معمای هینز
معمای هینز
لارنس کلبرگ (۱۹۵۸) با نظریهی رشد اخلاقی پیاژه (۱۹۳۲) در اصول اولیهی آن موافق بود، اما میخواست این ایده را به فراتر از آنچه که بود، توسعه دهد (معمای هاینز).
او از تکنیکهای داستانسرایی پیاژه استفاده کرد تا داستانهایی در مورد دوگانگیهای اخلاقی را برای مردم تعریف کند. در هر مورد، او یک انتخاب را برای بررسی کردن، ارائه داد، مثلا بین حقوق برخی از صاحبان قدرت و نیازهای برخی از افراد شایسته که به شکل ناعادلانهای با آنها رفتار شده است.
معروفترین داستان کلبرگ
یکی از داستانهای شناخته شده ی کلبرگ (۱۹۵۸)، معمای هاینز و درباره ی مردی به نام هینز بود که در اروپا زندگی می کرده است.
معمای هاینز بدین صورت بود که همسر هینز به دلیل نوعی از بیماری سرطان در حال مرگ بود. دکترها گفته بودند که یک داروی جدید ممکن است بتواند جان او را نجات دهد. این دارو توسط یک شیمیدان محلی کشف شده بود، و هینز به سختی در تلاش بود تا مقداری از این دارو را برای همسر خود بخرد، اما شیمیدان ۱۰ برابر قیمتی که برای ساخت دارو هزینه کرده بود را به منظور فروش آن به هینز در نظر گرفته بود، و این بیشتر از آن چیزی بود که هاینز بتواند از پس پرداختش بر بیاید.
هاینز توانسته بود تنها نصفِ این مقدار پول را تهیه کند، آن هم با وجود کمک گرفتن از اعضای خانواده و دوستانش. او به شیمیدان توضیح داد که همسر او در حال مرگ است و از او درخواست کرد که اگر ممکن است قیمت ارزانتری را برای دارو در نظر بگیرد یا اینکه باقی پول را بعدا برای او تهیه کند.
اما شیمیدان قبول نکرد، و گفت این دارو را کشف کرده است تا بتواند از آن پول در بیاورد. شوهر از نجات دادن همسر خود ناامید شده بود، پس کمی بعد در همان شب، وارد خانهی شیمیدان شد و دارو را دزدید.
کلبرگ در معمای هاینز، سوالاتی بهشرح زیر مطرح کرده
۱. آیا هاینز باید دارو را میدزدید؟
۲. اگر هاینز همسر خود را دوست نداشت، آیا چیزی تغییر پیدا میکرد؟
۳. اگر فرد در حالِ مرگ یک غریبه بود، آیا این چیزی را تغییر میداد؟
۴. در صورت مرگ همسر هاینز، آیا شیمیدان باید توسط پلیس به جرم قتل دستگیر میشد؟
با مطالعهی پاسخهای به دست آمده از کودکان در سنین متفاوت، کلبرگ امیدوار بود تا بتواند کشف کند که استدلالهای اخلاقی چگونه با بالا رفتن سن افراد تغییر پیدا میکنند. این نمونه شامل ۷۲ پسر از شیکاگو از سن ۱۰ تا ۱۶ سال و ۵۸ نفر دیگر که به مدت ۲۰ سال و هر ۳ سال یک بار تحت پیگیری قرار میگرفتند، بود. (کلبرگ، ۱۹۸۴).
یک مصاحبهی ۲ ساعته با هر یک از پسرها بر اساس ۱۰ دوگانگی انجام شد. چیزی که کلبرگ در اصل به آن علاقه داشت این نبود که آیا پسرها این کار را به عنوان یک کار درست یا یک کار غلط قضاوت میکردند، بلکه توجه اصلی او به دلایلی بود که آنها برای این تصمیمگیری ارائه میدادند.
او سه سطح متفاوت از استدلال اخلاقی را شناسایی کرد که هر یک از آنها از دو زیر-مرحله برخوردار بودند. مردم تنها بر اساس ترتیبی که در یک لیست در نظر گرفته شد بود میتوانستند از این مراحل عبور کنند. هر مرحلهی جدید، جایگزینِ استدلالهای معمولیِ مرحلهی قبلی میشد. همهی افراد نمیتوانستند به تمام این مراحل دست پیدا کنند.
سطح ۱- اخلاقیات پیش قراردادی در معمای هاینز
در سطح پیش قراردادی (بیشتر کودکان ۹ ساله و کوچکتر، و بعضی از کودکان بالای ۹ سال)، ما از موازین اخلاقیِ شخصی برخوردار نیستیم. در عوض، موازین اخلاقی ما به وسیلهی استانداردهای بزرگسالان و عواقب دنبال کردن یا شکستن قوانین شکل داده میشود.
قدرت، خارج از حوزهی فرد است و استدلال بر پایهی عواقب فیزیکی ناشی از رفتارها شکل میگیرد.
مرحلهی اول. جهتدهی به فرمانبرداری و مجازات
کودک/فرد برای اجتناب از تنبیه شدن، به خوبی رفتار میکند. اگر یک فرد تنبیه شود، حتما کار اشتباهی انجام داده است.
مرحلهی دوم. فردگرایی و مبادله.
در این مرحله، کودکان تشخیص میدهند که تنها یک دیدگاه درست وجود ندارد که از جانب افراد قدرتمند در اختیار آنها قرار داده میشود. افراد مختلف از نقطه نظرات متفاوتی برخوردارند.
سطح ۲- اخلاقیات قراردادی در معمای هاینز
در سطح قراردادی (بیشتر بزرگسالان و نوجوانان)، ما شروع به نهادینه کردنِ استانداردهای اخلاقیِ الگوهای باارزش در بین بزرگسالان میکنیم.
قدرت، نهادینه شده است اما زیر سوال نمیرود، و استدلال بر پایهی هنجارهای یک گروه شکل گرفته است که فرد به آن تعلق دارد.
مرحلهی سوم. روابط میان فردی مناسب در معمای هاینز
کودک/فرد برای اینکه توسط دیگران به عنوان یک فرد خوب دیده شود، باید خوب رفتار کند. بنابراین، پاسخها، با تایید دیگران در ارتباط است.
مرحلهی چهارم. حفظ نظم اجتماعی
کودک/فرد از قوانین وسیعتری که در جامعه وجود دارد آگاه میشود، بنابراین قضاوتها، با در نظر گرفتن اطاعت از قوانین به منظور حمایت از قانون و اجتناب از مرتکب شدن به گناه، صورت میگیرد.
سطح ۳- اخلاقیات پس-قراردادی در معمای هاینز
قضاوت فردی بر مبنای اصولِ خود انتخابی انجام میشود، و استدلال اخلاقی بر پایهی حقوق فردی و عدالت بنا شده است. با توجه به صحبتهای کلبرگ، این سطح از استدلال اخلاقی، بالاترین سطحی است که بیشتر مردم به آن دست پیدا میکنند.
تنها ۱۰ تا ۱۵ درصد از افراد قادر به تفکر انتزاعی هستند که برای مرحلهی ۵ یا ۶ ضروری است (اخلاقیات پس-قراردادی). به همین دلیل میتوان گفت، بیشتر مردم دیدگاههای اخلاقی خود را از افرادی که در اطراف آنها قرار دارند، میگیرند و تنها اقلیت بسیار اندکی با اندیشیدن به اصول اخلاقی برای خود تصمیم میگیرند.
مرحلهی پنجم. قرارداد اجتماعی و حقوق فردی در معمای هاینز
کودک/فرد از این مسئله آگاهی پیدا میکند که در حالی که قوانین/ مقررات بسیار زیادی وجود دارند که به صلاح افراد هستند، اما مواردی وجود دارند که این قوانین به ضرر گروهِ به خصوصی از افراد عمل میکنند.
مشکلات همیشه به روشنی مطرح نمیشوند. به عنوان مثال، در دوگانگیِ هینز، محافظت از زندگی مهمتر از شکستن قانونی است که بر ضدِ دزدی است.
مرحلهی ششم- اصول جهانی
مردم در این مرحله، مجموعهای از دستورالعملهای اخلاقی خود را توسعه دادهاند که میتواند با قوانین تناسب داشته باشد و یا نداشته باشد. این اصول برای همه به کار برده میشود.
مانند حقوق بشر، عدالت و برابری. فرد خود را برای دفاع از این اصول آماده میکند حتی اگر این عمل به معنای برضد اجتماع بودن در این فرآیند باشد و فرد میداند که این رفتار میتواند به خاطر سرپیچی از برخی قوانین، عواقبی از جمله حبس و زندان را برای او به همراه داشته باشد. کلبرگ معتقد بود که تنها افراد معدودی میتوانند به این مرحله برسند.
مشکلات موجود در نظریه کلبرگ و معمای هاینز
۱. این معماها ساختگی هستند
(از اعتبار بومشناختی برخوردار نیستند)
بیشتر معماها برای اکثر افراد ناآشنا هستند (روزن، ۱۹۸۰). به عنوان مثال، در معمای هینز، مشکلی در این زمینه وجود ندارد اگر از افراد پرسیده شود آیا هینز باید دارو را میدزدید تا جان همسر خود را نجات دهد یا نه.
اگرچه، سوژههای کلبرگ، بین ۱۰ تا ۱۶ سال سن داشتند اما آنها هیچوقت ازدواج نکرده بودند و هیچوقت در موقعیت افرادی که در داستان بودند، قرار نگرفتهاند. پس آنها چطور میتوانستند بدانند که آیا هینز باید دارو را میدزدیده است یا نه؟
۲. این نمونه جانبدارانه است
با توجه به گیلیگان (۱۹۷۷)، چون نظریهی کلبرگ بر پایهی نمونههایی که همگی مذکر بودهاند بنا شده است، تمامی مراحل به بازتاب تعاریف مردانه از اخلاقیات پرداخته است (یعنی مردمدارانه است). اخلاقیات مردان بر پایهی اصول انتزاعی از قانون و عدالت بنا شده است، در حالی که اخلاقیات زنان بر پایهی اصول مراقبت و دلسوزی شکل گرفته است.
به علاوه مشکل مربوط به تبعیض جنسیتی که توسط گیلیگان مطرح شده است، میتواند یادآورندهی یک بخث جنسیتی بسیار قابل توجه باشد که هنوز هم در روانشناسی وجود دارد، و زمانی که نادیده گرفته شود، میتواند تاثیر بسیار زیادی بر روی نتایج به دست آمده در تحقیقات روانشناختی داشته باشد.
۳. معماها فرضی هستند (واقعی نیستند)
در یک موقعیت واقعی، مجموعهی اقداماتی که یک فرد انجام میدهد، از عواقب حقیقی برخوردار است- و گاهی اوقات میتواند عواقب بسیار ناخوشایندی را برای خود فرد به دنبال داشته باشد. آیا اگر سوژهها در یک موقعیت واقعی و مشابه به نمونهی فرضی قرار میگرفتند، باز هم چنین استدلالی داشتند؟ هیچکس نمیداند.
این حقیقت که نظریهی کلبرگ به شدت بر روی پاسخ افراد به یک معمای ساختگی وابسته است، اعتبارِ نتایج به دست آمده از تحقیق را زیر سوال میبرد. ممکن بود افراد، در صورتی که خود را در یک موقعیت حقیقی در زندگی واقعی میافتند، پاسخهای کاملا متفاوتی را ارائه میدادند آن هم در مقایسه با زمانی که یک معمای ساختگی در یک محیط تحقیقاتی و با آسایش خیال به آنها معرفی داده شده است.
۴. طراحی ضعیف تحقیقات
روشی که به دنبال آن کلبرگ این تحقیق را پیش برده و به دنبال آن به نظریهی خود شکل داده است، احتمالا به عنوان بهترین روش برای آزمایش کردن در نظر گرفته نمیشود آن هم با توجه به این موضوع که، آیا تمام کودکان ترتیب یکسانی را در روند پیشرفت مراحل دنبال میکنند یا نه. تحقیق او مقطعی بوده است، به این معنا که او با کودکانی در سنین متفاوت مصاحبه کرده است تا متوجه شود آنها در چه سطحی از رشد اخلاقی قرار گرفتهاند.
یک روش بهتر برای کشف کردن اینکه آیا تمام کودکان ترتیب یکسانی را در این مراحل دنبال میکنند یا نه، میتوانست این باشد که یک تحقیق بلند مدت بر روی همین کودکان ادامه داشته باشد.
اگرچه تحقیق بلندمدت بر روی نظریهی کلبرگ از آن زمان توسط کلبی (۱۹۸۳) انجام شده است که ۵۸ شرکت کنندهی مرد از مطالعهی اصلی کلبرگ در آن شرکت داشتهاند. او ۶ بار در طول ۲۷ سال، آنها را مورد آزمایش قرار داد و از نتیجهی نهایی به دست آمده توسط کلبرگ حمایت کرد، و آن نتیجه این بود که همهی ما، مراحل رشد اخلاقی را به همین ترتیب طی میکنیم.
مشکلات موجود در نظریهی کلبرگ و معمای هاینز
۱. آیا مراحل متفاوتی در رشد اخلاقی وجود دارند؟
کلبرگ ادعا کرده است که چنین مراحلی وجود دارند، اما شواهد همیشه از این نتیجهگیری حمایت نمیکنند. مثلا فردی که تصمیمی را بر اساس اصول استدلالی خود در یک موقعیت گرفته است (اخلاقیات پس قراردادی مرحلهی ۵ یا ۶) اغلب به استدلال قراردادی (مرحلهی ۳ یا ۴) با یک داستان دیگر، بازمیگردد. در عمل، بهنظر میرسد استدلال در مورد درست و غلط بودن، بیشتر به شرایط بستگی دارد تا به قوانین کلی.
علاوه بر این، افراد همیشه در این مراحل به سمت جلو پیش نمیروند. رِست (۱۹۷۹) متوجه شد که ۱ نفر از ۱۴ نفر در واقع در این مراحل به عقب بازمیگردند. شواهد مربوط به وجود مراحل متفاوت در رشد اخلاقی بسیار ضعیف هستند. و برخی از افراد در این مورد بحثمیکنند که پشت این نظریه، یک باور متعصبانهی فرهنگی در زمینهی برتری ارزشهای آمریکایی نسبتبه سایر اجتماعات و فرهنگها وجود دارد.
۲. آیا قضاوت اخلاقی با رفتار اخلاقی همخوانی دارد؟
کلبرگ هیچوقت ادعا نکرده که یک همخوانی متقابل بین فکر و عمل وجود دارد (چیزیکه میگوییم و کاریکه انجام میدهیم). اما او پیشنهاد داده که این دو با یکدیگر در ارتباط هستند. اگرچه، بی (۱۹۹۴) پیشنهاد داده است که ما باید موارد زیر را نیز در نظر بگیریم:
الف) عادتهایی که افراد در طول زمان توسعه دادهاند.
ب) آیا افراد در صورت تقاضا برای مشارکت، شرایط را هم در نظر میگیرد.
ج) هزینهها و مزایای رفتار کردن به یک شکل مشخص
د) انگیزههای رقابتی مثل فشار همسالان، نفع شخصی و غیره
بهطور کلی، بی به این نکته اشاره میکند که رفتار اخلاقی تنها تا حدودی استدلال اخلاقی را زیر سوال میبرد. البته در این شرایط عوامل اجتماعی نیز دخیل هستند.
۳. آیا عدالت به عنوان اساسیترین اصل اخلاقی محسوب میشود؟
این دیدگاه کلبرگ است. اگرچه گیلیگان (۱۹۷۷) پیشنهاد کرده است که اصل اهمیت دادن به دیگران نیز به همین اندازه مهم است. به علاوه، کلبرگ ادعا میکند که استدلال اخلاقی مردان، در اغلب موارد، پیش از زنان بوده است.
دختران معمولا در مرحلهی سوم در سیستم کلبرگ قرار دارند (جهتدهی پسر خوب- دختر مهربان). در حالی که پسرها اغلب در مرحلهی چهارم قرار میگیرند (جهتدهی نظم و قانون). گیلیگان (ص.۴۸۴) پاسخ داده است:
«ویژگیهایی که به طور سنتی، خوبی و خلوص نیت زنان، مهربانی و حساسیت آنها نسبت به نیازهای دیگران را تعریف میکنند، همان ویژگیهایی هستند که زنان را در رشد اخلاقی، ناکامل نشان میدهند».
به عبارت دیگر، گیلیگان ادعا میکند که یک تبعیض جنیستی در نظریهی کلبرگ وجود دارد. او معتقدست این نظریه، صدای زنان در همدردی، عشق و عدمخشونت را نادیدهگرفته که با اجتماعیشدن دختران در ارتباط است.
گیلیگان به این نتیجهگیری دست پیدا کرده است که نظریهی کلبرگ این حقیقت را در نظر نگرفته است که زنان در رویارویی با مشکلات اخلاقی، یک رویکرد «مراقبت اخلاقی» را به کار میگیرند، به جای اینکه از یک دیدگاه «عدالت اخلاقی» برخوردار باشند، که میتواند برخی از فرضیات اساسی در نظریهی کلبرگ را به چالش بکشد.