تحقیقات مهم روانشناسی

محرومیت

امتیاز

آن چه در این مقاله می خوانیم

محرومیت – شکست در ایجاد دلبستگی

بالبی از اصطلاح محرومیت مادرانه استفاده کرد تا به وسیله­‌ی آن به جدایی یا از دست دادن مادر و همچنین ناتوانی در ایجاد دلبستگی اشاره کند. اما آیا تأثیر محرومیت مادرانه به همانگونه‌­ای است که بالبی پیشنهاد کرده است؟

مایکل راتر (۱۹۷۲) کتابی با عنوان «بازنگری محرومیت مادرانه» را نوشته است. او در کتاب خود اینچنین بیان داشته که بالبی مفهوم محرومیت مادرانه را بیش از حد ساده کرده است. بالبی از اصطلاح محرومیت مادرانه استفاده کرد تا به وسیله­‌ی آن در میان یک شخصیتی که دلبستگی با او شکل می­‌گیرد، از دست دادن چنین شخصی و همچنین شکست در برقراری دلبستگی با یک شخص تفاوت قائل شود. به عقیده­­‌ی راتر، هر کدام از اینها دارای اثرات متفاوتی هستند. راتر به طور خاص از تمایز بین محرومیت و از دست‌دادگی سخن می­‌گوید.

مایکل راتر (۱۹۸۱) استدلال می‌کند که اگر یک کودک موفق به ایجاد یک دلبستگی نباشد، این امر محرومیت تلقی می­‌شود، اما اصطلاح از دست‌دادگی اشاره به از دست دادن (در اثر مرگ یا ترک کردن) یا آسیب رساندن به دلبستگی دارد.

تعریف محرومیت

از دست‌دادگی ممکن است به عنوان چیزی که فرد یک بار آن را داشته و سپس آن را از دست داده تعریف شود، در حالیکه محرومیت ممکن است در مورد فردی به‌کار رود که از ابتدا چیزی (در اینجا یعنی دلبستگی) نداشته است. محرومیت زمانی اتفاق می‌افتد که کودک نتواند دلبستگی به یک فرد را ایجاد کند، زیرا کودک دارای یک سری از مراقبین متفاوت است (که برای بسیاری از دزدان نوجوان مطالعه­‌ی بالبی دیده می­‌شد) یا اختلاف خانوادگی مانع از رشد و توسعه دلبستگی به هر شکلی می‌شود (همانطور که راتر پیشنهاد می‌کند). کودکانی که دچار محرومیت شده‌­اند، در هنگام جدا شدن از چهره­‌های آشنا همانند مادر، غم و اندوهی که نشان‌دهنده فقدان دلبستگی باشد را از خود نشان نمی­‌دهند.

راتر باتوجه به‌بررسی‌اش در زمینه تحقیق در مورد محرومیت، اینچنین پیشنهاد کرد که محرومیت در کودک احتمالا در ابتدا به متکی‌بودن، رفتار وابسته، جستجوی جلب‌توجه از جانب دیگران و دوستی‌­های بدون تبعیض منجرشود، پس از آن وقتی کودک بالغ‌می­‌شود، ناتوانی در حفظ قوانین و ایجاد روابط پایدار، یا احساس گناه در او دیده‌می­‌شود. او همچنین شواهدی از رفتار ضداجتماعی، ناخوشی­‌های روانی و اختلالات زبانی، رشد فکری و رشد جسمانی پیدا کرده‌است.

راتر استدلال‌می­‌کند که ادعای بالبی اینگونه بوده که این مشکلات صرفاً به‌دلیل فقدان وابستگی به‌شخصیت مادر است، اما علاوه بر آن، این مشکلات به عواملی مانند فقدان انگیزش فکری و تجربیات اجتماعی که به‌طور معمول دلبستگی را فراهم‌می­‌آورند نیز مربوط‌می­‌شود. از طرف دیگر، می‌­توان با بهره­‌گیری از یک نوع مراقبت مناسب از کودک، بر مشکلات بعدی دوران رشد غلبه‌کرد.

بسیاری از ۴۴ سارقی که در مطالعات بالبی حضور داشتند، در طول دوران کودکیشان جابجایی­‌های زیادی را متحمل‌شده و درنتیجه احتمالاً هرگز هیچگونه دلبستگی را شکل نداده‌بودند. این امر نشان‌می­‌دهد آنها از «محرومیت» رنج‌می‌­بردند نه «از دست‌دادگی». درنتیجه راتر پیشنهادمی‌کند «محرومیت» بیشتر به کودکان آسیب‌می‌رساند. این نتایج منجر به انجام مطالعه بسیارمهمی در مورد اثرات درازمدت محرومیت توسط هاگز و تیزارد (۱۹۸۹) شد. به‌طور معمول، تحقیق درخصوص محرومیت با استفاده از روش مطالعه‌­ی مورد­ی، مسائل اخلاقی آشکار در رابطه با جداکردن عمدی کودک از مادرش را در پی دارد.

مطالعه­‌ی موردی جنی-  کورتیس (۱۹۷۷)

وقتی جنی بین ۱۴ تا ۲۰ ماهه بود و تازه شروع به‌یادگیری تکلم کرده‌بود، پزشکی به‌خانواده‌­اش گفت به‌نظر می‌­رسد رشدش به‌تأخیر افتاده و احتمالا این کودک تاحدودی عقب‌مانده است. پدرش این نظر را جدی­‌تر از آنچه که پزشک بیان کرده‌بود، تصور می‌­کرد و بر این عقیده بود که او عمیقاً عقب‌مانده است و درنتیجه او را در معرض حبس‌­های خانگی سخت­گیرانه و بدرفتاری قرار داد تا بدان وسیله از او «محافظت» کند.

جنی ۱۲ سال از زندگی‌اش را در اتاق‌خوابش قفل شده‌بود. در طول روز، او همانند یک کودک پوشک گرفته‌می­‌شد و شب نیز در کیسه­‌خوابی می­‌خوابید که در یک تخت‌خواب کودک با سرپوشی از تور سیمی قرار داده شده‌بود. شواهد و قرائن نشان‌می­‌داد پدر جنی او را مورد ضرب و شتم قرار می­‌داد. پدرش به‌منظور ساکت‌کردنش، همانند یک سگ به او می‌­غرید و نسبت به او پرخاشگری می­‌کرد. او همچنین به‌ندرت به‌همسر و پسرش اجازه ترک خانه یا حتی صحبت‌کردن می­‌داد و صراحتاً صحبت‌کردن با جنی را برای آنها ممنوع کرده‌بود.

جنی در سن ۱۳ سالگی و وقتی مادرش شوهرش را ترک‌کرد و جنی را باخود برد، پیدا شد. او قادر نبود صاف بایستد و بیش از حدود ۲۰ کلمه نیز نمی‌دانست. او در مقایسه با بلوغ اجتماعی هم‌سن و سالانش، همانند کودکی کمتر از یک‌ساله بود. او فقط می‌­توانست اسمش را درک‌کند. اجتماعی نشده‌بود، نمی­‌دانست چگونه غذا را بجود، بزاق از گوشه­‌ی دهانش جاری‌می­­‌شد و آموزشی برای توالت‌رفتن نیز ندیده‌بود. در عرض چندماه از سپری شدن درمان، او آموخت در برابر سوالات با یک کلمه جواب‌بدهد و همچنین یادگرفت خودش را با لباس بپوشاند. اما جنی پیشرفتی همانند کودکان عادی و آنچه که آنها انجام‌می­‌دهند نداشت. او هرگز سوالی نپرسید، دستور زبان را درک‌نکرد و هیچ پیشرفتی نیز در واژگان نداشت.

درمان جنی

پس از انجام درمان­‌های قابل‌توجه، جنی آموخت به زبان آوازی سخن بگوید و با اشارات منظور خود را بیان کند. رفتار او تغییرات قابل‌ملاحظه‌­ای داشت و با بزرگسالانی که با آنها آشنا شده بود، اجتماعی شد و خو گرفت. او در هنگام راه‌رفتن به‌طوری خاص رفتار می‌کرد و دستان خود را همانند پنجه در مقابل خود بالا نگه‌می­‌داشت. با این حال، او هرگز به هیچ نوع پیشرفت عاطفی و شناختی دست نیافت. جنی در حال حاضر در یک مکان امن و در یک محل نامعلوم در جنوب کالیفرنیا زندگی می‌کند. این حداقل ششمین خانه­­‌ی مراقبتی است که او در بزرگسالی داشته است. مادرش در سال ۲۰۰۳ درگذشت.

در سال ۱۹۷۵، جنی مجدداً تحت سرپرستی مادرش در آمد. مادرش آرزو داشت که از دخترش مراقبت کند. پس از چند ماه، مادرش متوجه شد که مراقبت از جنی خیلی دشوار است. درنتیجه او را به یک پرورش­گاه­‌ واگذار کرد که آخرین موردش ششمین پرورشگاهی بود که جنی در آن ساکن شده‌بود. در برخی از پرورش او در برخی اوقات مورد آزار و اذیت فیزیکی قرارمی­‌گرفت و رشدش به‌شدت پسرفت کرد.

مطالعه موردی دوقلوهای چکسلواکی – کولوکوا (۱۹۷۶)

آندری و وانیا، پسران دوقلو­ی یکسانی بودند که سال ۱۹۶۰ متولدشدند. دوقلوها اندکی پس از تولد، مادرشان را ازدست دادند. آنها برای یک‌سال توسط یک سازمان اجتماعی مورد مراقبت قرار گرفتند. سپس به‌مدت شش‌ماه توسط خاله­‌شان که همانند یک مادر از آنها مراقبت‌می­‌کرد پروش‌یافتند. رشدشان طبیعی بود.

پدرشان دوباره ازدواج‌کرد، اما همسر جدیدش نسبت‌به دوقلوها بیش از حد بی‌رحم بود. آنها به‌مدت پنج‌سال و نیم در انباری نگهداری‌می­‌شدند و دائما در حال کتک‌خوردن بودند. پدرشان (که احتمالا از توانایی خردمندی اندکی نیز برخوردار یود) اکثر اوقات به‌دلیل کارش غایب‌بود. و شرایط اقتصادی خانواده‌شان نیز بسیار پایین­تر از میانگین ​​طبقه­‌ی کار بود.

دوقلوهای کولوکوا در سن هفت‌سالگی پیدا شدند. قد و قامتشان کوتوله به‌نظر می‌­رسید، فاقد قدرت‌تکلم بودند، از نرمی استخوان رنج‌می­‌بردند و معنای تصاویر را نیز درک‌نمی­­‌کردند. پزشکانی که آنها را موردبررسی قرار دادند، با اطمینان از اختلال جسمانی و روانی دائمی در آنها سخن‌می­‌گفتند. دوقلوهای کولوکوا از پدر و مادرشان جدا شدند. ابتدا تحت‌پوشش برنامه اصلاحی جسمانی قرار گرفتند. سپس وارد مدرسه­‌ای شدند که مختص کودکان مبتلا به اختلالات شدید یادگیری بود.

بعد از مدتی پسرها به‌طور قانونی، توسط زنانی که دارای صلاحیت‌بودند به فرزند­خواندگی پذیرفته‌شدند. از لحاظ تحصیلی، آنها از ناتوانی عمیق بیرون آمده و با همسالان خود همراه شده. و حالات عادی و هنجاری عقلانی و عاطفی را به‌دست آوردند. پس از تحصیلات ابتدایی، آنها به‌مدرسه فنی رفته و آموزش مکانیک و تعمیر ماشین­‌های اداری را فراگرفتند. اما بعدها تحصیلات بعدی خود را دنبال‌کرده و در زمینه الکترونیک تخصص‌یافتند. هردو برای ارائه­‌ی خدمات ملی با دولت همکاری‌کرده، ازدواج‌کردند و صاحب فرزند شدند. گفته‌می‌شود که آنها وضعیتی کاملا پایدار و بدون ناهنجاری دارند و از روابط گرمی که دارند نیز لذت‌می­‌برند. یکی از آنها درحال حاضر تکنسین کامپیوتری و دیگری نیز مربی آموزش فنی است.

منبع:

https://www.simplypsychology.org/

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا