روانشناسی رابطه

احساس گناه برای مرگ عزیزان

5/5 - (1 امتیاز)

آن چه در این مقاله می خوانیم

احساس گناه برای مرگ عزیزان

غم و اندوه عواطف و تجربیات پیچیده‌ای است که تأثیر متفاوتی بر همه ما خواهد گذاشت. احساس گناه برای مرگ عزیزان خیلی بیشتر از چیزی رایج است که اکثر مردم تصور می‌کنند.

ممکن است بسیاری از افراد حتی تصوری از  اینکه این احساس گناه از کجا ناشی می‌شود نداشته باشند. گاهی اوقات، این احساس ممکن‌است کاملاً بنیادین باشد یا شاید نتیجه یک دعوا یا اختلاف.

در مواقع دیگر، این احساس ممکن است به‌نظر برسد که از ناکجا آباد آمده است و در کنترل آن احساس ناتوانی کنیم.

گاهی درک نقشی که گناه در روند سوگ بازی می‌کند دشوار است. به ویژه اگر خودتان متوجه نشوید که این حس از کجا ناشی می‌شود.

همچنین اگر افرادی که در زندگی شما هستند با گفتن اینکه احساس گناه نکنید، به احساسات شما پاسخ می‌دهند، پردازش و کنار آمدن با هرگونه احساس گناه را دشوارتر می‌کنند.

احساسات ممکن است از جایی درست در درون ما ناشی شوند، اما این موضوع لزوما روند تحمل آن را آسان نمی‌کند.

شاید بپرسید چه لزومی دارد که با این احساس کنار بیاییم؟

تلاش برای کنار آمدن با احساسی که تجربه می‌کنیم، آن هم زمانی که در سوگ یک عزیز هستیم، بسیار مشکل است.

اما این تلاش یک گام عظیم در ادامه روند طبیعی کنار آمدن با خود برای ادامه راه می‌باشد.

چرا در سوگواری برای عزیزانمان احساس گناه می‌کنیم؟

گناه می‌تواند مانعی واقعی برای سوگواری باشد و مانع از ادامه زندگی و تمرکز بر آنچه مهم است شود. یعنی یادآوری شخصی که از دست داده‌ایم.

با این حال، اگر نمی‌دانیم که این احساس از کجا ناشی می‌شود یا در چگونگی برخورد و مقابله با هرگونه حس تقصیر ناتوان باشیم، ادامه روند طبیعی زندگی دشوار است.

گاهی اوقات، تشخیص علت احساس گناه ما بسیار آسان است زیرا این امر به دلیل:

اختلاف‌نظر حل‌نشده یا کاری است که به اشتباه مرتکب شده‌ایم و فرصتی برای جبران آن پیدا نکرده‌ایم و ناگهان فرد موردنظر را از دست داده‌ایم.

این دلایل بعضی اوقات می‌تواند سخت‌ترین واقعیت‌هایی باشد که باید با آنها سازگار شویم. احساس گناه برای مرگ عزیزان پس از دست دادن حتی لزوماً نیازی به دلیل یک اختلاف یا دعوا نیز نخواهد بود.

شاید این امر ناشی از یک رازداری یا مخفی نگه‌داشتن اطلاعاتی از شخص متوفی باشد.

متأسفانه، گاهی‌اوقات به‌عنوان یک انسان اشتباهاتی خواهیم کرد. نکته مهم این است که اگر این اشتباهات مانع از عزاداری و سوگواری ما می‌شود، پس باید این مسئله را برطرف کنیم و با خود صادق باشیم.

همچنین مواردی وجود دارد که ما احساس می‌کنیم احساس گناهمان باید منطقی داشته باشد. اما در واقع این ما هستیم که بدون علت مشخص عذاب وجدانی عظیم را برای خودمان به‌وجود آورده‌ایم.

بین پشیمانی نسبت به اختلافات خانوادگی یا احساس گناه از صدمه‌زدن واقعی به شخص و از دست دادن فرصت جبران خسارت، یک دنیا تفاوت وجود دارد.

ممکن است هرگز وقت کافی برای دیدن عزیز خود نگذاشته باشیم، یا می‌توانستیم بیشتر با او تماس بگیریم.

اینها  تعدادی از دلایلی هستند که می‌تواند ما را تا مرز دیوانگی پیش ببرد. اما فقط به این دلیل که احساس گناه می‌کنیم بدان معنا نیست که واقعاً مقصر یا گناهکار هستیم.

احساس گناه غالباً هنگام غم و اندوه به عنوان راهی برای یافتن کنترل و نظم در چیزی اتفاق می‌افتد که متأسفانه غالباً تصادفی و غیرقابل پیش‌بینی است.

در این دوران که دنیا با یک بیماری همه‌گیر جهانی روبرو است، این نیاز به نظم حتی بیشتر می‌شود.

اما تحت هر شرایطی اگر عزیز شما فوت کرده است، طبیعی است که بخواهید مقصری در ذهنتان در نظر بگیرید و متأسفانه هر وقت کسی نباشد که تقصیر را به گردن او بیندازیم، در عوض خود را مقصر می‌دانیم.

متأسفانه یکی از دشوارترین مواردی که به‌عنوان انسان بعضاً باید با آن کنار بیاییم اینست که همه‌چیز تحت‌کنترل ما نیست.

این بدان معناست که هرچقدر هم که تلخ باشد، اما بازهم نمی‌توانستیم از مرگ شخصی که دوستش داریم جلوگیری کنیم.

چگونه بااحساسات خود کنار بیاییم؟

اولین قدم برای مقابله با احساس گناه در هنگام غم و اندوه به همان روشی است که باید با هر نوع احساسی که در این مدت داریم برخورد کنیم.

یعنی صادق بودن با احساس.

غالباً در جامعه انتظار می‌رود که هرچه سریعتر غم و اندوه خود را پشت‌سر بگذاریم تا بتوانیم به زندگی منظم برگردیم و دیگر «باری» برای سایر افراد زندگی خود نباشیم.

در نتیجه، ما مجبور می‌شویم هرگونه احساسات منفی را که ممکن است در طول روند عزاداری داشته باشیم، سرکوب کنیم.

با این حال این نادیده گرفتن احساسات فقط روند عزاداری را سخت و طولانی می‌کند و می‌تواند آسیب جدی به سلامت روان ما وارد کند.

بسیارمهم است که یک نگاه صادقانه به خود بیندازیم و بپذیریم که آنچه احساس می‌کنیم، حس گناه است.

صحبت با دیگران در مورد احساس خود می‌تواند راهی عالی برای رفع غم و اندوه و احساس گناه شما باشد. به خصوص اگر آنها نیز همین دوران را پشت‌سر می‌گذارند و شما را قضاوت نمی‌کنند.

گاهی اوقات آگاهی از دیدگاه شخصی دیگر هنگام کنار آمدن با افکار و احساسات بسیار ارزشمند است.

در مورد گناه خود صادق باشید

همانطور که پی‌بردیم، گناه می‌تواند منطقی و غیرمنطقی باشد و اگر احساس می‌کنید که گناه شما ناشی از اتفاقی ناخوشایند است یا اینکه ما واقعاً اشتباهی مرتکب شده‌ایم، این موردی است که باید آن را برطرف کنید.

ما فکر می‌کنیم با مجازات کردن خود، می‌توانیم هر اشتباهی که رخ داده را اصلاح کنیم. با این حال، باید به یاد داشته باشیم که افراط در این حس گناه، افرادی که دوستشان داریم را باز نمی‌گرداند و همچنین تغییری در گذشته ایجاد نخواهد کرد.

آنچه بسیار مثمر ثمر است، این است که بدانید چگونه می‌توانید از اشتباهات درس بگیرید و یک تغییر مثبت در آینده ایجاد کنید.

مثلا اگر شما موفق به جبران محبتی که فرد از دست رفته برای شما کرده است نشده‌اید، سعی کنید در مقابل سایرین طوری رفتار کنید که بعدا باعث پشیمانیتان نشود.

نوشتن یا نامه‌نگاری اغلب یک روش محبوب برای رویارویی با احساس عزاداری است. از این طریق افراد با کسانی که از دست داده‌اند ارتباط برقرار می‌کنند و غم خود را تسکین می‌دهند.

نوشتن نامه و بیرون آوردن چیزهایی که هرگز فرصتی برای گفتن آنها نداشته‌اید، ممکن‌است مانند برگرداندن زمان به عقب نباشد. اما گاهی‌اوقات فقط قرار دادن افکار روی کاغذ، به‌جای اینکه آنها را در سر خود نگه‌دارید، می‌تواند اثر تسکین‌دهنده‌ای داشته‌باشد.

مهم این است که فعال باشید. هر عمل نادرستی را بپذیرید اما یاد بگیرید خود را ببخشید و برچیزهایی تمرکز کنید که اکنون قادربه تغییرشان هستید.

احساس جدیدی از نظم ایجاد کنید

اگر یک‌چیز در زندگی وجود داشته باشد که نتوانیم کنترل کنیم، آن مرگ است. مرگی که می‌تواند ما را در غم و اندوه غیرمنطقی قرار دهد.

احساس گناه برای مرگ عزیزان این جمله را به ذهن ما می‌آورد که ای کاش متفاوت رفتار می‌کردیم. اگرچه این نوع گناه کاملاً رایج است و نباید از آن به عنوان احساسی «احمقانه» یا «بی‌دلیل» نام برد. اما تشخیص اینکه این حس بر اساس حقیقت نیست نیز مهم است.

تلاش برای به دست آوردن کنترل دوباره بر جهان قابل درک است و این احساس بسته به چگونگی از دست دادن یک عزیز متفاوت خواهد بود.

اما هدایت این انرژی به مواردی که قادر به کنترل آنها هستید به شما کمک می‌کند تا احساسات خود را به روشی سالم پردازش کنید.

در مقیاس کوچکتر، حتی اشتغال به سرگرمی‌های جدید، مرتب‌سازی مجدد مبلمان، پایبند بودن به‌نوعی روال معمول، همه مواردی است که می‌تواند به ما در یافتن آن ساختار و نظمی که فرایند عزاداری گاهی اوقات از ما می‌گیرد کمک کند.

تمام این موارد بدان معنا نیست که غم و اندوه‌مان را به یک طرف معطوف‌‌کنیم یا آن را سرکوب کنیم. بلکه تمرکزمان را از احساس گناه در مورد رویدادی که نمی‌توانیم مانعش شویم، به‌یک زمانی برای یادآوری و تأمل تغییرمی‌دهیم.

منبع:

   https://hwfunerals.co.uk/dealing-with-the-guilt-of-grief/

نوشته های مشابه

13 دیدگاه

  1. سلام وقتتون بخیرآقای دکتر
    من برادری دارم که خیلی به من فحاشی کرده و حتی منو به اسم صدا نمیکنه و جلوی تمام فامیل و … به نام زن بد کاره خطاب می‌کنه و الان سرطان گرفته و دکترا ازش قطع امید کردن و من به دیدنش نرفتم ولی از ناسزاهای و تهمتهایی که به من زده گذشتم .منتها میترسم روزی که خدایی نکرده بمیره من عذاب وجدان نابودم کنه . به نظر شما به دیدنش برم ؟ خیلی بی ادبی کرده به من ممنون میشم راهنماییم کنید که برم دیدنش یانه؟

  2. سلام وقت بخیر خدمت شما
    آقای دکتر من و همسرم بعد ۱۵سال از طریق ivf. بچه دار شدیم، خدا بهمون ۳ فرزند داد که اونها رو وقتی باردار بودم در ۶ ماهگی به ناگهان از دست دادم، طی بارداری می بایست استراحت مطلق می بودم اما بخاطر مشکلات تیروئید و گزگز پا گاهی قدم میزدم، الان خودم و برای مرگ اونها مقصر میدونم و مدام باخودم میگم اگر درد و تحمل میکردم یا اگر سرکلاژ میکردم و هزار اگر دیگه،این اتفاقات نمیفتاد و الان بچه‌هام بدنیا میومدن،کنار اومدن با این اتفاق به شدت برام سخته و نمیدونم با این حس گناهم نسبت به بچه هام چه کنم!

    1. جملات اگر و کاش نشانه اضطراب در شما است. انسان با اگرها نمی تواند زندگی کند. شما هیچ تعمدی در اینکار نداشتید و بر اساس شرایط و دانش آنزمان بهترین تصمیم را گرفتید. انسان دانش و توان محدودی دارد. قرار نیست برای مواردی که از دانش و توان او خارج است خود را مقصر بداند. شما یقین نداشتید که چه اتفاقی قرار است بیفتد. اگر می دانستید شاید اصلا حامله نمی شدید. بنابراین خودمقصر پنداری و احساس گناه در شما ارتباطی به موضوع ندارد. اگر این موضوع را نیز نداشتید برای ایجاد احساس گناه موضوع دیگری مغز شما پیدا می کرد

  3. سلام ،دکتر من برادرم را کمک مالی نکردم ،ماشین سنگین گرفته بود افتاد بود درقرض،آخرش تصادف کرد فوت کرد ،احساس میکنم من باعث شدم تصادف کند بعضی میگن سکته زده پشت فرمان

    1. حتی اگر فرض کنیم اگر کمک مالی می کردید سکته نمی کرد و زنده می ماند شما آگاهانه اینکار را نکردید یعنی اگر می دانستید قرار است چنین اتفاقی برای او بیفتد مطمینا کمکش می کردید. مثلا اگر کسی بداند فردی که از خیابان رد می شود تصادف می کند می رود و جلوی او را می گیرد. ولکن چون نمی داند اقدامی نمی کند. بنابراین اگر تقصیری هم داشته باشید همانقدر مقصر هستید که اگر شخصی در حال حاضز از شما کمک می خواهد و شما باز هم نمی دانید که واجب است به او کمک کنید یا خیر

  4. آقای دکتر شرمنده دو چیز یادم رفت بگویم پدرم دو سه بار هم‌ در بیمارستان میگفت از وقتی اون خونه را فروختم به این روز افتادم اصلا از ذهنم نمیرود دوم این که دکتر پدرم میگفت نود درصد بهدخاطر بیماری پدرم قلب و ریه پدرم درگیر شده عضله های قلب ضعیف شده و مشکل قلب ایجاد کرده ممنونم‌

  5. با سلام و خسته نباشید خدمت آقای دکتر ثنایی بزرگوار شرمنده وقت گران بهایتان را میگیرم ولیمن خیلی دنبال رهایی خودم از عذاب وجدان هستم چون واقعا از پا افتادم تا اسم شما بزرگوار را دیدم آقای دکتر خواهش میکنم من را راهنمایی ام کنید تا زنده ام دعاگویتان هستم من هر چقدر میکنم نمیتوانم بروم پیش روان پزشک تا قرص مصرف کنم .من مجبورم قبل از عنوان مشکلم بعضی چیزها را از گذشته ام با شما عنوان کنم آقای دکتر من تک دختر خانواده ام هستم و یک برادر دو سال از خودم کوچکتر و یکی پانزده سال کوچکتر از خودم ،آقای دکتر من از وقتی که چشمم را باز کردم دیدم پدرم به خاطر مریضی دیسترفی اعضلانی بکر در سن بیست و پنج سالگی به یکباره از وضعیت سالم زمین گیر شد و چون به مادرم هم زمینه بیماری اش را نگفته بود همیشه خونه ما دعوا بود و مادرم هم چون در دو سالگی پدر و مادرش را از دست داده بود از کودکی حساس بود و پیش عمه اش بزرگ شده بود خیلی ضعیف و شکننده بود و مجبور بود با پدرم زندگی کنند آقای دکتر وضعیت خانه جوری جلو رفت که برادرم بیماری افسردگی دو قطبی گرفت و خونمون همیشه تشنج بود ومن هم از بچگی نگهدار مادرم و مورد اطمینان پدرم و همه کارهای خانه با من بود پدرم شبانه روز کار میکرد دفتر دار مدرسه بود و بعد ازظهرها دست فروشی میکرد با مصیبت خانه خرید و با جنگ و دعوا برادرم را فرستاد تا دانشگاه تربیت معلم تا معلم شود وما هم اصلا درکی از مشکل برادرم نداریم وپدرم هم چون بدون کمک برادرم نمیتوانست دست فروشی کند با دعوا و جنگ میبردش خلاصه آقای دکتر من هم رفتم دانشگاه و گواهی و انواع کلاس ها ولی چون اضطراب داشتم موفق نمیشدم از این طرف هم مادر بدبختم به توصیه دیگران برادر کوچکم را به دنیا آورد تا شاید برای زندگی اش خوب باشد برعکس بزرگ کردن او هم شد عهده من تا این که هجده سالم بود خواستگار آمد و من هم ازدواج کردم آقامون هم خیلی مودب و خیلی احترام پدرم و مادرم را نگه میداشت درکم میکرد نظامی هست حتی گذاشت پیش اونها باشیم خلاصه چند سال دیگه برادرم ازدواج کرد و خانمش نمیزاشت تا برادرم بیایید و پدرم را بیرون ببرد و پدرم هم بازنشت شد ماند خانه و مادرم هم حقوق پدرم کم بود و هم مدیریتش ضعیف بود و تصمیم هایی نادرست میگرفت تصمیم گرفتند خانه دویست متر ویلایی را بفروشند و به شوهرم سپردن و اعتماد کردندو شوهر بدبخت من که عیبش این بود که هیچ وقت نمیتوانست به خانواده اش نه بگویید تمام داراییمان را وحتی از چند جا نزول میگرفت به خاطر این که خانه پدری اش را برای ضمانت برادر ورشکسته اش گذاشته بودند نجات بدهد پدر ومادرش آواره نشن چون قانون برمیداشت اوج مشکلات اش بود ولی از ته دل به پدرم میگفت بابا این کار را نکن ،نگو مشکل خیلی حاد هست به من نمیگه ،آقای دکتر نمیدانم میتونم منظورم را برسانم من هم به خاطر مشکلات خانواده ام زبونم هم کوتاه بود همیشه درکش میکردم هی میگفت آبروی پدرم میره مت هم هیچ نمیگفتم آقای دکتر از زدن این حرفها خجالت میکشم شوهرم به من با وعده های دروغین نگو از ترس از دست دادن شغل وآبرویش به همه در میزنه ،از من خواست یک آپارتمان دوستش هست به زور به مادرم بگم خوب هست تا پدرم بخرد و به پدرم با هماهنگی دوستش دویست میلیون زیاد گفتن تا بردارد جلبش را گرفته بودن به من هم هزار وعده که جبران میکنم نگو بااین پول هم مشکلش حل نشده از دوستش پول قرض میگیرد و او هم در مقابلش چند نوشته میگیرد خلاصه بابام را انداخت تو دادگاه ها و آخرش هم هر بار درستش میکرد و حتی یکبار چند ماه ماشینشان را برد و نزول کرد ولی دوباره با مصیبت خرید ولی دوسال پدر بیچاره ام هم از اون خونه بزرگ آمده بود افسوس میخرد و هم استرس دعوای سند که نمیزد به نام پدرم و البته پدر بیچاره من که زمین گیر بود روحیه خوبی داشت دکترها هم میگفتن این مریضی پدرم به سختی تا چهل سالگی دوام میاره وپدرم ۶۲ سال داشت که دو ماه هست از دستش دادم آقای دکتر این را هم بگم من تو این دو سال بارها بارها با شوهرم دعوا کردم ولی چون کلا خانوادگی مهربانند ولی اگر زیاد میگفتم می انداختم بیرون و من هم چند بار آمدم به پدرم همه چی را بگم به خاطر دو بچه ام و مادرمریض و پدرم و چون برادر بزرگم ازدواج کرده بود او اما همیشه دعوا میکرد می آمد همه چی را میگفت و داغونی اینها را میدیم بی خیال میشدم میسوختم و میساختم یادم رفته بگم شوهرم زیاد نگران من هم بود چون یک بار من را برد و پشت دو چک را من امضا کردم به خاطر من هم هر کاری کرد ولی آقای دکتر کاش می آمد واقعیت را به من میگفت من هم ولش میکردم آخه من هم آدمم عذاب وجدان رهایم نمیکند پدرم مریض بود یک دوست شوهرم آمده بود دم در خانه پدرم از پدرم خواهش کند اگه از دستش می آید کمک کند چون ضامن شوهرم شده بود و شوهرم کارش فقط از این نزول خور به اون نزول خور ،خلاصه پدرم هم نتونسته بود جلوی خودش را بگیرد تمام بلاهای شوهرم را گفته بود یک زمان هم دعوا و چند ماه من نیامدم خانه پدرم ولی وقتی که پدر بدبختم تو تمام دادکاه ها برنده شد اومدم و رفتم و حالم خوب بود که لاقل پدر بدبختم پول تو بانک که از فروش خانه بود را ندهد به اون بی شرف که شوهرم در دامنش انداخته ،آقای دکتر من چه کار کنم شوهرم باعث شد که پدرم نتونست خانه و پول را بزند به نام مادرم چون از همه میترسید و عمویم هم خبر داشتاز همه چیز به پدرم گفته بود به هیچ کس اطمینان نکن از پدرم سواستفاده میکرد به خاطر بی عرزگی بچه هایش ،به شرط هم قبول نمی کرد آقای دکتر من چه کنم عذاب وجدان نداشته باشم از این طرف مامانم فقط گریه میکنه میگه شوهرت باعث مرگ پدرت شده از این طرف با شوهرم هم بد رفتاری میکنم او هم عذاب میکشد هی میگوید خاک بر سرم به خاطر پدر و مادرم چه ها کردم و الان هم ولش کردن او هم اعصبانی هست چون خانواده اش همه جا از این بد میگویند نمیگویند خانواده خودش و زنش را بدبخت کرده آقای دکتر من خیلی پدرم را دوست داشتم خیلی داغونم قلبش پانزده درصد بود تو بیمارستان گفتند و چون فشارش کم بود نتونستن داروی قلب بنویسن و از من خواست به شوهرم بگم حلالش کند و شوهرم آمد گفت پدر شما حلالم کنید مادرم هم قرص اعصاب با دوز بالا میخورد آب هم من دستش میدهم آقای دکتر برادر بزرگم فشارمان میدهد مال میخواهد ما کمک کنیم تا او دست از سر مادرم بکشد و من سهم خودم که چند برابر اون پولی که شوهرم برداشته بدهم به برادر کوچکم به ظر شما خدا من را میبخشد یا نه ،به خدا آقای دکتر اگر برگردم به دو سال قبل شوهزم قطعه قطعه ام بکند هیچ وقت این کار را با خانواده ضعیف خودم نمیکردم برادر کوچکم آنقدر از آمدن به این خونه داغون شد بیچارها یک خانه پسند کرده بودند ویلایی از خانه خودشان کمی کوچک آنقدر گفتم بده خرج داره آقای دکتر شوهرم حتی میخواد بعد حل مشکلات با مادرم خونه دوطبقه بخرد تا کنار اینها باشیم به اینها برسیم ولی من که خیلی داغون ناامید موهای خودم را میکشم سرم را زخمی میکنم ببخشید این را میگم از استرس فقط دستشویی میرم به بچه ها پرخاش میکنم خواب ندارم راهنمایی ام کنید خواهش میکنم من را ببخشید دردم را به کی بگم خجالت میکشم برم چشم به چشم روانشناس بشینم و از دردم بگم

    1. وقت شما بخیر
      هر اتفاقی در گدشته افتاده است را رها کنید . هیج کس در زندگی بدون اشتباه نبوده است. همسر شما نیز با قصد بد اینکار را نکرده است. او نیز بنظر فرد خوبی است که گرفتار مالی شده است. سعی کنید رابطه خود را با شوهر بهبود بخشید. گذشته را بازگو نکنید و انتقاد از او نکنید. به او بگویید که می دانید عمدا خانواده شما را دچار مشکل نکرده است.
      شما بخاطر کودکی تان کلا آمادگی عذاب وجدان دارید. مقاله تله ایثارگری را در سایت بخوانید تا با ویژگی خود بیشتر اشنا شوید

    2. آقای دکتر سلام.
      ۶۸ سالمه، سالهاست بخاطر عذاب وجدان شدید، هرروزم جهنم است.خیلی زجرهای طاقت فرسا تحمل میکنم. اولین و تنها فرزندم بخطر نادانی ها و غفلت هایی که مرتکب شدیم در سن۹سالگی مبتلا به سرطان بدخیم مغز شد و پس از ۶سال تحمل دردهای بسیارسنگین و جگرسوز و چندبار عمل جراحی های مغز و ستون فقرات و گردن و شکم و شیمی درمان و پرتودرمانی و میدانست که باید بمیرد و نمی‌خواست بمیرد، و از مردن بسیار وحشت داشت، اما در سن ۱۵ سالگی درگذشت.من و همسرم که از دردها و ترسها و درمان‌های پسرمان غمگین و افسرده و عصبی شده بودیم و تحمل این مصیبت را از دست داده بودیم، وقتی که دوره های شیمی درمانی و پرتو درمانی را که می‌گذراند من و خانم مثل دوجانور درنده فرزند سرطانیمان را که از دردهای سخت به خودش می‌پیچید بشدت کتکش میزدیم. پسرم نحیف و ضعیف مظلوم بود و ما بارها او را که مریض بود دعوا و توهین و ضرب و شتم میکردیم. سال ۱۳۷۸ درگذشت. الان ۲۵ سال است که از فوتش گذشته، این ۲۵ سال بخاطر رفتارخشن که نسبت به جگرگوشهءمریضم مرتکب شده بودم لحظه بلحظه اش هرروز و هرساعت در ذهنم مجسم میشه و از شدت پشیمانی چنان دچار حمله های دردناک روحی هولناکی میشم که هیچ راهی جز خودکشی برام باقی نمونده. ۳سال بعد فوت فرزندمان، همسرم از فرط پشیمانی دق و سکته و فوت کرد. حالا من حیوان درنده پِست و کثیف تنها مانده ام و و عذاب و زجر مزمن. نمیدونم چه کنم؟

      1. از اتفاقی که برای فرزندتان افتاد بسیار متاثر شدم. برای روح او دعا کنید . جسم او مرده است ولکن روح او ناظر و شاهد بر پشیمانی شما است.
        بجای سرزنش و عذاب وجدان می توانید هر کاری را که برای او می توانستید انجام دهید را برای بچه های همسن و سال او انجام دهید. هم روح خودتان شاد می شود هم روح فرزندتان.
        احساس عذاب وجدان را تبدیل به انرژی برای انجام کار نیک کنید. اجازه ندهید این انرژی با عذاب وجدان تلف شود. عذاب وجدان اشتباه دومی است که مرتکب خواهید شد. از آن دوری کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا