت.
بسیاری از بحثها در مورد نظریه او بر اعتقاد وی به «یکنواختی» متمرکز شده است. اگر چه بالبی ممکن است این امر که بچههای کوچک چندین دلبستگی را تشکیل میدهند، نپذیرد؛ اما او هنوز هم معتقد است که دلبستگی به مادر منحصر به فرد است؛ زیرا برای اولین بار پدیدار میگردد و در عین حال نسبت به سایر موارد دلبستگی مستحکمتر باقی میماند. با این حال دو محاسبهی دیگر، شواهد دیگری را نشان میدهد.
شافر و امرسون (۱۹۶۴) اشاره کردهاند که دلبستگیهای خاصی در ۸ ماهگی شروع به شکلگیری میکنند. کمی پس از آن، نوزادان به دیگران نیز دلبستگی پیدا میکنند. مشخص شد که تا ۱۸ ماهگی تنها تعداد بسیار کمی (۱۳٪) صرفا به یک نفر دلبستگی داشتهاند. برخی از آنها پنج یا حتی تعداد بیشتری از دلبستگیها را شکل داده بودند.
روتر (۱۹۷۲) نیز اشاره میکند که چندین شاخص برای دلبستگی (مانند اعتراض و یا ابراز ناراحتی در هنگامی که شخصی که دلبستگی با او ایجاد شده کودک را ترک میکند) در خصوص انواع مختلفی از دلبستگیها مورد شناسایی قرار گرفته است که میتوان در این بین از پدران، خواهران و برادران، همسالان و حتی اشیای بیجان نام برد.
بالبی بین محرومیت و بیبهرهگی تمایز قایل نشده
منتقدانی همچون روتر، این ایراد را به بالبی وارد کردهاند که او بین محرومیت و بیبهرگی تمایزی قائل نشده است. معنی محرومیت، فقدان کامل دلبستگی است. اما بیبهرگی به معنی وجود خسران در دلبستگی میباشد. روتر تأکید میکند صرفا محرومیت در دورهی بحرانی مهمترین عاملنیست، بلکه این کیفیت پیوند دلبستگی است که مهمترین عامل تلقیمیشود. بالبی از محرومیت مادرانه استفادهکرده تا از این طریق بهجدایی یا ازدست دادن مادر و همچنین عدمایجاد یک دلبستگی اشارهکند. آیا تأثیر محرومیت مادرانه، آنچنان که بالبی پیشنهاد میکند شدید و هولناک است؟
اصطلاح محرومیت از مادر
مایکل روتر (۱۹۷۲) کتاب «ارزیابی مجدد محرومیت مادرانه» را بهرشتهی تحریر درآورد. جان بالبی از اصطلاح محرومیت از مادر استفاده کرد تا به جدایی از یک چهره متصلشده، ازدست دادن یک چهره متصل و عدمپیوستن بههر رقمی اشاره کند. بالبی قصد داشت با استفاده از اصطلاح «محرومیت مادرانه»، بهجدایی از شخصیکه به او دلبستگی ایجادشده، ازدست دادن چنین شخصی و همچنین شکست در ایجاد و توسعهی هر شکل دیگری از دلبستگی (مثلا با فرد دیگر) اشارهکند. هرکدام از اینها دارای اثرات متفاوتی هستند که روتر برای هرکدام دلیلی ذکر کردهاست. همچنین روتر بهطور خاص تمایزی بین ازدست دادن و محرومیت قائلبود.
مایکل روتر (۱۹۸۱) اینچنین استدلالمیکند که بیبهرگی زمانی رخمیدهد که کودک موفق به توسعهی یک پیوند عاطفی نباشد، در حالیکه محرومیت بهمرگ یا آسیبدیدن دلبستگی مربوط میباشد. روتر باتوجه بهتحقیقاتش اینچنین مطرحساخت که بیبهرگی در آغاز میتواند بهشکل متکیبودن شدید، رفتارهای غیرمستقل، جلبتوجه و مهربانیکردن بههمه (بهشکلی فراگیر و بدون تبعیض) بروز یابد و پس از آنکه کودک بالغشد، خود را بهشکل ناتوانی در حفظ و رعایت قوانین، ایجاد روابط پایدار یا احساس گناه نشاندهد.
او همچنین شواهدی از رفتار ضداجتماعی، اختلالات روانی بیمهری، ناهنجاریهای زبان، توسعهفکری و رشد فیزیکی را نیز درطول تحقیقاتش پیداکرد. همانطورکه جان بالبی ادعا میکرد، روتر نیز استدلالمیکند این مشکلات صرفا بهدلیل فقدان دلبستگی به یک شخصیت مادرانه نیست. بلکه بهعواملی مانند فقدان انگیزشهای فکری و تجربیات اجتماعی که با تشکیل دلبستگیها در ارتباطند نیز مربوط میشود. علاوه بر این، بعدا با یک مراقبت صحیح و مناسب در طول رشد کودک میتوان بر چنین مشکلاتی فائقآمد.
بیبهرگی یا محرومیت، کدام یک زیانآورترند؟
بسیاری از ۴۴ سارق نوجوانی که در مطالعات نظریه دلبستگی جان بالبی حاضر بودند، در طول دوران کودکی تجربههای نقلمکان کردن از محل سکونت (جدایی از خانواده) داشتهاند و بهاحتمال زیاد هرگز یک دلبستگی کامل را شکلندادهاند. این امر نشان میدهد آنها بیش از آنکه از محرومیت رنجببرند، از بیبهرگی آسیبدیدهاند که روتر نیز بههمین مطلب اشاره داشته که بیبهرگی میتواند بهمراتب زیانآورتر از محرومیت باشد. این موضوع منجر به مطالعهای بسیارمهم درمورد اثرات درازمدت بیبهرگی توسط هاجز و تیزارد (۱۹۸۹) شد.
حمایت از محرومیت مادرانه بالبی
در اینجا همچنین باید گفت محرومیت مادرانهی بالبی، توسط تحقیق هارلو (۱۹۵۸) که با استفاده از میمونها صورتپذیرفت، پشتیبانی شدهاست. او نشان داد میمونهایی که جدا از مادرشان زندگی میکنند، در سنین بالاتر از مشکلات عاطفی و اجتماعی رنج میبرند. این میمونها هرگز یک دلبستگی را شکل نداده بودند (یعنی دچار بیبهرگی بودند). بههمین ترتیب همراه با رشدشان، تهاجمی و پرخاشگر شده و در برقرای ارتباط با سایر میمونها دچار مشکلاتی میشدند.
کنراد لورنز (۱۹۳۵) نیز از فرضیه محرومیت مادرانهی بالبی حمایت میکند. زیرا روند دلبستگی ناشی از نقشپذیری، یک فرایند ذاتی محسوب میشود. بالبی فرض کرد که جداسازی فیزیکی به تنهایی میتواند منجر به محرومیت شود. اما روتر (۱۹۷۲) استدلال میکند که جدایی فیزیکی منجر به محرومیت نمیگردد. بلکه باعث اختلال و درهم گسیختگی دلبستگی میشود. این نظریه توسط راک-یارو (۱۹۸۵) پشتیبانی میشود که متوجه شد ۵۲٪ از کودکان که مادرانشان از افسردگی رنج میبرند، یک دلبستگی سست و غیرمطمئن را ایجاد کردهاند. این رقم زمانی که در شرایط فقر اتفاق افتاد، تا ۸۰ درصد افزایش یافت. این موضوع نشاندهندهی تأثیر عوامل اجتماعی است. بالبی به کیفیت مراقبت جایگزین توجهی نکرد. اگر پس از جدایی مراقبتهای عاطفی خوب و مناسبی وجود داشته باشد، میتوان از محرومیت اجتناب کرد.
پیامدهای فعالیت بالبی
فعالیت بالبی در این زمینه (نظریه دلبستگی جان بالبی) پیامدهایی را به همراه داشت. او معتقد بود مادر اصلیترین مراقب است و این مراقبت باید به صورت مستمر ادامه یابد. مفهوم واضح این عبارت این است که مادران نباید برای کار از خانه خارج شوند. به همین دلیل، به این ادعا حملات زیادی شده است.
مادران تنها درصد بسیار کمی از مراقبین را در جوامع بشری تشکیل میدهند؛ چرا که اغلب، افراد زیادی در مراقبت از کودکان دخیل هستند، مانند اقوام و دوستان. |
ون ایزندورن و تاوشیو (۱۹۸۷) استدلال میکنند که یک شبکه پایدار از بزرگسالان میتواند مراقبت کافی را برای کودک فراهم آورد و این مراقبت حتی میتواند از سیستمی که در آن مادر باید به تنهایی تمام نیازهای کودک را برآورده سازد نیز مزایا و محسنات بیشتری داشته باشد. |
شواهدی وجود دارد که نشان میدهد کودکان در کنار مادرانی که از کارشان راضی هستند، بهتر از مادرانی که با ماندن در خانه احساس یأس و ناامیدی میکنند، پرورش یافته و رشد میکنند. |
1 دیدگاه