ماری اینسورث
زندگینامهی ماری اینسورث
ماری اینسورث روانشناسی آمریکایی- کانادیی بود که یکی از محققان برجسته در زمینهی دلبستگی به شمار میرود. او در سال ۱۹۱۳ در اوهایو متولد شد. ماری اینسورث در سن ۱۶ سالگی به دانشگاه تورنتو راه یافت. در این دانشگاه تحتتاثیر نظریهی روانشناختی ویلیام بلاتز قرار گرفت که در آن، بر چگونگی ایجاد امنیت در کودکان از سوی والدین تاکید میشد. ماری اینسورث تصور میکرد اندیشههای بلاتز به او کمک میکند تا علت گوشهگیر بودن خود را بفهمد. بسیاری از مطالعات ماری اینسورث، اساس تئوری دلبستگی مدرن را تشکیل میدهند. او در ۲۱ مارس ۱۹۹۹در سن هشتاد و پنج سالگی به علت سکتهی مغزی درگذشت.
ماری اینسورث
جان بالبی (۱۹۶۹) اعتقاد داشت که دلبستگی فرایندی صفر یا صدی است. با این حال، تحقیقات نشان داده است که تفاوتهای فردی در کیفیت دلبستگی دخیل هستند. در واقع، یکی از پارادایمهای اصلی در نظریه دلبستگی، امنیت دلبستگی فرد است. تحقیقات زیادی در زمینه روانشناسی، بر روی این پرسش که چرا شکلهای متفاوتی از دلبستگی در میان نوزادان وجود دارد متمرکز شداند. بهعنوان مثال، شافر و امرسون (۱۹۶۴) بر روی کشف این پرسش تحقیق کردهاند که دلیل تفاوتهای ذاتی ظاهری در اجتماعی شدن نوزادان چیست. برخی از نوزادان قبل از اینکه تعامل زیاد و تفاوتآفرینی در آنها رخ دهد، در آغوش کشیدهشدن را بیشتر از سایر نوزادان ترجیح میدهند.
اگر شما نسبت به کسی احساس دلبستگی داشته باشید، درک این امر برای شما بسیار آسان است، زیرا با جدا شدن از او احساسات شما دچار تغییر میگردد و با توجه به اینکه شما بزرگسال هستید، میتوانید احساسات خود را در قالب کلمات درآورده و چگونگی احساس خود را توضیح دهید. با این حال، بیشتر پژوهشهای دلبستگی با استفاده از نوزادان و کودکان انجام میشود، بنابراین روانشناسان باید شیوههای ظریف تحقیق در مورد سبک دلبستگی را که معمولا شامل روش مشاهدهای است، طراحی کنند.
روانشناس ماری اینسورث یک روش ارزیابی به نام طبقهبندی موقعیت ناآشنا (SSC) را برای بررسی اینکه چگونه دلبستگیها ممکن است بین کودکان متفاوت باشد، طراحی کرد. موقعیت ناآشنا که توسط ویتیگ و ماری انسورث (۱۹۶۹) طراحی شده است، بر اساس مطالعات قبلی ماری اینسورث در اوگاندا (۱۹۶۷) و بعد از آن در بالتیمور پیریزی شد. ماری اینسورث (۱۹۷۱ تا ۱۹۷۸) مطالعه مشاهداتی در خصوص نقش تفاوتهای فردی در دلبستگی را به انجام رساند که در زیر شرح داده شده است.
روش موقعیت ناآشنا
امنیت دلبستگی در کودکان یک تا دو ساله با استفاده از پارادایم موقعیت ناآشنا مورد بررسی قرار گرفت تا در نتیجهی این اقدام ماهیت رفتارهای دلبستگی و همچنین سبک دلبستگی مشخص شود. بدین منظور، ماری اینسورث یک روش آزمایشی را برای مشاهده انواع شکلهای دلبستگی که بین مادران و نوزادان به وجود میآید، ترسیم کرد.
این آزمایش در یک اتاق کوچک با یک پنجرهی شیشهای انجام شد تا رفتار نوزاد به صورت مخفیانه مورد مشاهده قرار گیرد. نوزادان در سنین بین ۱۲ تا ۱۸ ماهگی بودند. نمونه متشکل از ۱۰۰ خانواده آمریکایی از طبقه متوسط بود. این روش که با عنوان «موقعیت ناآشنا» شناخته میشود، با مشاهده رفتار نوزاد در هشت اپیزود متوالی که هر کدام از اپیزودها تقریبا ۳ دقیقه طول میکشد، صورت میپذیرد:
(۱) مادر، کودک و آزمایشگر با یکدیگر در اتاق قرار میگیرند (کمتر از یک دقیقه طول میکشد).
(۲) مادر و کودک تنها میشوند.
(۳) یک غریبه به مادر و کودک میپیوندد.
(۴) مادر اتاق را ترک کرده و کودک و غریبه را با یکدیگر تنها میگذراد.
(۵) مادر برمیگردد و غریبه اتاق را ترک میکند.
(۶) مادر اتاق را ترک کرده و نوزاد کاملا تنها میشود.
(۷) غریبه باز میگردد.
(۸) مادر برمیگردد و غریبه اتاق را ترک میکند.
ثبت و محاسبه
طبقهبندی موقعیت ناآشنا (بهعنوان مثال، سبک دلبستگی) اساسا بر چهار رفتار متقابل بنیان نهاده شده است که در دو اپیزود بهم پیوسته، مستقیما به سمت مادر هدایت میشود.
۱. نزدیکی و جستجو برای برقراری تماس
۲. برقراری و حفظ تماس
۳. اجتناب از نزدیکی و تماس
۴. مقاومت در برابر برقراری تماس و آرامش
ناظر مربوطه که در حال مشاهده شرایط کودک است، در فواصل ۱۵ ثانیهای رفتار نوزاد را ثبت میکند و بر اساس شدت رفتار، از ۱ تا ۷ به آن نمره میدهد.
سایر رفتارهای مشاهده شده عبارتند از:
– رفتارهای اکتشافی، مانند حرکت در اطراف اتاق، بازی کردن با اسباب بازی، نگاه کردن و جستجوی اطراف اتاق.
– رفتارهای جستجوگرانه، به عنوان مثال، به دنبال مادر تا دم در رفتن، کوبیدن در، به سمت درب رفتن، به درب نگاه کردن، رفتن به سمت صندلی خالی مادر، نگاه کردن به صندلی خالی مادر.
– نشان دادن نمودهای منفی، مانند گریه کردن، لبخند زدن.
نتایج: سبکهای پیوست
ماری اینسورث (۱۹۷۰) سه سبک اصلی دلبستگی، یعنی ایمن (نوع B)، ناایمن-دوریجو (نوع A) و ناایمن دوسوگرا – مقاوم (نوع C) ناامن را شناسایی کرد. او نتیجه گرفت که این سبک دلبستگی نتیجه تعاملات اولیه با مادر است. سبک دلبستگی چهارم بعدها شناسایی شد.
B: دلبستگی ایمن
اطفال با دلبستگی ایمن اکثریت نمونه در مطالعات ماری انسورث (۱۹۷۱-۱۹۷۸) راتشکیل میدادند. چنین اطفالی احساس اعتماد به نفس میکنند، زیرا شخصی که به آن دلبستگی دارند برای پاسخگویی به نیازهای آنها در دسترس خواهد بود. آنها از دلبستگی به عنوان پایگاهی ایمن برای کشف محیط استفاده میکنند و در هنگامی که ناراحت و پریشان هستند نیز به سراغ شخصی که به آن دلبستگی دارند، میروند.
هنگامی که چنین نوزادانی ناراحت و غمگین میشوند، به راحتی توسط شخصی که با او دلبستگی دارند آرام میشوند. نوزادان در هنگامی که مراقب آنها نسبت به سیگنالهای ارسالی آنها به اندازه کافی حساس بوده و بهطور مناسب به نیازهای آنها پاسخ دهد، یک دلبستگی ایمن را ایجاد میکنند. طبق گفته بالبی (۱۹۸۰) فردی که دلبستگی ایمن داشته است، احتمالا شخص یا اشخاصی را در نزدیکی خود دارد که نسبت به آنها دلبستگی داشته و آنها نیز در دسترس، پاسخگو و یاریرسان بودهاند.
A: دلبستگی ناایمن-دوریجو
کودکان در حالت دلبستگی ناایمن-دوریجو، هنگام بررسی محیط اطراف خود، به شخصی که به آن دلبستگی دارند توجه نمیکنند. آنها از لحاظ جسمی و احساسی کاملا مستقل از شخص موردنظر میباشند. هنگامی که ناراحت میشوند، آنها با شخصی که با آن دلبستگی دارند تماس برقرار نمیکنند. چنین کودکانی، به احتمال زیاد مراقبینیدارند که نسبتبه آنها حساسیتی بهخرج نداده و همچنین نیازهای آنها را بدون پاسخ گذاشتهاست. شخص موردنظری که دلبستگی با او شکل گرفته، ممکناست در کارهای دشوار کمکی ارائهندهد و اغلب در طول زمانیکه کودک دچار ناراحتی و پریشانی است، دردسترس نباشد.
C: دلبستگی ناایمن دوسوگرا – مقاوم
یک سبک دیگر از دلبستگی که توسط ماری اینسورث (۱۹۷۰) شناسایی شد، دلبستگی ناایمن دوسوگرا (همچنین ناایمن مقاوم) نامیده میشود. در این مورد، کودک با یک سبک رفتاری دوگانه و متضاد سازگاری و تطابق مییابد. و آن را نسبت به شخصی که به آن دلبستگی دارد نشان میدهد. کودک معمولا در این حالت رفتاری وابسته و غیرمستقل را از خود نشان میدهد. اما وقتی در وضعیت تعاملی قرار میگیرند، از سوی شخصی که با آن دلبستگی ایجاد کرده است رد میشود.
کودک نمیتواند هیچگونه احساس امنیتی را همراه با شخص موردنظر رشد دهد. بر این اساس، آنها برای کشف محیطهای جدید، به سختی از شخصی که به آن دلبستگی دارند دور میشوند (حالت وابستگی). آنها هنگامی که با ناراحت شدید مواجه میشوند، به سختی آرام میشوند و از تعامل با شخصی که به آن دلبستگی دارند احساس آرامش نمیکنند. این رفتار ناشی از پاسخگویی نامناسب به نیازهای آنها از سوی مراقب اصلی است.
نتیجهگیری موقعیت ناآشنا
ماری اینسورث (۱۹۷۸) «فرضیهی حساسیت مراقبتکننده» را به عنوان یک توضیح برای انواع دلبستگی پیشنهاد کرد. فرضیه حساسیت مادرانهی ماری اینسورث اینچین استدلال میکند که سبک دلبستگی کودک بستگی به رفتار مادرش نسبت به او دارد.
مادران «حساس» به نیازهای کودک و همچنین به حالات و احساسات آنها پاسخ میدهند. چنین مادرانی به احتمال زیاد فرزندانی با دلبستگی ایمن دارند.
در مقابل، مادرانی که نسبت به فرزندشان کمتر حساس هستند، مثلاً کسانیکه به نیازهای فرزند خود به شکل اشتباه پاسخمیدهند یا کسانیکه بیحوصله بوده و کودک را رد میکنند، به احتمال زیاد فرزندانی با دلبستگی ناایمن خواهند داشت.
مثلاً کودکانی که بهطور ایمن دلبستگی ایجاد میکنند، در ابتدای زندگی خود مراقبتهای اولیهی حساس و پاسخگو را تجربه کردهاند. در حالیکه نوزادان دارای دلبستگی ناایمن دوسوگرا، مراقبتهای اولیه متضادی را در زندگی خود تجربه نمودهاند. در چنین وضعیتی؛ گاهی اوقات نیازهای کودک اجابت شده و گاهی نیز توسط مادر یا پدر نادیده گرفته میشود. نوزادانی که از ناامنی دوریجو رنج میبرند، با مراقبتهای اولیه بدون پاسخ مواجه بودهاند. کودک به سمت این باور پیش میرود که نیازهای او تأثیری بر رفتار مادر و پدر ندارد. یافتههای ماری اینسورث (۱۹۷۱-۱۹۷۸) اولین شواهد تجربی برای نظریه دلبستگی بالبی بود.
به عنوان مثال، کودکانی که دلبستگی ایمن را برقرار کردهاند، یک مدل کاری مثبت از خودشان ایجاد میکنند و به دیگران به عنوان افرادی که به آنها یاری میرسانند نگاه کرده و خود را نیز شایستهی دریافت احترام میبینند.
این درحالی است که کودکان دارای دلبستگی دوریجو تصور میکنند غیرقابلقبول و غیر ارزشمند میباشند. و این اتفاق نیز بهدلیل مراقبتهای اولیهای است که طی آن کودک بهطور دائمی با طرد و رد مواجه بودهاست. کودکانی که دلبستگی دوسوگرا را شکل میدهند، یک تصویر شخصی منفی از خود دارند. و از واکنشهای احساسی مبالغهآمیز خود (مانند گریه یا جیغکشیدن) بهعنوان راهی برای بهدست آوردن توجه دیگران استفادهمیکنند. بر ایناساس، سبکهای دلبستگی ناایمن با افزایش خطر اجتماعی و مشکلات رفتاری عاطفی و همچنین با مدل کاری داخلی همراهاست.
ارزیابی نظری
تئوری حساسیت مراقبین توسط تحقیقیکه از سوی وولف و وان ایزندورن (۱۹۹۷) انجامگرفت پشتیبانیمیشود. آنها متاآنالیزی را درمورد انواع دلبستگی انجامدادند. آنها دریافتند همبستگی نسبتا ضعیف و حدود ۰٫۲۴ بین حساسیت والدین و نوع دلبستگی وجوددارد. بهطورکلی والدین حساستر، فرزندانی با دلبستگی ایمندارند.
با اینحال در ارزیابی، منتقدان این نظریه استدلالمیکنند ارتباط بین حساسیت والدین و نوع دلبستگی کودک ضعیفاست. این امر نشانمیدهد که برای توضیح اینکه چرا کودکان انواع مختلفی از دلبستگی را رشدمیدهند، عوامل دیگری میتواند وجود داشتهباشد و تئوری حساسیت مادرانه بیش از حد بر نقش مادر تأکیدمیکند. بنابراین، اگر هنگام تلاش برای توضیح اینکه چرا کودکان دارای انواع مختلف دلبستگیاند صرفا روی حساسیت مادرانه تمرکزکنیم، نشاندهندهی اینست که با یک رویکرد تنزیلی و سادهسازی با این مورد برخورد شدهاست.
نظریه جایگزین پیشنهادشده توسط کاگان (۱۹۸۴) نشانمیدهد سرشت ذاتی کودک درواقع چیزیست که منجربه انواع دلبستگیهای گوناگون میشود. کودکان بهطور ذاتی (از بدو تولد) دارای انواع دلبستگی متفاوتند.
این عقیده همچنین توسط تحقیقیکه از سوی فاکس (۱۹۸۹) صورتپذیرفت پشتیبانیمیشود. او متوجهشد کودکانیکه سرشتی «سهلگیر» (کسانیکه غذا خوردن و خوابشان منظمبوده و تجارب جدیدی را قبولمیکنند) دارند، به احتمال زیاد دلبستگیهای ایمن را ایجادمیکنند. نوزادانیکه دارای سرشتی «سختگیر» هستند (غذا خوردن و خوابشان منظمنبوده و تجارب جدید را قبولنمیکنند) به احتمال زیاد دلبستگیهای ناایمن دوسوگرا را شکلمیدهند.
درنتیجه، کاملترین توضیح برای اینکه چرا کودکان انواع مختلفی از دلبستگی را در وجودشان رشدمیدهند اینست که نظریهی موردنظر، یک نظریه متقابلی یا دارای اثر کنش و واکنشی است. این نتیجه استدلالمیکند نوع دلبستگی کودک در اثر ترکیبی از عوامل حاصلمیشود. سرشت ذاتی کودک و همچنین حساسیت والدین نسبت بهنیازهای آنها جزو این عواملند.
بلسکی و راوین (۱۹۸۷) نیز برای توضیح انواع مختلف دلبستگی، نظریهای تعاملی پیشنهادمیکنند. آنها اینچنین استدلالمیکنند که نوع دلبستگی کودک، نتیجهای از سرشتذاتی کودک و همچنین نحوه پاسخدهی پدر و مادر به آنهاست. (یعنی میزان حساسیت والدین). علاوهبر این، سرشت ذاتی کودک ممکناست بر رفتار والدین نسبتبه آنها نیز تأثیرگذار باشد. (یعنی سرشت نوزادان، برمیزان حساسیتیکه والدین به آنها نشانمیدهند تأثیر میگذارد). برای ایجاد دلبستگی ایمن، کودک «سختگیر» نیاز بهمراقبی دارد که حساس و صبور بوده و کودک از این طریق بتواند دلبستگی ایمنی را رشد دهد.
ارزیابی روش شناختی
طبقهبندی موقعیت ناآشنا معتبرست. این امر به این معنیست که نتایج حاصله استوار و محکم است.
مثلاً در مطالعهایکه در آلمان انجامشد، ۷۸٪ کودکان سنین ۱ تا ۶سال بههمان شیوه طبقهبندیشدند. ملوش (۱۹۹۳) موقعیت ناآشنا را رایجترین روش برای ارزیابی دلبستگی نوزاد بهمراقب بیانمیکند.
در عینحال لامب و همکارانش (۱۹۸۵) این نظریه را بسیار تصنعی عنوانکرده و از اینرو آنرا فاقد اعتبار اکولوژیکی میدانند. کودک در یک محیطی ناآشنا و مصنوعی قرارمیگیرد. و طرز عمل مادر و شخص غریبه برای ورود و خروج از اتاق نیز یک برنامهی از پیش تعیین شدهاست.
ماری اینسورث نتیجهگرفت موقعیت ناآشنا بهمنظور شناسایی نوع دلبستگی کودک مورداستفاده قرار گرفتهاست. که در این بین صرفا نوع دلبستگی به مادر را مشخصمیکند. کودک مثلاً ممکناست نوع دیگری از دلبستگی را نهتنها بهمادر، بلکه بهپدربزرگ یا مادربزرگ نیزداشته باشد. بهعقیده لامب، این موضوع بدان معنیست که این نتیجهگیری اعتبار ندارد. زیرا تنها یک سبک دلبستگی کلی را اندازهگیرینمیکند. بلکه بهجایش بهیک سبک خاص از دلبستگی بهمادر میپردازد.
علاوهبر این، برخی تحقیقات نشان دادهاست کودک ممکناست رفتارهای مختلفی از دلبستگی را در موارد گوناگون نشاندهند. دلبستگیهای کودکان ممکناست بهدلیل تغییرات در شرایط کودک دچار تحول و دگرگونی شوند. بنابراین اگر مادری بیمار یا شرایط خانوادگی تغییر کند، ممکناست فرزندانیکه بهطور ایمن دلبستگی را شکل دادهبودند بهسمت دلبستگی ناایمن سوقیابند.
همچنین موقعیت ناآشنا از نظر اخلاقی مورد انتقاد قرارگرفته. بهدلیل اینکه کودک در اثر این مطالعه تحتاسترس (جدایی و اضطراب تنهایی با شخص غریبه) قرار گرفته، این مطالعه رعایت دستورالعمل اخلاقی در خصوص شرکتکنندگان را زیرپا گذاشتهاست. با اینحال اینسورث در دفاع از خود اینگونه بیانداشته که اگر تحتشرایط آزمایش، کودک بیش از حد تحتتأثیر قرارمیگرفت، اپیزودهای موردنظر پیش از زمان مقرر پایانمییافت.
درکنار این موارد، مارون (۱۹۹۸) نیز بر این باورست که هرچند موقعیت ناآشنا بهدلیل وارد آوردن استرس مورد انتقاد قرارگرفته، اما اینکار شبیه بهتجربیات روزمرهاست. چراکه مادران نوزادانشان را برای مدت کوتاهی در محیطهای مختلف و اغلب با افراد ناآشنا مانند مراقبین تنها میگذارند.
درنهایت این انتقاد نیز واردشده که نمونه پژوهشی بیاعتبار است. زیرا شامل ۱۰۰ خانواده آمریکایی از طبقه متوسط میباشد. بنابراین، تعمیمدادن یافتههای پژوهش بهخارج از آمریکا و خانوادههای طبقه کارگر بسیار دشوارست.