روانشناسان بزرگ دنیا

فیلیپ زیمباردو

امتیاز

آن چه در این مقاله می خوانیم

زندگینامه‌ی فیلیپ زیمباردو

فیلیپ زیمباردو در سال ۱۹۳۳ در نیویورک و در خانواده‌ای ایتالیایی تبار به دنیا آمد. ابتدا در کالج بروکلین دوره کارشناسی خود را گذراند و در سال ۱۹۵۴ از رشته‌های انتخابیش یعنی روان شناسی، جامعه‌شناسی و انسان شناسی فارغ‌التحصیل گردید. زیمباردو در سال ۱۹۵۹ توانست پس از پنج سال تلاش در رشته‌ی مورد علاقه‌اش یعنی روانشناسی و از دانشگاه ییل، مدرک دکترای خود را دریافت کند. پیش از ورود به دانشگاه استنفورد در دانشگاه‌های متعددی به عنوان استاد و پژوهشگر فعالیت داشت. در نهایت در سال ۱۹۶۸ وارد دانشگاه استنفورد شد و سه سال بعد در سال ۱۹۷۱ در این دانشگاه آزمایشی انجام داد که تا به امروز به عنوان خطرناک‌ترین آزمایش روانشناسی شناخته می‌شود.

آزمایش زندان استنفورد

هدف:

این آزمایش برای بررسی این امر صورت گرفت که افراد اگر نقش نگهبان و زندانی را در مکانی که زندگی زندان را شبیه‌سازی می‌کنند بازی کنند، چگونه با آن شرایط مطابقت می‌یابند. زیمباردو (۱۹۷۳) علاقمند به دریافتن این موضوع بود که آیا خشونت در میان زندانیان در زندان‌های آمریکا به دلیل شخصیت‌های سادیستی نگهبانان (یعنی ذاتی) می‌باشد و یا اینکه این موضوع بیشتر به محیط زندان (یعنی موقعیتی) مربوط می‌شود.

به عنوان مثال، زندانیان و نگهبانان ممکن است دارای شخصیت‌هایی باشند که باعث می‌شود درگیری را اجتناب‌ناپذیر کند. یعنی زندانیان به قانون و دستورات احترام نمی‌گذارند و نگهبانان نیز سلطه‌جو بوده و پرخاشگرانه عمل می‌کنند. به همین ترتیب، زندانیان و نگهبانان ممکن است با توجه به ساختار قدرت سختگیرانه‌ی مربوط به محیط اجتماعی در زندان‌ها، به نحوی خصمانه رفتار کنند.

اگر زندانیان و نگهبانان به شیوه‌ای غیر تهاجمی رفتار می‌کردند، این رفتار در تضاد با ذات فرضیه‌ی مورد نظر بود و اگر آنها رفتاری مشابه با آنچه که افراد در زندان‌های واقعی از خود بروز می‌دهند را ارائه می دادند، این امر از توصیف موقعیت موردنظر حمایت می‌کرد (حمایت از فرضیه).

روش:

برای مطالعه‌ی افرادی که قرار بود در شرایط زندان نقش بازی کنند، زیمباردو زیرزمین ساختمان روانشناسی دانشگاه استنفورد را به یک زندان آزمایشی تبدیل کرد. سپس او اقدام به انتشار تبلیغ برای جذب داوطلبان، به منظور شرکت در مطالعه‌ای در خصوص اثرات روانی زندگی در شرایط زندان کرد.

بیش از ۷۰ متقاضی به این آگهی پاسخ داده که در ادامه تحت مصاحبه‌های تشخیصی و تست شخصیتی قرار گرفتند تا داوطلبین دارای مشکلات روانی، ناتوانی های پزشکی یا سابقه جرم یا سوء مصرف موادمخدر از آزمایش حذف شوند.

این مطالعه شامل ۲۴ دانشجوی مرد بود (انتخاب شده از بین ۷۵ داوطلب) و قرار بود در ازای هر روز شرکت در آزمایش ۱۵ دلار به آنها پرداخت شود. شرکت‌کنندگان به صورت تصادفی و با قرعه نقش‌های زندانی یا نگهبان را در محیطی که همانند زندان شبیه‌سازی شده بود دریافت‌کردند. دو نفر در لیست ذخیره وجود داشتند، یک نفر از فرایند آزمایش خارج شد و سرانجام ۱۰ زندانی و ۱۱ نگهبان آزمایش را به پایان رساندند.

نگهبانان در گروه‌های سه نفره تقسیم شدند (در هر شیفت ۸ ساعته جایگزین می شدند) و هر سه زندانی نیز در یک اتاق جای داده شدند. همچنین یک سلول انفرادی برای زندانیانی که مرتکب «رفتار نادرست» می‌شدند در نظر گرفته شده بود. شبیه‌سازی زندان به گونه‌ای بود که یک زندگی واقعی در زندان را امکان‌پذیر می‌ساخت.

رفتار با زندانیان

با زندانیان همانند هر جنایتکار دیگری رفتار شد. آنها بدون دریافت هشدار قبلی و به شکلی غیر‌منتظره در خانه‌های خود دستگیر شده و سپس به مرکز پلیس محلی انتقال یافتند. از آنها اثر انگشت و عکس گرفته شد و مشخصات آنها نیز ثبت گردید.

سپس در حالی که چشمان آنها بسته شده بود، به دپارتمان روانشناسی دانشگاه استنفورد انتقال یافتند، یعنی همان جایی که زیمباردو زیرزمینی را به یک زندان مبدل کرده بود، مکانی با درهای و پنجره‌های مسدود شده، دیوارهای برهنه و بی‌روح و سلول‌های کوچک. در این مکان فرآیند فردیت‌زدایی آغاز شد.

هنگامی که زندانیان به زندان وارد شدند، برهنه شده و مایع ضد شپش به بدن آنها پاشیده شد. تمام لوازم شخصی آنها را گرفته و در کمد قفل کردند و سپس لباس و لوازم خواب در زندان به آنها داده شد. یونیفرم‌های مخصوص زندان به آنها داده شد و تنها با شماره‌هایی که به آنها تعلق کرده بود مورد خطاب قرار می‌گرفتند. استفاده از شماره‌های شناسایی راهی بود تا احساس بی نام و نشان بودن را در زندانیان ایجاد کند. هر زندانی باید تنها با شماره شناسه‌ی او نامیده می‌شد و همچنین برای معرفی خود و خطاب کردن سایر زندانیان نیز صرفا باید از شماره‌های مربوطه استفاده می‌کرد.

لباس

لباس آنها تنها یک روپوش بزرگ بود که شماره‌ی آنها بر روی آن نوشته شده بود و هیچ لباس زیری نیز نپوشیده بودند. آنها همچنین یک کلاه نایلونی تنگ برای پوشاندن موهای خود داشته و به دور یکی از مچ‌های پایشان نیز زنجیری بسته شده بود. تمامی نگهبانان یونیفرم‌های خاکی رنگ پوشیده بودند و هر کدام به همراه خود یک باتوم چوبی و یک سوت آویخته شده بر روی گردن داشتند که این وسایل از پلیس به امانت گرفته شده بود. همچنین نگهبانان بر روی چشمان خود از عینک آفتابی مخصوصی استفاده می‌کردند تا امکان تماس چشمی با زندانیان غیرممکن باشد.

در شیفت‌های هشت ساعته در هر روز سه نگهبان کار می‌کردند (سایر نگهبانان در حالت آماده‌باش می‌ماندند). به نگهبانان دستور داده شد که برای حفظ قانون، دستور به زندانیان و وادار نمودن آنها به احترام گذاشتن هر کاری که ضروری می‌باشد را انجام دهند، اما مجاز به استفاده از خشونت فیزیکی نیستند. زیمباردو رفتار زندانیان و نگهبانان (به عنوان یک محقق) را مورد نظارت قرار می‌داد و در عین حال به عنوان سرپرست زندان نیز ایفای نقش می‌کرد.

یافته‌ها:

در طول یک زمان بسیار کوتاه، هر دو طرف یعنی نگهبانان و زندانیان در نقش‌های جدید خود فرو رفتند و نگهبانان راحت و سریع وضعیت موجود را پذیرفتند.

تثبیت اقتدار

چند ساعت پس از آغاز آزمایش برخی از نگهبانان شروع به آزار زندانیان کردند. ساعت ۲:۳۰ بامداد، زندانیان با صدای سوت برای اولین سرشماری از خواب بیدار شدند. این شمارش ها راهی برای آشنا کردن زندانیان با شماره‌های آنها بود. مهمتر از همه، این شمارش‌ها فرصتی قاعده‌مند را برای تمرین کنترل زندانیان در اختیار نگهبانان قرار می‌داد.

زندانیان نیز به زودی رفتار زندانی را پذیرفتند. آنها مدت زمان زیادی با یکدیگر درباره مسائل زندان صحبت می‌کردند. آنها شرح حال دیگران را به گوش نگهبانان می‌رساندند (اصطلاحا چغلی می‌کردند). زندانیان به طور جدی در حال پذیرش قوانین زندان بودند. طوری‌که گمان می‌کردند وجود نگهبانان در آنجا به‌سود زندانیان است و هرگونه تخلفی همانند فاجعه‌ای برای همه آنها خواهد بود. برخی از زندانیان حتی از زندانیان دیگری که از قوانین اطاعت نمی‌کرده دوری کرده. و در این خصوص از رفتار نگهبانان در قبال آنها طرفداری می‌کردند.

تنبیه بدنی

زندانیان مورد توهین و ناسزا قرار می‌گرفتند. و باید دستورات احمقانه‌ای را اجرا کرده و وظایف بی‌اهمیت و خسته‌کننده‌ای که عموما غیرانسانی بودند انجام‌می‌دادند. انجام حرکت شنا روی زمین یک شکل رایج از تنبیهات بدنی بود که توسط نگهبانان به کار گرفته می‌شد. هنگامی‌که زندانیان حرکت شنا را انجام می‌دادند، یکی از نگهبانان پای خود را بر پشت زندانی می‌گذاشت. یا دستور می‌داد تا سایر زندانیان بر پشت آن شخص زندانی که در حال انجام حرکت شنا است بنشینند.

تثبیت استقلال

از آنجایی‌که روز اول بدون حادثه سپری شده‌بود، نگهبانان از شورشی که در روز دوم به‌وقوع پیوست کاملا جاخوردند. و هیچ‌گونه آمادگی برای مواجه شدن با آن را نداشتند. در طول روز دوم آزمایش، زندانیان کلاه‌های خود را برداشته، اعداد روی لباس خود را از بین بردند. و با قرار دادن تخت خود در برابر درب و مسدود کردن آن، خود را در داخل سلول‌ها محبوس کردند. نگهبانان درخواست نیروهای کمکی کردند. سه‌نگهبان که درحالت آماده‌باش بودند وارد شدند و نگهبانان شیفت به‌طور داوطلبانه (در کنار نگهبانان دیگر) به‌وظیفه خود ادامه‌دادند (اضافه‌کاری).

در هم شکستن شورش

نگهبانان از یک کپسول آتش‌نشانی که حاوی ماده‌ی منجمدکننده‌ی پوست یعنی دی‌اکسیدکربن بود استفاده‌کرده. و با آن زندانیان را از درها دور کردند. سپس نگهبانان به زور وارد تک‌تک سلول‌ها شدند. زندانیان را برهنه و تخت‌ها و لوازم خواب را برداشتند. سردسته‌‌های شورش زندانیان به سلول انفرادی منتقل شدند. به‌طور کلی پس از آن اتفاق، نگهبانان آزار و اذیت و ایجاد رعب و وحشت در زندانیان را آغاز کردند.

امتیازات ویژه

یکی از سه سلول به‌عنوان «سلول ویژه» تعیین شد. سه زندانی که کمترین دخالت را در این شورش داشتند، امتیازات ویژه‌ای دریافت نمودند. نگهبانان لباس و تخت‌هایشان را به آنها پس دادند و به آنها اجازه دادند تا موهایشان را شسته و دندان های خود را مسواک بزنند.

زندانیانی‌که این امتیازات ویژه را دریافت کرده‌بودند، می‌بایست در حضور سایر زندانیانی که به‌طور موقت از حق خوردن غذا محروم شده‌بودند، غذا می‌خوردند. این کار به شکستن همبستگی و انسجام میان زندانیان منجر شد.

پیامدهای شورش

چند روز بعد، روابط بین نگهبانان و زندانیان دستخوش تغییر شد. تغییر در یکی از اعضای شرکت کننده در آزمایش منجر به ایجاد تغییر و دگرونی در دیگران شد. به یاد داشته باشید که نگهبانان به شکلی محکم در حال کنترل زندانیان بوده و زندانیان نیز کاملا تابع آنها شده بودند.

به همان نسبت که زندانیان بیشتر تبعیت می‌کردند، تمسخر نگهبانان نسبت به آنها نیز بیشتر می شد. آنها زندانیان را تحقیر کردند و طرز رفتار آنها به گونه‌ای بود تا زندانیان متوجه شوند که مورد تمسخر قرار گرفته‌اند. با رشد و افزایش سطح تحقیر زندانیان از سوی نگهبانان، تسلیم و تبعیت زندانیان نیز بیشتر شد. اما با افزایش سطح تسلیم شدگی در زندانیان، نگهبانان تهاجمی و جسورتر شدند. آنها خواستار اطاعت بیشتر از سوی زندانیان بودند. زندانیان برای همه چیز وابسته به نگهبانان بودند و استقلالی از خود نداشتند. آنها سعی کردند راه هایی را برای ارایه خدمات و خودشیرینی برای نگهبانان پیدا کنند، مانند خبرچینی و چغلی کردن.

زندانی شماره‌ی ۸۶۱۲

بعد از سپری شدن فقط ۳۶ ساعت از آزمایش، زندانی شماره ۸۶۱۲ به اختلالات عاطفی شدید، اختلالات اندیشه‌ای، گریه‌ی غیر قابل کنترل و خشم مبتلا شد. پس از ملاقات او با نگهبانان، آنها به او گفتند که کم دوام و ضعیف است. خبرچین به نگهبانان پیام داد که زندانی شماره‌ی ۸۶۱۲ پس از بازگشت به سوی زندانیان دیگر، به سوی آنها رو کرده و گفته است: “شما نمی‌توانید اینجا را ترک کنید، شما نمی‌توانید از اینجا خارج شوید.”

زندانی شماره‌ی۸۶۱۲ به زودی به سوی انجام کارهای جنون‌آمیز، جیغ کشیدن، داد کشیدن، فحش دادن و بشدت عصبانی شدن پیش رفت، طوری‌که انگار کنترلش را از دست داده‌ بود. هنگامی که او به این نقطه رسید، روانشانسان دریافتند که باید به او اجازه‌ی خروج بدهند.

ملاقات با والدین

روز بعد، نگهبانان یک ساعت ملاقات با والدین و دوستان را ترتیب دادند. آنها نگران این موضوع بودند که وقتی والدین وضعیت زندان را ببینند، ممکن است اصرار داشته باشند که پسران خود را به خانه ببرند. بنابراین نگهبانان زندانیان را استحمام کرده و به زندانیان دستور دادند تا سلول های خود را نیز تمیز کرده و برق بیاندازند. سپس یک شام مفصل به زندانیان داده و از بلندگوهای داخل زندان نیز موسیقی پخش کردند.

پس از این ملاقات، شایعه‌ای مبنی بر فرار دسته‌جمعی منتشر شد. به دلیل اینکه ترس از دست دادن زندانیان وجود داشت، نگهبانان و آزمایش‌کنندگان سعی کردند تا از کمک و امکانات اداره پلیس پلو آلتو استفاده کنند.

نگهبانان دوباره سطح آزار و اذیت را افزایش دادند. آنها زندانیان را مجبور به انجام کارهای تکراری و پست، مانند تمیز کردن توالت با دست‌های خالی کردند.

کشیش کاتولیک

زیمباردو یک کشیش کاتولیک که وظیفه‌ی او انجام امور مذهبی در زندان بود را دعوت کرد تا این موضوع را مورد ارزیابی قرار دهد که شرایط و وضعیت زندان تا چه اندازه واقع‌بینانه است. نیمی از زندانیان خود را با شماره‌های خود به کشیش معرفی کردند، نه نام. کشیش با هر زندانی به صورت جداگانه مصاحبه کرد. کشیش به آنها گفت که تنها راه خلاص شدن آنها کمک گرفتن از یک وکیل می‌باشد.

زندانی شماره ۸۱۹

سرانجام زندانی شماره ۸۱۹ در حالی که با کشیش صحبت می کرد، بغضش شکست و شروع به گریه کرد، زیرا تنها دو زندانی قبلا آزاد شده بودند. روانشناسان زنجیر را از پای او باز کرده و کلاه را نیز از سر او برداشتند و به او گفتند که برای استراحت به یک اتاق که در حیاط زندان قرار داشت برود. آنها به او گفتند که به او غذا خواهند داد و سپس او را برای معاینه او را نزد یک پزشک خواهند برد.

در حالی که این اتفاق در جریان بود، یکی از نگهبانان سایر زندانیان را به صف کرد و آنها را مجبور ساخت تا با صدایی آوازگونه و بلند بگویند:” شماره‌ی ۸۱۹ زندانی بدی است. بخاطر کاری که زندانی شماره ۸۱۹ کرده سلول من به هم ریخته، جناب افسر زندان.”

روانشناسان متوجه شدند که زندانی شماره ۸۱۹ می تواند (از همان اتاق در حیاط که در آن مستقر است) این صداها را بشنود. در نتیجه به اتاق او برگشتند و دیدند که او به شکلی غیرقابل کنترل در حال گریستن است. روانشناسان تلاش کردند تا او را برای ترک آزمایش متقاعد سازند، اما او گفت که نمی‌تواند آنجا را ترک کند؛ زیرا دیگران به او برچسب زندانی بد زده‌اند.

بازگشت به واقعیت

در آن لحظه زیمباردو به او گفت: گوش کن، تو شماره ۸۱۹ نیستی. تو (اسمش شخص) هستی،‌ و من هم دکتر زیمباردو هستم. من یک روانشناس هستم، نه سرپرست زندان، و این هم یک زندان واقعی نیست. این فقط یک آزمایش است و آنها هم دانشجو هستند نه زندانی، درست مثل خودت. بیا برویم. او ناگهان گریه‌ی خود را متوقف کرد. نگاهی به زیمباردو انداخت و جواب داد: «خب، بیا برویم»، انگار که هیچ اتفاق بدی رخ نداده است.

پایان دادن به آزمایش

زیمباردو (۱۹۷۳) در نظر داشت که آزمایش به مدت دو هفته انجام شود، اما در روز ششم آزمایش پایان یافت. کریستینا مسلاک، دانشجوی دکتری دانشگاه استنفورد، برای انجام مصاحبه با نگهبانان و زندانیان به محل موردنظر آورده شد. و زمانی‌که متوجه‌شد زندانیان توسط نگهبانان مورد آزار و اذیت قرار گرفته‌اند، شدیدا به این موضوع اعتراض‌کرد.

او در حالی‌که به‌شدت از کوره در رفته بود گفت: کاری که شما با این پسران انجام می‌دهید وحشتناک است!. بیش از ۵۰ نفر افراد بیگانه از زندان بازدید کرده‌بودند، اما او تنها کسی بود که اخلاقیات را زیرسوال برده‌بود.

زیمباردو (۲۰۰۸) بعدا خاطر نشان کرد: «تا آن لحظه متوجه‌نبودم تاچه حد در نقش خود در زندان فرو رفته‌بودم. من به‌جای اینکه مانند یک روانشناس فکر کنم، همانند یک سرپرست زندان فکر می‌کردم».

نتیجه:

مردم به‌راحتی با نقش‌های اجتماعی که از آنها انتظار می‌رود تا بازی کنند مطابقت می‌یابند، به‌ویژه اگر نقش‌ها به‌طور کلی همانند نقش نگهبانان زندان کلیشه‌ای باشند. محیط «زندان» عامل مهمی در ایجاد رفتار وحشیانه‌ی نگهبانان بود (هیچ‌یک از شرکت‌کنندگانی که به‌عنوان نگهبانان عمل کرده بودند، هیچگونه گرایش سادیستی را قبل از مطالعه از خود نشان نداده بودند). بنابراین یافته‌ها به‌جای حمایت از ذات آزمایش، از توضیح موقعیتی رفتار حمایت می‌کرد.

اطاعت نهایی

زیمباردو پیشنهاد داد که دو فرایند می‌تواند توضیح‌دهنده‌ی «اطاعت نهایی» زندانی‌ها باشد. فردیت‌زدایی می‌تواند رفتار شرکت‌کنندگان را توضیح دهد؛ به خصوص در نگهبانان. این حالت زمانی اتفاق می‌افتد که شما آنچنان در هنجارهای گروه غرق شوید که احساس هویت و مسئولیت شخصی خود را از دست بدهید. نگهبان‌ها ممکن است خیلی سادیستی رفتار کنند، چرا که آنها احساس نمی‌کردند که آنچه اتفاق افتاده بود به طور شخصی به آنها ختم می‌شود، بلکه این یک هنجار گروهی بوده است. همچنین ممکن است آنها حس هویت شخصی خود را نیز به دلیل یونیفرم خاصی که پوشیده بودند از دست داده باشند.

همچنین، درک این موضوع که آنها (زندانیان) بدون پشتوانه و کمک هستند نیز می‌تواند توضیحی برای اطاعت و تسلیم زندانیان در برابر نگهبانان بوده باشد. زندانیان متوجه شدند که تنها تأثیر بسیار اندکی بر آنچه که اتفاق می‌افتاد می‌توانستند داشته باشند. در آن زندان آزمایشی، تصمیمات غیر قابل پیش بینی از سوی نگهبانان منجر به عدم پاسخگویی از جانب زندانیان می شد.

پس از پایان آزمایش زندان، زیمباردو با شرکت‌کنندگان مصاحبه کرد. در اینجا گلچینی از این مصاحبه‌ها ذکر شده است:

اکثر شرکت‌کنندگان اظهار داشتند که احساس تعهد و سرسپردگی داشته‌اند. این تحقیق برای آنها «واقعی» تلقی شده بود.

اظهارات نگهبانان

یکی از نگهبانان گفت: «من از رفتار خودم تعجب‌کردم. من آنها را با نام‌های دیگر تماس گرفتم و توالت را با دست‌های خالی آنها پاک‌کردم. من آنها را وادار می‌کردم که نام‌های همدیگر (شماره‌ها) را صدا بزنند و با دست‌های خالی توالت‌ها را تمیز کنند. من عملا آنها را تحقیر کرده و گمان‌می‌کردم در مورد هرکاری که آنها انجام می‌دهند باید مراقب آنها باشم.»
یکی دیگر از نگهبانان گفت:«اقدام به صورت اقتدار‌آمیز می‌تواند سرگرم‌کننده باشد». یکی دیگر از نگهبانان گفت: «اقدام به‌صورت قانونی می‌تواند سرگرم کننده باشد. قدرت می‌تواند یک لذت بزرگ باشد.»

و دیگری گفت: … در طول بازرسی به‌سلول شماره دو رفتم تا بستر خوابی را که یک زندانی به‌تازگی برای خود ساخته‌بود خراب کنم. او رخت‌خواب را از دستان من قاپید. او فریاد می‌زد این رخت‌خواب را به‌تازگی ساخته‌است و اجازه نخواهد داد که آن را خراب کنم. او با اینکه لبخند می‌زد، به گلوی من چنگ انداخت و من نیز خیلی ترسیده بودم. من با باتوم چوبی خودم به‌شدت به چانه‌ی او ضربه زدم، هرچند این کار خیلی سخت نبود و هنگامی‌که خودم را از دست او خلاص کردم عصبانی شدم.

اکثر نگهبانان اعتقاد داشتند که آنها شیوه‌های وحشیانه‌ای را بکار برده‌اند. بسیاری از آنها گفتند که نمی‌دانستند چنین وجهی نیز در وجود آنها قرار داشته یا اینکه آنها توانایی انجام چنین کارهایی را دارند. زندانیان نیز نمی‌توانستند باور کنند که پاسخ‌هایی مانند تسلیم‌شدن، ترسیدن و تبعیت را از خود بروز داده‌اند. چندین تن از شرکت‌کنندگان که نقش زندانی را ایفا کرده بودند ادعا کردند که به‌طور معمول (در زندگی عادی) افراد جسوری هستند.

وقتی که از زندانیان در مورد نگهبانان سؤال شد، آنها سه قالب رفتاری که به‌طور معمول می‌توان آنها را در هر زندانی یافت را بیان‌داشتند: برخی از نگهبانان خوب بودند، برخی سختگیر اما عادل بودند و برخی نیز بی‌رحمانه رفتار می‌کردند.

ارزیابی انتقادی:

مشخصات مورد درخواست می‌تواند یافته‌های این مطالعه را توضیح دهد. بعدها اکثر نگهبانان ادعا کردند که به سادگی نقش خود را بازی می‌کردند. به دلیل اینکه نگهبانان و زندانیان در حال بازی یک نقش بودند، رفتارشان ممکن‌است تحت‌تاثیر عوامل مشابهی که روی رفتار یک زندگی واقعی تاثیر‌گذار هستند قرار نگیرد. این امر بدان معنیست که یافته‌های این تحقیق را نمی‌توان به‌طور منطقی به‌زندگی واقعی، همانند شرایط و موقعیت زندان تعمیم‌داد. به عبارت دیگر، اعتبار اکولوژیکی این مطالعه پایین است.

با این‌حال، شواهد قابل‌توجهی وجود دارد که حاکی از اینست که شرکت‌کنندگان به این وضعیت همانند شرایط واقعی واکنش نشان‌داده‌اند. مثلا ۹۰ درصد مکالمات خصوصی زندانیان که توسط محققان تحت‌نظارت قرار گرفته‌بود، مربوط به شرایط زندان بود. و تنها ۱۰ درصد از زمان گفتگوهای زندانیان صرف بحث در مورد زندگی خارج از زندان شده بود.

نگهبانان نیز به‌ندرت اطلاعات شخصی خود را در زمان استراحت با سایر نگهبانان در میان می‌گذاشتند. آنها معمولا در مورد «زندانیان مشکل‌آفرین» یا موضوعات دیگر مربوط به زندان صحبت‌کرده یا اصلا حرفی نمی‌زدند.

نگهبانان همواره سر ساعت در محل کار خود حاضر می‌شدند و هیچکدام درخواست اضافه حقوق برای ساعت کار اضافی که انجام داده بود نکرد. هنگامی که زندانیان به یک کشیش معرفی شدند، آنها به جای اینکه خود را با نام کوچک خود معرفی کنند، خود را با شماره‌های خود به کشیش معرفی نمودند. بعضی از زندانیان حتی از او (کشیش) خواستند تا بمنظور کمک به خروج آنها وکیل بگیرد.

همچنین ممکن‌است که این مطالعه، اعتبار جمعیتی لازم را برای درنظر گرفته‌شدن به‌عنوان نمونه‌ای از دانشجویان مرد ایالات‌متحده نداشته باشد. به همین دلیل، یافته‌های این تحقیق نمی‌تواند به زندان‌های زنانه یا افراد دیگر کشورها تعمیم داده شود. مثلا آمریکا دارای یک فرهنگ فردگرایانه است (مردم عموما کمتر تطابق می‌یابند). و نتایج ممکن است در فرهنگ‌های جمع‌گرا (مانند کشورهای آسیایی) متفاوت باشد.

نقطه قوت مطالعه

نقطه‌ی قوت مطالعه این است که شیوه‌ی اجرایی زندان‌های ایالات‌متحده را تغییر داده است. مثلا نوجوانانی‌که به‌جرایمی در حوزه‌ی فدرال متهم شده‌اند، دیگر تا قبل‌از محاکمه به‌همراه زندانیان بالغ (به‌علت خطر خشونت علیه‌شان) محبوس‌نمی‌شوند.

یکی‌دیگر از نقاط‌قوت مطالعه اینست که رفتارهای مضر شرکت‌کنندگان در آزمایش، منجربه بازشناسی دستورالعمل‌های اخلاقی توسط انجمن روانشناسی آمریکا شد. هرگونه مطالعه‌ای پیش از اجرا، می‌بایست توسط هیئت‌بررسی نظارت (در ایالات‌متحده) یا کمیته‌اخلاق (در انگلستان) مورد بررسی گسترده‌ای قرار گیرد.

برای بررسی طرح‌های تحقیقاتی، تشکیل پنلی از اغلب موسسات مانند دانشگاه‌ها، بیمارستان‌ها و سازمان‌های دولتی موردنیاز است. این هیئت بررسی‌می‌کند که آیا مزایای بالقوه‌ی تحقیق دربرابر شرایط خطر احتمالی ناشی از آسیب‌فیزیکی و روانی قابل‌توجیه‌اند یا خیر. این هیئت‌ها ممکن است درخواست کنند تا محققان تغییراتی را در طراحی یا روش مطالعه‌ی خود انجام دهند. یا در موارد شدید به طور کامل از انجام طرح خودداری کنند.

مسائل اخلاقی:

این مطالعه انتقادهای اخلاقی بسیاری از جمله عدم‌رضایت کاملا آگاهانه‌ی شرکت‌کنندگان را نیز دریافت‌داشت. زیرا حتی خود زیمباردو نیز نمی‌دانست که در آزمایش چه اتفاقی خواهد افتاد (غیرقابل پیش‌بینی بود). همچنین زندانیان موافقت نکرده‌بودند که در خانه دستگیر شوند. به‌زندانیان گفته نشده‌بود دریافت تاییدیه از جانب پلیس، پیش از دقایقی‌که آنها تصمیم به‌شرکت در آزمایش گرفته‌بودند حاصل شده‌بود. به‌همین دلیل محققان می‌خواستند دستگیری‌ها به‌عنوان یک سورپرایز برایشان باشد. با این‌حال، این نقض اخلاقی قرارداد شخصی زیمباردو بود که همه‌ی شرکت‌کنندگان آن‌را امضا کرده بودند.

همچنین، شرکت‌کنندگان که نقش زندانیان را بازی می‌کردند، از آسیب روحی محافظت نمی‌شدند. و حوادث تحقیرآمیز و اضطراب را تجربه‌می‌کردند. مثلا یک زندانی پس از ۳۶ ساعت به‌علت خروش جیغ و فریاد، گریه و خشمی غیرقابل‌کنترل آزاد شد.

با این‌حال، در دفاعیات زیمباردو اینچنین بیان‌شد که پریشانی‌های احساساتی که توسط زندانیان تجربه شده‌بود، از ابتدا قابلیت پیش‌بینی‌شدن نداشت. تصویب این مطالعه توسط دفتر تحقیقات نیروی‌دریایی، دپارتمان روانشناسی و کمیته آزمایشات انسانی دانشگاه صورت گرفته‌بود. این کمیته نیز واکنش‌های شدید زندانیان را که می‌بایست پیش‌بینی می‌شد را نیز پیش‌بینی نکرده‌بود. متدولوژی‌های جایگزینی‌که ممکن‌بود با ایجاد ناراحتی و اضطراب کمتر در شرکت‌کنندگان همان اطلاعات موردنظر را ارائه‌دهد مورد بررسی قرارگرفتند. اما هیچ مورد مناسبی یافت‌نشد.

جلسات گسترده‌ی گروهی و انفرادی برگزار شد. و همه‌ی شرکت‌کنندگان پس آزمون در فواصل چندهفته‌ و چندماه یک‌بار و سپس در فواصل سالانه به پرسشنامه‌هایی پاسخ‌دادند. زیمباردو نتیجه‌گرفت که اثرات منفی ماندگار نیست. زیمباردو همچنین قویا استدلال‌می‌کرد که توسط این مطالعه منافعی در مورد درک ما از رفتار انسان و اینکه چگونه ما می‌توانیم جامعه را به‌شکلی بهبود ببخشیم که علل پریشانی و اضطراب را متعادل‌سازد به‌دست آمده‌است.

با این‌حال، همچنین اشاره‌شده که نیروی دریایی ایالات‌متحده علاقه‌ی چندانی به‌ساخت زندان‌های انسانی بیشتر نداشته. درواقع، این نیرو بیشتر علاقه‌مند به استفاده از این مطالعه برای آموزش افراد نیروهای‌مسلح به‌منظور مقابله با فشارهای اسارت بوده‌است.

سوالات مباحثه‌ای

اثرات زندگی در یک محیط بدون ساعت، بدون نگاهی به جهان خارج و احساس انگیزه‌ای حداقلی چیست؟

عواقب روانی محرومیت و برهنه شدن، شپش زدایی و تراشیدن سر زندانیان یا اعضای ارتش را در نظر بگیرید. وقتی افراد با تجربه‌ای مانند این مواجه می‌شوند، چه تغییراتی رخ می‌دهد؟

پس از مطالعه، شما فکر می‌کنید زندانیان و نگهبانان چگونه فکر می‌کنند؟ اگر شما آزمایشگر مسئول بودید، آیا این مطالعه را انجام می‌دادید؟ آیا شما زود آن را خاتمه می‌دادید؟ و یا اینکه مطالعه را تا انتها پیگیری کرده و به فرجام می‌رساندید؟

منبع:

https://simplypsychology.org/

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا