موقعیت ناآشنا
مقدمه
جان بالبی (۱۹۶۹) اعتقاد داشت که دلبستگی فرایندی صفر یا صدی است. با این حال، تحقیقات نشان داده است که تفاوتهای فردی در کیفیت دلبستگی دخیل هستند. در واقع، یکی از پارادایمهای اصلی در نظریه دلبستگی، امنیت دلبستگی فرد است. تحقیقات زیادی در زمینه روانشناسی، بر روی این پرسش که چرا شکلهای متفاوتی از دلبستگی در میان نوزادان وجود دارد متمرکز شداند. به عنوان مثال، شافر و امرسون (۱۹۶۴) بر روی کشف این پرسش تحقیق کردهاند که دلیل تفاوتهای ذاتی ظاهری در اجتماعی شدن نوزادان چیست. برخی از نوزادان قبل از اینکه تعامل زیاد و تفاوت آفرینی در آنها رخ دهد، در آغوش کشیدهشدن را بیشتر از سایر نوزادان ترجیح میدهند.
اگر شما نسبت به کسی احساس دلبستگی داشته باشید، درک این امر برای شما بسیار آسان است، زیرا با جدا شدن از او احساسات شما دچار تغییر میگردد و با توجه به اینکه شما بزرگسال هستید، میتوانید احساسات خود را در قالب کلمات درآورده و چگونگی احساس خود را توضیح دهید. با این حال، بیشتر پژوهشهای دلبستگی با استفاده از نوزادان و کودکان انجام میشود، بنابراین روانشناسان باید شیوههای ظریف تحقیق در مورد سبک دلبستگی را که معمولا شامل روش مشاهدهای است طراحی کنند.
روانشناس ماری اینسورث، یک روش ارزیابی به نام طبقهبندی موقعیت ناآشنا (SSC) را برای بررسی اینکه چگونه دلبستگیها ممکن است بین کودکان متفاوت باشد، طراحی کرد. موقعیت ناآشنا که توسط ویتیگ و اینسورث (۱۹۶۹) طراحی شده است، بر اساس مطالعات قبلی اینسورث در اوگاندا (۱۹۶۷) و بعد از آن در بالتیمور پیریزی شد. ماری اینسورث (۱۹۷۱ تا ۱۹۷۸) مطالعه مشاهداتی در خصوص نقش تفاوتهای فردی در دلبستگی را به انجام رساند که در زیر شرح داده شده است.
روش موقعیت ناآشنا
امنیت دلبستگی در کودکان یک تا دو ساله با استفاده از پارادایم موقعیت ناآشنا مورد بررسی قرار گرفت تا در نتیجهی این اقدام ماهیت رفتارهای دلبستگی و همچنین سبک دلبستگی مشخص شود. بدین منظور، اینسورث یک روش آزمایشی را برای مشاهده انواع شکلهای دلبستگی که بین مادران و نوزادان به وجود میآید ترسیم کرد.
این آزمایش در یک اتاق کوچک با یک پنجرهی شیشهای انجام شد تا رفتار نوزاد به صورت مخفیانه مورد مشاهده قرار گیرد. نوزادان در سنین بین ۱۲ تا ۱۸ ماهگی بودند. نمونه متشکل از ۱۰۰ خانواده آمریکایی از طبقه متوسط بود. این روش که با عنوان «موقعیت ناآشنا» شناخته میشود، با مشاهده رفتار نوزاد در هشت اپیزود متوالی که هر کدام از اپیزودها تقریبا ۳ دقیقه طول میکشد صورت میپذیرد:
(۱) مادر، کودک و آزمایشگر با یکدیگر در اتاق قرار میگیرند (کمتر از یک دقیقه طول میکشد).
(۲) مادر و کودک تنها میشوند.
(۳) یک غریبه به مادر و کودک میپیوندد.
(۴) مادر اتاق را ترک کرده و کودک و غریبه را با یکدیگر تنها میگذراد.
(۵) مادر برمیگردد و غریبه اتاق را ترک میکند.
(۶) مادر اتاق را ترک کرده و نوزاد کاملا تنها میشود.
(۷) غریبه باز میگردد.
(۸) مادر برمیگردد و غریبه اتاق را ترک میکند.
ثبت و محاسبه
طبقهبندی موقعیت ناآشنا (مثلا سبک دلبستگی) اساسا بر چهار رفتار متقابل بنیان نهاده شده است. که در دو اپیزود بهم پیوسته، مستقیما به سمت مادر هدایت میشود.
- نزدیکی و جستجو برای برقراری تماس
- برقراری و حفظ تماس
- اجتناب از نزدیکی و تماس
- مقاومت در برابر برقراری تماس و آرامش
ناظر مربوطه که در حال مشاهده شرایط کودک است، در فواصل ۱۵ ثانیهای رفتار نوزاد را ثبت میکند. و بر اساس شدت رفتار، از ۱ تا ۷ به آن نمره میدهد.
سایر رفتارهای مشاهده شده عبارتند از:
- رفتارهای اکتشافی، مانند حرکت در اطراف اتاق، بازی کردن با اسباب بازی، نگاه کردن و جستجوی اطراف اتاق.
- رفتارهای جستجوگرانه، به عنوان مثال، به دنبال مادر تا دم در رفتن، کوبیدن در، به سمت درب رفتن، به درب نگاه کردن، رفتن به سمت صندلی خالی مادر، نگاه کردن به صندلی خالی مادر.
- نشان دادن نمودهای منفی، مانند گریه کردن، لبخند زدن.
نتایج – سبکهای پیوست
اینسورث (۱۹۷۰) سه سبک اصلی دلبستگی، یعنی ایمن (نوع B)، ناایمن-دوریجو (نوع A) و ناایمن دوسوگرا – مقاوم (نوع C) ناامن را شناسایی کرد. او نتیجه گرفت که این سبک دلبستگی نتیجه تعاملات اولیه با مادر است. سبک دلبستگی چهارم بعدها شناسایی شد.
ایمن | مقاوم | دوریجو | |
اضطراب جدایی | با ترک کردن مادر پریشان میشود. | تشدید پریشانی با ترک کردن مادر. | نشانهای از پریشانی و اضطراب با ترک کردن مادر وجود ندارد. |
اضطراب از افراد غریبه | زمانیکه با غریبه تنها است از او اجتناب میکند، اما در حضور مادر دوستانه است. | کودک از غریبه اجتناب میکند- نسبت به غریبه از خود ترس نشان میدهد. | کودک وقتیکه با غریبه تنهاست، مشکلی ندارد و زمانیکه مادر حاضر میباشد نیز نرمال است. |
رفتار مجدد | مثبت و با بازگشت مادر شاد میشود. | نوزاد به مادر نزدیک میشود اما در برابر تماس برقرار کردن مقاومت میکند، حتی ممکن است از او فاصله بگیرد. | کودک هنگامیکه مادر باز میگردد مقدار کمی علاقه نشان میدهد. |
سایر | از مادر به عنوان پایگاهی امن برای کاوش محیط استفاده میکند. | کودک نسبت به دو تیپ یا سبک دیگر بیشتر گریه کرده و کمتر به کاوش میپردازد. | مادر و غریبه میتوانند کودک را به میزانی یکسان آرام کنند. |
درصد کودکان | ۷۰ درصد | ۱۵ درصد | ۱۵ درصد |
B: دلبستگی ایمن
اطفال با دلبستگی ایمن اکثریت نمونه در مطالعات اینسورث (۱۹۷۱-۱۹۷۸) را تشکیل میدادند. چنین اطفالی احساس اعتماد به نفس میکنند، زیرا شخصی که به آن دلبستگی دارند برای پاسخگویی به نیازهای آنها در دسترس خواهد بود. آنها از دلبستگی به عنوان پایگاهی ایمن برای کشف محیط استفاده میکنند و در هنگامی که ناراحت و پریشان هستند نیز به سراغ شخصی که به آن دلبستگی دارند، میروند.
هنگامی که چنین نوزادانی ناراحت و غمگین میشوند، به راحتی توسط شخصی که با او دلبستگی دارند آرام میشوند. نوزادان در هنگامی که مراقب آنها نسبت به سیگنالهای ارسالی آنها به اندازه کافی حساس بوده و به طور مناسب به نیازهای آنها پاسخ دهد، یک دلبستگی ایمن را ایجاد میکنند. طبق گفته بالبی (۱۹۸۰) فردی که دلبستگی ایمن داشته است، احتمالا شخص یا اشخاصی را در نزدیکی خود دارد که نسبت به آنها دلبستگی داشته و آنها نیز در دسترس، پاسخگو و یاری رسان بودهاند.
A: دلبستگی ناایمن-دوریجو
کودکان در حالت دلبستگی ناایمن-دوریجو، در هنگام بررسی محیط اطراف خود، به شخصی که به آن دلبستگی دارند توجه نمیکنند. آنها از لحاظ جسمی و احساسی کاملا مستقل از شخص موردنظر میباشند. هنگامی که ناراحت میشوند، آنها با شخصی که با آن دلبستگی دارند تماس برقرار نمیکنند. چنین کودکانی، به احتمال زیاد مراقبینی دارند که نسبت به آنها حساسیتی به خرج نداده و همچنین نیازهای آنها را بدون پاسخ گذاشته است. شخص مورد نظری که دلبستگی با او شکل گرفته است، ممکن است در کارهای دشوار کمکی ارائه ندهد و اغلب در طول زمانی که کودک دچار ناراحتی و پریشانی است در دسترس نباشد.
C: دلبستگی ناایمن دوسوگرا – مقاوم
یک سبک دیگر از دلبستگی که توسط اینسورث (۱۹۷۰) شناسایی شد، دلبستگی ناایمن دوسوگرا (همچنین ناایمن مقاوم) نامیده می شود. در این مورد، کودک با یک سبک رفتاری دوگانه و متضاد سازگاری و تطابق مییابد و آن را نسبت به شخصی که به آن دلبستگی دارد نشان میدهد. کودک معمولا در این حالت رفتاری وابسته و غیر مستقل را از خود نشان میدهد، اما هنگامی که در وضعیت تعاملی قرار میگیرند، از سوی شخصی که با آن دلبستگی ایجاد کرده است رد میشود.
کودک نمیتواند هیچگونه احساس امنیتی را همراه با شخص موردنظر رشد دهد. بر این اساس، آنها برای کشف محیطهای جدید، به سختی از شخصی که به آن دلبستگی دارند دور میشوند (حالت وابستگی). آنها هنگامی که با ناراحت شدید مواجه میشوند، به سختی آرام میشوند و از تعامل با شخصی که به آن دلبستگی دارند احساس آرامش نمیکنند. این رفتار ناشی از پاسخگویی نامناسب به نیازهای آنها از سوی مراقب اصلی است.
نتیجهگیری موقعیت ناآشنا
اینسورث (۱۹۷۸) «فرضیهی حساسیت مراقبتکننده» را بهعنوان توضیحی برای انواع دلبستگی پیشنهاد کرد. فرضیه حساسیت مادرانهی اینسورث اینچنین استدلالمیکند که سبک دلبستگی کودک بستگی به رفتار مادرش نسبت به او دارد.
مادران «حساس» به نیازهای کودک و همچنین بهحالات و احساسات آنها پاسخمیدهند. چنین مادرانی به احتمال زیاد فرزندانی با دلبستگی ایمن دارند.
در مقابل، مادرانی که نسبت به فرزندشان کمتر حساسند، مثلا کسانیکه به نیازهای فرزند خود بهشکل اشتباه پاسخمیدهند یا کسانیکه بیحوصله بوده و کودک را رد میکنند، به احتمال زیاد فرزندانی با دلبستگی ناایمن خواهند داشت.
مثلا کودکانی که به طور ایمن دلبستگی ایجاد میکنند، در ابتدای زندگی خود مراقبتهای اولیهی حساس و پاسخگو را تجربهکردهاند. در حالیکه نوزادان دارای دلبستگی ناایمن دوسوگرا، مراقبتهای اولیه متضادی را در زندگی خود تجربهنمودهاند. در چنین وضعیتی؛ گاهیاوقات نیازهای کودک اجابت شده و گاهی نیز توسط مادر یا پدر نادیده گرفتهمیشود. نوزادانی که از ناامنی دوریجو رنجمیبرند، با مراقبتهای اولیه بدون پاسخ مواجهبودهاند. کودک بهسمت این باور پیشمیرود که نیازهای او تأثیری بر رفتار مادر و پدر ندارد. یافتههای اینسورث (۱۹۷۱-۱۹۷۸) اولین شواهد تجربی برای نظریه دلبستگی بالبی بود.
مثلا کودکانی که دلبستگی ایمن را برقرار کردهاند، یک مدل کاری مثبت از خودشان ایجاد میکنند و بهدیگران بهعنوان افرادیکه به آنها یاری میرسانند نگاهکرده و خود را نیز شایستهی دریافت احترام میبینند.
این درحالیست که کودکان دارای دلبستگی دوری جو تصور میکنند که غیرقابلقبول و غیرارزشمند میباشند و این اتفاق نیز بهدلیل مراقبتهای اولیهای است که طی آن کودک بهطور دائمی با طرد و رد مواجه بودهاست. کودکانی که دلبستگی دوسوگرا را شکلمیدهند، یک تصویر شخصی منفی از خود دارند و از واکنشهای احساسی مبالغهآمیز خود (مانند گریه یا جیغ کشیدن) بهعنوان راهی برای بهدست آوردن توجه دیگران استفادهمیکنند. بر ایناساس، سبکهای دلبستگی ناایمن با افزایش خطر اجتماعی و مشکلات رفتاری عاطفی و همچنین با مدل کاری داخلی همراهست.
ارزیابی نظری موقعیت ناآشنا
تئوری حساسیت مراقبین توسط تحقیقی که از سوی وولف و وان ایزندورن (۱۹۹۷) انجام گرفت پشتیبانیمیشود. آنها یک متاآنالیز (یک بررسی) را در مورد انواع دلبستگی انجام دادند. آنها دریافتند که یک همبستگی نسبتا ضعیف و در حدود ۰٫۲۴ بین حساسیت والدین و نوع دلبستگی وجود دارد. به طور کلی والدین حساستر، فرزندانی با دلبستگی ایمن دارند.
با این حال در ارزیابی، منتقدان این نظریه استدلالمیکنند که ارتباط بین حساسیت والدین و نوع دلبستگی کودک ضعیفاست. این امر نشانمیدهد که برای توضیح اینکه چرا کودکان انواع مختلفی از دلبستگی را رشد میدهند عوامل دیگری میتواند وجود داشتهباشد و تئوری حساسیت مادرانه بیش از حد بر نقش مادر تأکید میکند. بنابراین، اگر هنگام تلاش برای توضیح اینکه چرا کودکان دارای انواع مختلف از دلبستگی هستند صرفا بر روی حساسیت مادرانه تمرکز کنیم، نشاندهندهی اینست که با یک رویکرد تنزیلی و سادهسازی با این مورد برخورد شدهاست.
نظریه جایگزین پیشنهادشده توسط کاگان (۱۹۸۴) نشانمیدهد سرشت ذاتی کودک درواقع چیزیست که منجر به انواع دلبستگیهای گوناگون میشود. کودکان بهطور ذاتی (از بدو تولد) دارای انواع دلبستگی متفاوتند.
این عقیده همچنین توسط تحقیقی که از سوی فاکس (۱۹۸۹) صورت پذیرفت پشتیبانیمیشود. او متوجهشد کودکانیکه سرشتی «سهلگیر» (کسانی که غذا خوردن و خوابشان منظم بوده و تجارب جدیدی را قبول میکنند) دارند، به احتمال زیاد دلبستگیهای ایمن را ایجاد میکنند. نوزادانی که دارای سرشتی «سختگیر» هستند (کسانیکه غذا خوردن و خوابشان منظم نبوده و تجارب جدید را قبولنمیکنند) به احتمال زیاد دلبستگیهای ناایمن دوسوگرا را شکلمیدهند.
در نتیجه، کاملترین توضیح برای اینکه چرا کودکان انواع مختلفی از دلبستگی را در وجود خود رشد میدهند اینست که نظریهی موردنظر، یک نظریه متقابلی یا دارای اثر کنش و واکنشی است. این نتیجه استدلالمیکند نوع دلبستگی کودک در اثر ترکیبی از عوامل حاصلمیشود. سرشت ذاتی کودک و همچنین حساسیت والدین نسبتبه نیازهای آنها جزو این عواملند.
نظریه تعاملی بلسکی و راوین
بلسکی و راوین (۱۹۸۷) نیز برای توضیح انواع مختلف دلبستگی یک نظریه تعاملی را پیشنهاد میکنند. آنها اینچنین استدلال میکنند که نوع دلبستگی کودک، نتیجهای از سرشت ذاتی کودک و همچنین نحوه پاسخدهی پدر و مادر به آنها است (به عبارت دیگر، میزان حساسیت والدین). علاوه بر این، سرشت ذاتی کودک ممکن است بر رفتار والدین نسبت به آنها نیز تأثیرگذار باشد. (یعنی سرشت نوزادان، بر میزان حساسیتی که والدین به آنها نشان میدهند تأثیر میگذارد). برای ایجاد دلبستگی ایمن، کودک «سختگیر» نیاز بهمراقبی دارد که حساس و صبور بوده و کودک از اینطریق بتواند دلبستگی ایمن را رشددهد.
ارزیابی روش شناختی موقعیت ناآشنا
طبقهبندی موقعیت ناآشنا معتبر است. این امر به این معنی است که نتایج حاصله استوار و محکم است.
مثلا در مطالعهای که در آلمان انجام شد، ۷۸٪ از کودکان در سنین ۱ تا ۶ سال بههمان شیوه طبقهبندیشدند. ملوش (۱۹۹۳) موقعیت ناآشنا را رایجترین روش برای ارزیابی دلبستگی نوزاد به مراقب بیان میکند.
در عینحال لامب و همکارانش (۱۹۸۵) این نظریه را بسیار تصنعی عنوانکرده و از اینرو آنرا فاقد اعتبار اکولوژیکی میدانند. کودک در محیطی ناآشنا و مصنوعی قرار میگیرد. و طرز عمل مادر و شخص غریبه برای ورود و خروج از اتاق نیز یک برنامهی از پیش تعیینشده است.
ماری اینسورث نتیجهگرفت موقعیت ناآشنا بهمنظور شناسایی نوع دلبستگی کودک مورد استفاده قرار گرفتهاست. که در این بین صرفا نوع دلبستگی به مادر را مشخص میکند. کودک مثلا ممکن است نوع دیگری از دلبستگی را نه تنها به مادر، بلکه به پدربزرگ یا مادربزرگ نیزداشته باشد. به عقیدهی لامب، این موضوع بدان معنیست که این نتیجهگیری اعتبار ندارد. زیرا تنها یک سبک از دلبستگی کلی را اندازهگیرینمیکند، بلکه بهجایش به یک سبک خاص از دلبستگی به مادر میپردازد.
علاوه بر این، برخی تحقیقات نشانداده که کودک ممکناست رفتارهای مختلفی از دلبستگی را در موارد گوناگون از خود نشاندهند. دلبستگیهای کودکان ممکن است به دلیل تغییرات در شرایط کودک دچار تحول و دگرگونی شوند. بنابراین اگر مادری بیمارشود یا شرایط خانوادگی تغییرکند، ممکن است فرزندانیکه بهطور ایمن دلبستگی شکل دادهبودند بهسمت دلبستگی ناایمن سوقیابند.
چرا موقعیت ناآشنا از نظر اخلاقی موردانتقاد قرار گرفته؟
همچنین موقعیت ناآشنا از نظر اخلاقی مورد انتقاد قرار گرفته است. به دلیل اینکه کودک در اثر این مطالعه تحت استرس (جدایی و اضطراب تنها بودن با یک شخص غریبه) قرار گرفته است، این مطالعه رعایت دستورالعمل اخلاقی در خصوص شرکت کنندگان را زیرپا گذاشته است. با این حال اینسورث در دفاع از خود اینگونه بیان داشته است که اگر تحت شرایط آزمایش، کودک بیش از حد تحت تأثیر قرار میگرفت، اپیزودهای مورد نظر پیش از زمان مقرر پایان مییافت.
درکنار این موارد، مارون (۱۹۹۸) نیز بر این باورست که هرچند موقعیت ناآشنا بهدلیل وارد آوردن استرس موردانتقاد قرار گرفتهاست. اما این کار شبیه به تجربیات روزمره است. چون مادران نوزادانشان را برای مدت کوتاهی در محیطهای مختلف و اغلب با افراد ناآشنا مانند مراقبین کودکان تنها میگذارند.
در نهایت این انتقاد نیز وارد شده است که نمونه پژوهشی موقعیت ناآشنا بیاعتبار است. زیرا شامل ۱۰۰ خانواده آمریکایی از طبقه متوسط میباشد. بنابراین، تعمیم دادن یافتههای پژوهش به خارج از آمریکا و خانوادههای طبقه کارگر بسیار دشوار است.