اریک اریکسون
زندگینامهی اریک اریکسون
اریک اریکسون در سال ۱۹۰۲ در فرانکفورت به دنیا آمد. پدرش که دانمارکی بود پیش از تولد او خانوادهاش را ترک کرد. و مادر کلیمیاش بعداً با دکتر تئودور هامبرگر ازدواج کرد. علاقه او به «هویت» از همان نخستین تجربههای شخصیاش در دوران مدرسه آغاز گشت. از یک سو بچههای مدرسه او را به خاطر قد بلند، چشمان آبی و موی بلند مسخرهمیکردند. از سوی دیگر، به خاطر سابقه کلیمی بودنش مورد طرد قرار میگرفت. اریکسون پس از مسافرتهای متعددی که به اروپا داشت، به مطالعه روانکاوی نزد آنا فروید پرداخت. و از انجمن روانکاوی وین گواهینامه رسمی دریافت کرد.
اریکسون در سال ۱۹۳۳ به آمریکا نقل مکان کرد و پیشنهاد تدریس در دانشکده پزشکی هاروارد را پذیرفت. علاوه بر این، او به طور خصوصی نیز به روانکاوی کودکان پرداخت. بعد از آن، در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، دانشگاه ییل، مرکز روانکاوی سانفرانسیسکو و مرکزمطالعات پیشرفته علومرفتاری نیز بهتدریس پرداخت. اریکسون چندین کتاب منتشر نموده که از آن میان آنها، کتاب «حقیقت گاندی» او برنده جایزه معتبر پولیتزر گردیده است. اریکسون در سال ۱۹۹۴ از دنیا رفت.
مراحل رشد شخصیت در نظریهی روانی- اجتماعی اریک اریکسون
نظریهی روانی- اجتماعی رشد شخصیت اریکسون (۱۹۵۹) از ۸ مرحلهی متمایز برخوردار است. که ۵ مرحله از آن تا سن ۱۸ سالگی و سه مرحلهی بعدی تا بزرگسالی ادامه دارد.
مانند فروید و بسیاری افراد دیگر، اریک اریکسون این رشد شخصیتی را در یک ترتیب از پیش تعیینشده حفظ کرده. و هریک از این مراحل را بر پایهی مرحلهی قبل، ساخته است. که به آن اصل وراژنتیک گفته میشود.
درطول هرمرحله، فرد یک بحران روانی را تجربهمیکند که میتواند از یک نتیجهمثبت یا منفی برای رشد شخصیتی برخوردار باشد. برای اریکسون (۱۹۶۳)، این بحرانها از یک ماهیت روانی-اجتماعی برخوردارند. زیرا آنها نیازهای روانشناختی فرد (یعنی نیازهای روانی) را شاملمیشوند که با نیازهای جامعه (یعنی نیازهای اجتماعی) در تعارضند.
بر اساس این نظریه، یک پایان موفقیتآمیز در هر مرحله، یک شخصیت سالم و کسب فضیلتهای اساسی را بهدنبال دارد. فضیلتهای اساسی، ویژگیهای قدرتمندی هستند که نفس (خود)، میتواند از آنها برای برطرف کردن بحرانهای بعدی استفاده کند.
شکستخوردن در اتمام موفقیتآمیز یکمرحله، میتواند بهکاهش تواناییها در تکمیل مراحلبعدی و درنتیجه خلق یک شخصیت ناسالم و ازخودراضی منجرشود.
۱. اعتماد در برابر بیاعتمادی
آیا دنیا جای امنی است یا پر از رویدادها و اتفاقهای غیرقابل پیشبینی است که منتظر رخ دادن هستند؟ اولین بحران روانشناختی اریکسون در طول اولین سال زندگی اتفاق میافتد (مانند مرحلهی رشد جنسی-روانی فروید). این بحران، اعتماد در برابر بیاعتمادی است.
در طول این مرحله، کودک نوپا دربارهی جهانی که در آن زندگی میکند مردد است. برای برطرفکردن این حس تردید، کودک نوپا برای دریافت مراقبت دائم و پایدار، چشم به اولین مراقبتکنندهی خود میدوزد.
اگر مراقبتی که کودک دریافتمیکند پایدار و مداوم، قابلپیشبینی و قابلاطمینان باشد، به ایجاد یک حس اعتماد منجر میشود. که این حس، وارد این رابطه شده و کودک قادر خواهد بود حتی زمانیکه تهدید میشود نیز احساس امنیتکند.
موفقیت در این مرحله به ایجاد فضیلت امید منجر میشود. به دنبال توسعهی حس اعتماد، کودک نوپا میتواند امیدوار باشد که در زمان وقوع یک بحران جدید، این احتمال واقعا وجود دارد که مردم دیگری در این شرایط به عنوان منبع اصلی حمایت در کنار او قرار دارند. عدم موفقیت در کسب فضیلت امید، میتواند به توسعهی حس ترس منجر شود.
مثلا اگر این مراقبت ناپایدار یا خشن، غیرقابلپیشبینی و غیرقابلاطمینان باشد، آنگاه کودک نوپا، حس بیاعتمادی را توسعه میدهد. و به جهانی که در اطراف او قرار دارد و یا تواناییهای افراد برای تاثیرگذاری روی رویدادها، اعتماد نخواهد کرد.
این کودک نوپا، حس ابتدایی بیاعتمادی نسبت به آنها را به سایر روابط خود نیز منتقل میکند. که نتیجهی آن میتواند اضطراب، افزایش احساس ناامنی و حس بیاعتمادی نسبت به جهان اطراف باشد.
در سازگاری با دیدگاههای اریکسون در زمینهی اهمیت اعتماد، تحقیقاتی توسط بالبی و ایونزورث انجام شده است. که به این مسئله اشارهمیکند که چگونه کیفیت تجربیات اولیه در زمینهی وابستگی میتوانند روی روابط فرد با دیگران در مراحل بعدی زندگی، تاثیرگذار باشد.
۲. خودمختاری در برابر احساس شرم و تردید
خودمختاری در برابر احساس شرم و تردید بهعنوان دومین مرحلهی رشد روانی-اجتماعی اریکسون محسوبمیشود. این مرحله بین سن ۱۸ ماهگی تا تقریبا ۳ سالگی رخمیدهد.
کودک از نظر فیزیکی در حال رشد یافتن است و تحرک بیشتری پیدامیکند. و کشفمیکند که از چه مهارتها و تواناییهایی برخوردارست. ازجمله لباس و کفشپوشیدن، بازیکردن با اسباببازیها و غیره. چنین مهارتهایی بهشرح رشد حس استقلال و خودمختاری در کودک میپردازد.
مثلا در طول این مرحله، کودکان، از طریق دورشدن از مادر بهکمک راهرفتن، انتخاب اسباببازی که میخواهند با آن بازیکنند و انتخاب لباسیکه میخواهند بپوشند، یا چیزیکه میخواهند بخورند، استقلالشان را اعلاممیکنند.
اریکسون به این نکته اشارهمیکند که این مسئله بسیار اهمیتدارد که والدین به فرزندانشان اجازهدهند محدودیتهاییکه در تواناییهایشان وجود دارد را در محیطی تشویقکننده، کشفکنند که آن صبر و تحمل در برابر شکست است.
مثلا بهجای اینکه لباس را برتن کودک کنند، یک والد حمایتکننده باید از صبر کافی برخوردار باشد تا بهکودک اجازهدهد که تا زمان موفقشدن، برای لباس پوشیدن تلاشکند یا درنهایت از والدین خود درخواست کمککند. پس، پدر و مادر باید کودک خود را تشویقکنند تا بتواند از استقلال بیشتری برخوردار شود در حالیکه همزمان، از کودک خود محافظتکنند تا از رخدادن شکستهای متناوب اجتنابشود.
یک تعادل ظریف از جانب والدین موردنیاز است. آنها باید تلاشکنند همهی کارها را برای فرزندشان انجامندهند. اما اگر کودک در انجامدادن کاری با شکست روبرو شدهاست، آنها نباید کودک را بهخاطر شکستها یا اتفاقهاییکه رخداده،سرزنش کنند. (بهخصوص در زمان آموزش توالترفتن). هدف باید «کنترل خود، بدون ازدسترفتن اعتمادبهنفس باشد». موفقیت در این مرحله میتواند بهکسب فضیلت خواستن منجرشود.
اگر کودکان در این مرحله بهمنظور افزایش استقلال، موردتشویق و حمایت قراربگیرند، در تواناییهایشان بهمنظور بقا در این دنیا، از حس اعتماد و اطمینان بیشتری برخوردار خواهندشد.
اگر کودکان مورد سرزنش قراربگیرند، بیش از اندازه تحتکنترل باشند، یا فرصتی بهمنظور مدعیبودن و اثبات خود در اختیار نداشتهباشند، شروع بهدریافت این حس میکنند که از شایستگی کافی برخوردار نیستند و ممکناست بیش از اندازه بهدیگران وابستهشده، از کمبود عزتنفس رنجببرند و دچار احساس شرم و تردید در تواناییهایشان شوند.
۳. ابتکار و خلاقیت در برابر احساس گناه
ابتکار و خلاقیت در برابر احساس گناه بهعنوان سومین مرحلهی نظریهی رشد روانی- اجتماعی اریکسون محسوبمیشود. در طول مرحلهی خلاقیت در برابر احساس گناه، کودکان، بهصورت مداوم خود را تصریحمیکنند.
اینها بهعنوان سالهای رشد و توسعهی سریع و سرزنده در زندگی کودک محسوبمیشوند. طبق گفتههای بی (۱۹۹۲)، این سالها «زمانی برای رشد حاکی از سلامتی و رفتارهایی محسوبمیشود که والدین ممکناست آنها را پرخاشگرانه قلمدادکنند».
در طول ایندوره، اولین ویژگی، تعامل مداوم کودک با سایر کودکان در مدرسه است. در مرکزیت این مرحله، بازیکردن قرار دارد زیرا این فرصت را در اختیار کودکان میگذارد تا بتوانند تواناییهای بینفردی خود را ازطریق فعالیتهای خلاقانه کشفکنند.
کودکان شروع بهبرنامهریزی برای فعالیتها، خلق بازیها و آغاز به انجام فعالیتها با دیگران میکنند. اگر این فرصت به کودکان دادهشود، حس ابتکار و خلاقیت در آنها توسعهیافته و نسبت به تواناییهایشان برای هدایت دیگران و تصمیمگیری، مطمئن خواهندشد.
اما از طرف دیگر اگر این تمایل در آنها از طریق کنترل یا سرزنش سرکوبشود، در کودکان احساس گناه ایجادمیشود. آنها ممکناست احساسکنند مزاحم دیگرانند و باعث اذیت و آزارشان میشوند و درنتیجه، بهعنوان دنبالکنندهی کودکان دیگر نقش خود را ایفاکرده و از کمبود خلاقیتهای فردی برخوردار خواهندبود.
کودکان خلاقیتهایی را از خود نشانمیدهند که معمولا پدر و مادر بهمنظور محافظت از آنها، جلوی این خلاقیتها را گرفتهاند. کودک در اغلبموارد، به شکلی مقتدرانه، پایش را فراتر از آنچه که باید میگذارد و خطریکه این عمل بهدنبال دارد اینست که والدین میخواهند کودک را تنبیهکنند و بیش از اندازه در خلاقیتهایش، محدودیت ایجادمیکنند.
در این مرحلهست که کودک شروع بهپرسیدن سوالهای فراوانمیکند زیرا تشنهی کسب دانش بیشترست. اگر والدین با سوالات کودکان بهعنوان یک موضوع جزئی و کماهمیت، آزاردهنده یا شرمآور برخوردکنند، ممکناست کودک بهخاطر «آزاردهنده یا مزاحمبودن» احساس گناهکند.
حس گناه بیش از اندازه میتواند به کندشدن کودک در ایجاد تعامل با سایر کودکان منجرشود و همچنین میتواند بهعنوان مانعی برای خلاقیتشان باشد. البته در برخی موارد داشتن حس گناه ضروریست، درغیر اینصورت کودک متوجهنمیشود چگونه باید وجدان داشتهباشد یا خودکنترلی را تمرینکند.
ایجاد یک تعادل سالم بین خلاقیت و گناه از اهمیت زیادی برخوردارست. موفقیت در این مرحله بهکسب فضیلت هدف منجرمیشود.
۴. سخت کوشی در برابر حقارت
چهارمین بحران روانی-اجتماعی اریکسون، سخت کوشی در برابر حقارت را در برمیگیرد که در دوران کودکی و بین سنین ۵ تا ۱۲ سالگی اتفاق میافتد.
کودکان در مرحلهای هستند که تمایل به یادگیری خواندن و نوشتن، جمع و تفریق کردن، و انجام دادن کارها به تنهایی دارند. معلمها در این مرحله از نقش بسیار مهمی در زندگی کودکان برخوردارند زیرا آنها هستند که مهارتهای به خصوصی را به کودکان یاد میدهند.
در این مرحله است که گروه همسالان کودک از اهمیت بیشتری برخوردار شده و به یک منبع اصلی در عزتنفس کودک تبدیل میشوند. حالا کودک احساس میکند که با نشان دادن شایستگی های به خصوصی که در جامعه ارزشمند هستند، نیاز به دریافت تایید دارد و پس از رسیدن به موفقیت، احساس غرور را در خود توسعه میدهد.
اگر کودکان به خاطر ابتکار عملهایی که دارند مورد تشویق و حمایت قرار بگیرند، احساس سخت کوشی (شایستگی) و اطمینان به تواناییهای خود به منظور رسیدن به اهداف در آنها شکل میگیرد. اگر این ابتکار عمل مورد تشویق قرار نگیرد و توسط والدین یا معلم محدود شود، حس حقارت در کودک شروع به شکل گرفتن کرده و او نسبت به تواناییهای خود دچار شک و تردید میشود و در نتیجه نمیتواند به پتانسیلی که لیاقت آن را دارد، دست پیدا کند.
اگر کودک نتواند مهارتهای به خصوصی که احساسمیکند جامعه متقاضی آنها هست را توسعه دهد (مثلا ورزشکار بودن یا غیره). در این صورت ممکن است احساس حقارت در آنها رشد پیدا کند.
البته برخی از شکستها ضروری هستند تا کودک بتواند حس تواضع و فروتنی را در خود توسعه دهد. دوباره، ایجاد یک تعادل بین شایستگی و فروتنی ضروری است. موفقیت در این مرحله میتواند به کسب فضیلت شایستگی منجر شود.
۵. هویت در برابر سردرگمی در نقش
در طول دوران نوجوانی، گذر کردن از دوران کودکی به بزرگسالی از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. کودکان از استقلال بیشتری برخوردار میشوند، و در قالب شغل، روابط، خانواده، مسکن و غیره، شروعبه نگاهکردن به آینده میکنند. فرد میخواهد به یک جامعه تعلق داشته باشد و در آن جای بگیرد.
پنجمین مرحله، هویت در برابر احساس سردرگمی در نقش است و در دوران نوجوانی و سنین بین ۱۲ تا ۱۸ سالگی رخ میدهد. در طول این مرحله، نوجوانان به دنبال درک خود و هویت فردی هستند و این کار را از طریق جستجوی شدید در بین ارزشهای فردی، عقاید و اهداف انجام میدهند.
ذهن نوجوان لزوما مانند یک ذهن یا ضربالعجل است، یک مرحلهی روانی-اجتماعی بین کودکی و بزرگسالی که بین اخلاقیاتی که توسط کودک یاد گرفته شده و اخلاقیاتی که قرار است توسط یک بزرگسال توسعه داده شود، قرار گرفته است.
این یک مرحلهی مهم محسوب میشود که در آن کودک باید نقشهایی را که قرار است به عنوان یک بزرگسال برعهده بگیرد، بیاموزد. در طول این مرحله است که نوجوان، هویت خود را دوباره مورد آزمایش قرار میدهد و سعی میکند متوجه شود که دقیقا چه کسی است. اریکسون پیشنهاد میدهد که دو هویت در این مرحله دخیل هستند: هویت جنسی و هویت شغلی.
هویت جنسی
طبق گفتههای بی (۱۹۹۲)، آن چه که باید در انتهای این مرحله اتفاق بیوفتد «ایجاد یک حس یکپارچگی دوباره از خود، از آن چه که یک نفر میخواهد باشد یا میخواهد انجام دهد، و در نهایت آگاهی از نقش جنسی که مناسب برای آن فرد است». در طول این مرحله، تصویر ظاهری و بدن نوجوان دچار تغییراتی میشود.
اریکسون ادعا میکند که نوجوانان ممکن است برای یک مدت، با بدنشان احساس راحتی نداشته باشند، تا وقتی بتوانند خود را با آن تطبیقدهند و همراه با تغییرات «رشد کنند». موفقیت در این مرحله به کسب فضیلت وفاداری و صداقت منجر خواهد شد.
هویت شغلی
وفاداری شامل توانایی تعهد داشتن در برابر دیگران بر پایهی پذیرفتن دیگران است، حتی در صورتی که آنها ازتفاوتهای ایدئولوژیکی برخوردار باشند.
در طول این دوران، آنها بهجستجوی احتمالات میپردازند و شکلدادن به هویت شخصی خود را براساس نتایج بهدست آمده از اکتشافات، آغازمیکنند. شکست در ایجاد حس هویت در اجتماع «نمیدانم که میخواهم وقتی بزرگ شدم چه کاره شوم» میتواند به ایجاد حس سردرگمی در نقش منجر شود. سردرگمی در نقش به این معناست که شخص در مورد خود یا جایگاهی که در جامعه دارد، اطمینان ندارد.
در پاسخ به سردرگمی در نقش یا بحران هویت، نوجوان ممکناست سبکهای مختلفی از زندگی را امتحانکند. (کار، تحصیل، یا فعالیتهای سیاسی). همینطور، تحتفشار قرار دادن فرد برای دستیافتن بههویت میتواند با خلق یک هویتمنفی، به ایجاد سرکشی منجرشود. که درنتیجه و ادامهی آن حس عدمخوشحالی و خوشبختی بهوجود خواهد آمد.
۶. حس تعلق در برابر انزوا و گوشهگیری
حس تعلق در برابر گوشهگیری به عنوان ششمین مرحلهی نظریهی رشد روانی-اجتماعی اریکسون محسوب میشود. این مرحله در دوران جوانی و بین سنین ۱۸ تا ۴۰ سالگی رخ میدهد.
در طول این دوران، تعارض اصلی بر روی شکلگیری و ایجاد روابط عاشقانه و صمیمی با سایر افراد متمرکز است.
در طول این مرحله، ما سهیم کردن خود با دیگران را به شکل صمیمانهتری آغاز میکنیم. ما در جستجوی روابطی هستیم که ما را بهسمت تعهدات بلندمدت با فردی به غیر از اعضای خانواده، هدایت میکند.
اتمام موفقیتآمیز این مرحله میتواند به ایجاد یک رابطهی رضایتبخش و احساس تعهد، امنیت و مراقبت در یک رابطه منجرشود.
اجتناب از احساس صمیمیت، ترس از تعهد و رابطه میتواند به انزوا، تنهایی و گاهی اوقات افسردگی بیانجامد. موفقیت در این مرحله به کسب فضیلت عشق منجر میشود.
۷. فعالیت و باروری در برابر رکورد و بیحاصلی
فعالیت و باروری در برابر رکود و بیحاصلی به عنوان هفتمین مرحلهی نظریهی رشد روانی-اجتماعی اریک اریکسون محسوبمیشود. این مرحله در طول دوران میانی بزرگسالی رخ میدهد (۴۰ تا ۶۵ سالگی).
فعالیت، به «اثبات نقش خود» در دنیا از طریق خلق یا پرورش دادن چیزهای مختلف اشاره میکند که به طول عمر و پایداری بیشتر در فرد منجر میشود. مردم، احساس نیاز به خلق کردن یا پرورش دادن چیزهای مختلفی را تجربه میکنند که به آنها دوام میبخشد. معمولا این احساس، داشتن دنبال کننده یا ایجاد تغییرات مثبتی را شاملمیشود که میتواند به سود سایر افراد تمام شود.
ما ازطریق بزرگکردن فرزندانمان، سازندهبودن در محل کار و مشارکت بیشتر در فعالیتهای اجتماعی و سازمانها، چیزی بهجامعه میبخشیم. از طریق فعال بودن، ما میتوانیم به افزایش حس تعلق داشتن به یک تصویر بزرگتر منجر شویم.
موفقیت در این مرحله به ایجاد حس مفید بودن و تحقق اهداف منجر میشود در حالی که شکست در این مرحله میتواند نتایجی از جمله احساس مشارکت ضعیف در دنیا را به دنبال داشته باشد.
به دنبال شکست خوردن در پیدا کردن راهی برای مشارکت کردن، ما احساس راکد بودن و بیفایده بودن میکنیم. این افراد احساسمیکنند که در اجتماع خود مشارکت نداشته و در کل با جامعهای که در آن زندگیمیکنند، ارتباطی ندارند. موفقیت در این مرحله، به کسب فضیلت مراقبت و اهمیت دادن منجر میشود.
۸. یکپارچگی نفس (خود) در برابر ناامیدی
یکپارچگی خود در برابر ناامیدی به عنوان هشتمین و آخرین مرحلهی نظریهی رشد روانی- اجتماعی اریک اریکسون محسوب میشود. این مرحله در سن ۶۵ سالگی آغاز شده و با مرگ به پایان میرسد.
همین طور که ما پیرتر شده (۶۵ سال و بیشتر)، و به شهروندان درجه دوم تبدیل میشویم، تمایل به کم کردن سرعت بهرهوری خود داشته و دوست داریم زندگی را به عنوان یک فرد بازنشسته تجربه کنیم.
در طول این دوران است که ما به موفقیتهایی که کسب کردهایم، میاندیشیم. و اگر خود را بهعنوان فردی ببینیم که یک زندگی موفق را هدایتکرده است، حس یکپارچگی را در خود توسعهمیدهیم.
اریکسون یکپارچگی خود را به این شکل توصیف کرده است «پذیرش تنها یک نفر و یک چرخه از زندگی به عنوان چیزی که باید به همان شکلی که هست، باشد» و بعد آن را به عنوان «حس انسجام و تمامیت» توصیف کرده است.
اریک اریکسون معتقد است که اگر ما زندگی خود را بیحاصل میبینیم و اگر در مورد گذشتهی خود احساس گناه میکنیم، یا احساس میکنیم که به اهداف خود در زندگی دست پیدا نکرده ایم، در نتیجه در زندگی خود احساس نارضایتی و ناامیدی میکنیم، که همین مسئله اغلب به افسردگی و ناامیدی منجر خواهد شد. موفقیت در این مرحله به کسب فضیلت خردمندی میانجامد. خردمندی فرد را قادرمیسازد تا با حس تمامیت، بهزندگی خود در گذشته نگاهی بیاندازد و مرگ را بدون ترس، بپذیرد.
افراد خردمند به خاطر حالت پیوستهی یکپارچگی نفس، توصیف نمیشوند. بلکه آنها، هم یکپارچگی نفس و هم ناامیدی را تجربه کردهاند. بنابراین، مرحلهی آخر زندگی به وسیلهی یکپارچگی و ناامیدی در کنار یکدیگر، به عنوان حالتهای متناوبی توصیف میشوند که باید در بین آنها تعادل ایجاد شود.
ارزیابی حیاتی
باتوسعهی بینش رشد شخصیتی در سرتاسر طولعمر، اریکسون یک دیدگاه واقعگرایانهتر در مورد رشد شخصیتی را موردتوجه قرار دادهاست. (مک آدامز، ۲۰۰۱).
براساس ایدههای اریکسون، روانشناسی، روشهایی که بهدنبالش، چشماندازی از مراحل بعدی زندگی در اختیار ما قرارمیگیرد را دوباره بهتصویر کشیدهاست. دوران بزرگسالی میانی و بزرگسالی نهایی، دیگر بیربط به یکدیگر در نظر گرفته نمیشوند. به خاطر اریکسون، آنها بهعنوان دورانهای فعال و قابلتوجهی از زندگی محسوبمیشوند که در رشد شخصی از اهمیت بسیارزیادی برخوردارند.
نظریهی اریکسون از اعتبار خوبی برخوردار است. بسیاری از افراد متوجهشدند که میتوانند در مورد مراحل مختلف چرخهزندگی و بهدنبال تجربیات شخصیشان، با این نظریه ارتباط برقرارکنند.
اگرچه، اریکسون در مورد دلایل این رشد به وضوح صحبت نکرده است. اینکه افراد باید چهتجربیاتی داشتهباشند تا بتوانند باموفقیت، تعارضهای روانی-اجتماعی مختلف را برطرف و از مرحلهای بهمرحلهی بعد بروند؟ این نظریه از یک مکانیسم جهانی برای حل بحرانها برخوردار نیست.
در حقیقت، نظریهی اریکسون (۱۹۶۴) به شکل یک بازبینی توصیفی از رشد احساسی و اجتماعی انسان اذعان شدهاست. که به شکل مناسبی، به توضیح در مورد چرایی و چگونگی رخ دادن این رشد نمیپردازد. مثلاً اریکسون بهوضوح توضیح نداده که چگونه نتیجهی یک مرحلهی روانی-اجتماعی میتواند روی شخصیت فرد در مرحلهی بعدی تاثیر بگذارد.
البته اریکسون روی فعالیت خود به عنوان «ابزاری برای فکر کردن به جای تجزیه و تحلیلهای حقیقی» تمرکز کرده است. و هدفش درنهایت ارائهی چهارچوبی است که بتوان در آن، رشد را علاوه بر یک نظریهی آزمونپذیر، موردبررسی قرار داد.
یکی از نقاطقوت نظریهی اریکسون، توانایی آن برای ایجاد پیوند بین رشد پراهمیت روانی-اجتماعی در سرتاسر طولعمر افراد است.
همچنین، حمایتهایی از مراحل رشد شخصیت روانی- اجتماعی اریکسون صورت گرفته است (مک آدامز، ۱۹۹۹). منتقدان نظریهی او، شواهدی را ارائه دادهاند که بهکمبود وجود مراحل مجزا و ناهمبسته در رشد شخصیتی اشاره میکند.