والد، بالغ، کودک
مقدمه
آیا شما نیز متوجه رفتارهای چندگانه خود شدهاید؟ آیا تا به حال احساس کردهاید رفتارتان در لحظهای دگرگون میشود و ناگهان از رفتاری والدین مآبانه، رفتاری کودکانه از خود بروز میدهید؟
اصلاً جایی برای نگرانی نیست چون تمام افراد این چنینند. در تمام تاریخ نشان داده شده که انسان دارای طبیعتی چندگانه است. سامرست موام (William Somerset Maugham)، نویسنده انگلیسی این حال را این گونه به نگارش در آورده است:
«لحظههایی هست که من واقعاً از چند آدم مختلف ساخته شدهام، و آن که در حال حاضر دست بالا را دارد بعد از مدتی عاقبت جای خود را به دیگری میدهد. اما کدام یک از اینها، من واقعی است؟ تمام آنها یا هیچکدام؟»
دکتر اریک برن، که معرف نظریه «تحلیل رفتار متقابل» بوده، از همان اوایل مطالعاتش متوجه تغییرات مداوم رفتار میشود. تغییراتی که از یک حالت به حالت دیگر در اشخاص صورت میگیرد، از طریق تغییر در طرز رفتار، صورت ظاهر، کلمات و اشارات شخص نمایان میشود. هریس از تجربه یکی از مراجعان خانم سی و چهار سالهاش میگوید که دچار بیخوابی و دلشوره دائمی بوده و سوال اصلیاش این بود که: «با بچههایم چه کنم؟». او روایت میکند که در طی یک ساعت جلسه روانکاوی، این مادر به سه حالت کاملاً مجزا از هم تغییر کرد: اول کودک کوچکی که احساس نومیدی روحش را فرا گرفته بود. دوم مادری که به حق خودآگاهی داشت و سوم زن بالغی که با دلیل و برهان حرف میزد.
والد، بالغ، کودک
تجارب و مطالعات تایید میکند که این سه حالت در تمام افراد وجود دارد. در همهی ما موجودی کوچک مانند شخصیت سه سالگیمان مخفی مانده. همچنین در وجودمان یک «والد» وجود دارد. این دو – یعنی والد و کودک – مانند نوارهایی ضبط شده در مغز ما از تجربیات واقعی حفظ شدهاند. این نوارها شامل رویدادهای خارجی (اصل وقایع گذشته) و رویدادهای داخلی (احساسات ما) هستند. این نوارها، در حقیقت در پنج سال اول زندگی ما ضبط و تثبیت میشوند. جنبه سوم که ماهیتی کمی متفاوت از دو جنبه دیگر دارد را برن با نام «بالغ» معرفی میکند.
«والد، بالغ، کودک» نه تنها نقشی روانی بلکه واقعی دارند. این سه با مفاهیم اولیه علم روانکاوی نهاد (Id)، خود (Ego) و فراخود (Super-Ego) کاملاً متفاوتند. «والد، بالغ، کودک» منطبق بر اشخاص، زمانها و تصمیماتی واقعی هستند. ضمناً مفاهیمی قابل درکتر و عینیتر برای دانستن و بهکار بردن هستند (بر خلاف مفاهیم فروید که همچنان روانشناسان به فهم مشترک درباره آن نرسیدهاند).
تشریح سه نقش والد، بالغ، کودک
والد
«والد» شامل انبوه بسیار عظیمی از سوابق رویدادهای خارجی در مغز است. این سوابق بدون سوال و حتی به زور، تقریباً در پنج سال اول زندگی فرد دریافت میشوند. دورهای پیش از آنکه «تولد اجتماعی» فرد اتفاق بیفتد. تولد اجتماعی با خروج کودک از خانه و ورود به دنیای اجتماعی چون مدرسه رخ میدهد. آنچه در «والد» ضبط میشود، حاصل تمام ملاحظات والدین یا کسانی است که جانشین این نقش در زندگی هر کودک هستند. برای هر فرد جنبه «والد» کاملاً منحصربفرد است. زیرا نوارهای ضبط شده او از تجارب اولیه زندگیاش با کسانی که نقش والدین وی را داشتهاند، یگانه است. حتی بسیار جالب است که جنبه «والد» هر خواهر و برادر نیز که با والدین مشابه رشد کردهاند، متفاوت است.
بیشتر اطلاعات والد در زندگی روزمره به صورت «چطور باید» ظاهر میشود. چطور باید ناخن گرفت. چطور باید رختخواب را مرتب کرد. چطور باید سوپ خورد. چطور باید تشکر کرد و غیره. کلمات دیگری که احتمالاً به دنبالشان کُدهای ضبط شده از والد میآیند عبارتند از: «هرگز»، «هیچوقت»، «همیشه» و «یادت باشد».
بجز پدر و مادر اصلی، منابع دیگری نیز برای کسب اطلاعات «والد» وجود دارند. بچهای که ساعات متمادی جلوی تلویزیون مینشیند، هر آنچه میبیند یا میشنود را ضبط میکند. برنامههایی که میبیند القا کننده «مفهوم یاد داده شده زندگی» میشوند. اگر محتوای برنامهها بیشتر خشونت باشد، همین در والد او ضبط میشود. کودک نتیجه میگیرد: «همین طور است. زندگی همین است.» چنین کودکی در آینده، استعداد بیشتری دارد تا بخواهد با خشونت مسائلش را حل و فصل کند.
کودک
همزمان با ضبط اطلاعات رویدادهای خارجی در آنچه که ما آن را «والد» نامیدیم، ضبط دیگری نیز صورت میگیرد و آن ضبط رویدادهای «درونی» یا به عبارت دیگر، پاسخ یا عکسالعمل انسان کوچک (یا احساس او) نسبت به آن چیزهایی است که میبیند و میشنود.
همین واحد از مجموعه اطلاعات «دیدن، شنیدن، احساس کردن و فهمیدن» است که ما آن را به عنوان جنبه «کودک» تعریف میکنیم. از آنجا که انسان کوچک در دوره بحرانی زندگی اولیه خود فاقد قاعده بیان است، بنابراین بیشتر عکسالعملهای او به صورت «احساس» ضبط میشود. باید موقعیت او در سالهای اولیه زندگیاش را دقیق در نظر گرفت: او کوچک و وابسته است. دست و پا چلفتی است و قوه بیان هم ندارد که با آن معنی و مفهومی بنا کند.
در عین حال در این دوران ناتوانی و عجز، از کودک توقعات زیاد و سازشناپذیری هم داریم. از یک سو او به اجبار باید احتیاجات طبیعیاش را برآورده کند. باید حرکت و اکتشاف کند. باید بفهمد، بشکند، سروصدا کند، احساسات خود را نشان دهد. او باید تمام لذتهای حرکت کردن و کشف را تجربه کند. از سوی دیگر، به طور مداوم – معمولاً از سوی والدین- از او خواسته میشود که این لذتها و رضایتهایش را به خاطر رضایت والدین و برای اینکه دوستش بدارند، کنار بگذارد. او به «عاقل بودن» تشویق میشود. موضوع «رضایت و دوست داشتن» والدین که مدام ظاهر و سپس غیب میشود. مفهوم عجیب «عاقل بودن» در نظر بچه که هنوز ذرهای از روابط علت و معلولی را نمیفهمد، از جمله اسرار عجیب و غیرقابل فهم است.
نتیجه جانبی این مراحل
نتیجه جانبی و تسخیرکننده این مراحل – همین ادب کردنهای بیهوده و خستهکننده – ایجاد احساسات منفی در «کودک» است. بر پایه این احساسات منفی، انسان در سالهای اولیه زندگیاش به این نتیجه میرسد که: «من خوب نیستم».
همانند جنبه «والد»، «کودک» نیز حالتی است که شخص میتواند در هر موقع از رفتار جاری خود به آن انتقال یابد. خیلی چیزها امروز هست که میتواند اتفاق بیفتد و همان حس و حال کودکی را دوباره در ما ایجاد کند. در حقیقت همان احساسات را در ما زنده سازد.
لازم است اینجا به جنبه تابناک «کودک» نیز بپردازیم. در کودک قوه خلاقه، کنجکاوی، شوق جستجو و فهمیدن، اشتیاق لمس کردن، حس کردن و تجربه کردن وجود دارد. همچنین اولین احساسات، کشفها و بسیاری از اولیهها در بُعد «کودک» ما نهفته است. در کودک هزاران لحظه «آها، فهمیدم!» وجود دارد؛ اولین مکیدن محکم نوک پستان مادر، اولین نوازش یک پیشی کوچولو، اولین بار که کلیدبرق را زد و چراغ روشن شد. احساسات تمام این لحظات در وجود ما ثبت شدهاند و ماندهاند. در کنار تمام «غیرخوب»ها، نقطه مقابلشان نیز ضبط شده است: جنبیدن موزون گهواره به دست مادر، لمس کردن و بوییدن پتویی که در کودکی دوستش داشتیم، احساس طعم شیرین جایزههایی که چون بچه خوبی بودیم دریافت کردیم.
تمام این لحظات در ضمیر ناخودآگاه ما محفوظ و آماده بازنواختن است. این جوانب مثبت ثبت شده در «کودک» درون هر فردی است. کودکی خوشحال. پسربچه بیخیالی که دنبال پروانهها میدوید. دختربچه کوچکی که شکلات دور لبهایش ماسیده بود.
بالغ
از حدود ده ماهگی، پدیده شگفتانگیزی در کودک به کار میپردازد. تا آن تاریخ زندگی نوزاد جز کارهای عاجزانه، غریزی، بیفکر و بیتفکر چیزی نیست. در او «کودک» و «والد» هست، اما آنچه در او نیست توانایی آن است که خودش کاری بکند و حرکات خود را از روی فکر انتخاب کند یا بتواند اطرافیان محیط خود را بسنجد. او هیچگونه قدرت حرکت برای کشف و رویارویی با زندگی را نداشته. تا کنون فقط به سادگی آنچه را که پیش آمده قبول کرده است.
کودک در ده ماهگی ناگهان متوجه میشود که میتواند کارهایی را با آگاهی و فکر خودش انجام دهد. این حالت خود-واقعبینی، شروع جنبه «بالغ» شخصیت است. قدرت تحرکی که به «بالغ» جان میدهد، در دورههای آینده زندگی، هنگامی که شخص ناراحتی و مشکلی در پیش دارد، اطمینان بخش میشود. شخص برای اینکه «فکرش باز شود» میرود بیرون و قدم میزند. قدم زدن تسکینی برای تشویش و نگرانی است. در جایی ضبط شده که حرکت خوب و دارای خاصیت دورکننده است و کمک میکند که مساله با وضوح بیشتر دیده شود.
«بالغ»، در سالهای اولیه زندگی بسیار شکننده و آزمایشی است، و به آسانی مغلوب فرمانهای «والد»، یا اسیر ترسهای «کودک» میشود. مادر درباره لیوان پایه بلند کریستال به بچه میگوید: «نه! نه! به آن دست نزن!» بچه احتمالاً دستش را پس میکشد و احیاناً گریه میکند. اما در اولین فرصت او به هر حال به آن شیء دست میزند تا ببیند موضوع از چه قرار است. در بیشتر افراد جنبه «بالغ» علىرغم موانعی که پیش می آید به رشد خود ادامه میدهد و تا حدودی هر چه سن پیش میرود «بالغ»، مؤثرتر کار میکند.
کار بالغ چیست؟
«بالغ» اصولاً کارش این است که تکههای متحرک را تبدیل به اطلاعات کند. و این اطلاعات را بر اساس تجربیات قبلی به جریان اندازد و بایگانی کند. این جنبه با «والد» فرق دارد، از این جهت که «والد» به طور تقلیدگونه ای قضاوت کننده است. «والد» عملا از مایه ها و معیارهایی که در گذشته شکل گرفته، عمل میکند. «بالغ» با «کودک» نیز فرق دارد بدینگونه که «کودک» ناگهانی و بی دلیل و برهان عمل میکند، و اصولا تابع احساسات است. از طریق «بالغ» است که انسان کوچک کم کم میتواند فرق بین زندگی را آن گونه که به او یاد داده و نشان داده بودند (یعنی «والد») و آن گونه که خودش آن را احساس کرده است (یعنی «کودک») و بالاخره آن گونه که خودش کشف و استنباط کرده است («بالغ») متوجه شود.
«بالغ» یک کامپیوتر برای به جریان انداختن و پردازش اطلاعات است. بنابر اطلاعاتی که از سه منبع به او داده شده محاسبه میکند و تصمیم میگیرد: از طریق «والد»، از طریق «کودک» و از طریق اطلاعاتی که خود «بالغ»، بدست آورده و مدام بدست میآورد. یکی از وظایف مهم «بالغ» آن است که اطلاعات بدست آمده از «والد» را بررسیکند. و ببیند آیا این اطلاعات همچنان معتبر و قابل استفاده هست یا قدیمی شده و باید رد شود. دیگر اینکه اطلاعات «کودک» را هم وارسی کند. و تصمیم بگیرد که آیا آن احساسها امروز مناسباند یا قدیمی و بیهوده شدهاند.
بالغ حتی در سنین پایین نیز ممکناست اطلاعات والد را بررسی کند
هدف، کنار گذاردن یا حذف «والد» و «کودک» نیست، بلکه آزاد بودن برای بررسی اطلاعات آنهاست. «بالغ» حتی ممکن است در سنین پایین نیز اقدام به بررسی و امتحان کردن اطلاعات «والد» بکند. و از اینجاست که ساخت شخصیتها قوام میگیرد. نوجوانی میتواند احساس ایمنی کند که در قضاوت «بالغ» او اطلاعات «والد» معتبر و صحیح باشد. «به من راست گفتند.» پسر بچهای که سگ دلخواهش زیر ماشین میرود، به خودش میگوید: «مامان راست میگفت. ماشین توی خیابان خطرناک است.» دختر بچهای که تازه یاد گرفته است خودش به توالت برود به این نتیجه میرسد که «راست است که آدم اگر شلوارش خشک باشد احساس پاکی و خوبی میکند.»
اگر دستورات پدر و مادر همیشه براساس حقیقت و واقعیت باشد بچه نیز توسط «بالغ» خود به تدریج دارای مناعتطبع میشود و حس کامل بودن خواهد کرد. آنچه او محک زده و قبول کرده همیشه برایش معتبر خواهد ماند. اطلاعاتی که او از طریق امتحان و تجربه کسبکرده تبدیل به چیزهایی «دائمی» میشود که او میتواند همیشه به آنها اعتماد داشتهباشد. آنچه او استنباط میکند و میفهمد بهکمک آنچه به او یاد داده بودند تقویت و تثبیت میشود.
در اینجا باید تأکیدکرد که محک تأیید بر اطلاعات «والد»، بهوسیله «بالغ»، ضبطهای «غیرخوب» در «کودک» را (که در ابتدا به او اعمال شدهبود) پاک نمیکند. مادر معتقدست که بهترین راه برای اینکه به پسر سه سالهاش یاد بدهد بازی کردن در وسط خیابان خطرناک است، اینست که وقتی این کار را کرد کتکش بزند. عکسالعمل بچه از کتک البته ترس و خشم و احساس ناراحتی است بدون اینکه به این حقیقت توجهکند که مادر او را دوست دارد و برای حفظ جان اوست که این عمل را انجام میدهد. بههر حال این ترس و خشم و احساس ناراحتی ضبط میشود. بعدها وقتی کودک فهمید که مادرش حق داشته و راست میگفته، تجربه آن احساس پاکنمیشود. ولی استنباط اینکه چگونه موقعیت اصلی بچگی احساسهای «خوب نیستم» متعددی از این نوع تولیدنموده، میتواند آن بچه را امروز از بازنواختن آن ضبطها رهاییبخشد.
ما نمیتوانیم احساس ضبط شده را پاک کنیم.
ولی میتوانیم، اگر خواستیم، کلید را بزنیم و آنها را موقتاً متوقف کنیم!
پیدا کردن شناخت حقیقی از شخصیت سهگانهمان یا همان «والد، بالغ، کودک» میتواند به ما شناخت عمیقتری از خودمان بدهد. همچنین در بسیاری از روابط به کمک ما خواهد آمد. زیرا دلیل بسیاری از واکنشهای آنی خود را درمییابیم. واکنشهایی که برخواسته از «کودک» یا «والد» ما هستند.
این مقاله خلاصهای از بخشهای کتاب «وضعیت آخر» است که مطالعه آن بسیار توصیه میشود. به دنباله مباحث فوق و با مثالهایی کاملاً گویا، نویسنده بینشی عمیق از این مفاهیم ارائه میدهد. علاوه بر آن حالات مختلفی را فرض میکند که در روابط افراد در موضع خاصی از وجوه مذکور قرار میگیرند. شناخت کافی از اینکه مخاطب در کدامیک از وجود «والد، بالغ، کودک» خود است، درانتخاب نوع واکنش ما بسیارموثر خواهدبود.
منبع:
کتاب وضعیت آخر، نوشته تامس ای. هریس