شرطی سازی کلاسیک
مقدمه
تئوری شرطی سازی کلاسیک شامل یادگیری یک رفتار جدید از طریق روند ارتباط و مشارکت است. به عبارت ساده، دو محرک با یکدیگر مرتبط میشوند تا در نتیجه یک پاسخ جدید در یک فرد یا حیوان آموخته شود. جان واتسون پیشنهاد کرد که فرآیند شرطی سازی کلاسیک (بر اساس مشاهدات پاولوف) قادر به توضیح تمام جنبههای روانشناسی انسان میباشد.
همه چیز در شرطی سازی کلاسیک، از گفتار گرفته تا پاسخهای احساسی، به سادگی الگوهای محرک و پاسخ میباشد. واتسون کاملاً وجود ذهن یا آگاهی را تکذیب میکرد. وی معتقد بود که تمام تفاوتهای فردی در رفتار، به دلیل تجارب مختلف مربوط به یادگیری است. او در بخشی از اظهارات معروف خود بیان داشته است که:
«یک دوجین کودک سالم را در اختیار من قرار دهید. من دنیای مختص به خود را به آنها معرفی میکنم و بر اساس آن کودکان را رشد میدهم و تعهد میدهم که هر کدام از کودکان را به شکل تصادفی انتخاب نمایم و صرفنظر از استعدادها، اشتیاق، تمایلات، تواناییها، احتیاجات و نژاد اجدادش، با آموزشهایی که به او ارائه میدهم، او را به هر نوع متخصصی که ممکن است من انتخاب کنم، از قبیل پزشک، وکیل، هنرمند، رئیس بازرگانی و حتی دزد و گدا تبدیل نمایم.»
مثالهایی از شرطی سازی کلاسیک
نظریهی شرطی سازی کلاسیک شامل یادگیری یک رفتار جدید از طریق روند ارتباط و مشارکت است. به عبارت ساده، دو محرک با یکدیگر مرتبط میشوند تا در نتیجه یک پاسخ جدید در یک فرد یا حیوان آموخته شود. در شرطیسازی کلاسیک سه مرحله وجود دارد. در هر مرحله، محرکها و واکنشها شرایط علمی خاصی را ارائه میدهند:
مرحلهی ۱: پیش از شرطیسازی:
در این مرحله، محرکی غیرشرطی (UCS) یک واکنش غیرشرطی (UCR) را در یک موجود زنده ایجاد میکند. با توجه به اصطلاحات اساسی، این امر به این معنی است که یک محرک در محیط، یک رفتار و یا پاسخی را ایجاد کرده است که آموخته نشده است (به عبارت دیگر، غیرشرطی) و بنابراین این پاسخی طبیعی است که آموزشی برای بروز آن صرف نشده است. در این رابطه، هنوز هیچ رفتار جدیدی آموخته نشده است.
به عنوان مثال، یک ویروس معده (UCS) پاسخ تهوع را به وجود میآورد (UCR). در مثالی دیگر، یک عطر (UCS) میتواند پاسخ شادی یا کامبخشی (UCR) را ایجاد کند. این مرحله همچنین شامل محرک دیگری نیز میباشد که بر شخص تاثیری نداشته و محرک خنثی (NS) نامیده میشود. NSمیتواند یک شخص، جسم، محل و یا هر چیز دیگری باشد. محرکهای خنثی در شرطی سازی کلاسیک تا زمانیکه با محرکهای غیرشرطی همراه نباشند، پاسخی را ایجاد نمیکنند.
مرحلهی ۲: در طول شرطیسازی:
در این مرحله، محرکی که پاسخی را ایجاد نمیکند (یعنی محرک خنثی)، با محرک غیرشرطی همراه میشود و در آن نقطهای که این همراهی حاصل شد، به آن محرک شرطی (CS) گفته میشود. به عنوان مثال، یک ویروس معده (UCS) ممکن است با خوردن خوراکی خاصی مانند شکلات (CS) مرتبط باشد. همچنین، عطر (UCS) ممکن است با یک فرد خاص (CS) مرتبط باشد.
اغلب در خلال این مرحله، UCS باید در چندین بار و یا در طی تلاشهایی متعدد با CS همراه شود تا در نتیجه یادگیری حاصل شود. با این حال، یک یادگیری پیوسته میتواند در موارد خاصی که نیازی به تقویت ارتباط وجود ندارد نیز رخ دهد (مانند بیمار شدن، پس از مسمومیت غذایی و یا نوشیدن بیش از حد الکل).
مرحلهی ۳: پس از شرطیسازی:
در این مرحله، محرک شرطی (CS) با محرک غیرشرطی (UCS) همراه شده است تا در کنار یکدیگر، یک پاسخ مشروط جدید (CR) را ایجاد کنند. به عنوان مثال، شخصی (CS) که با یک عطر خوب (UCS) مرتبط شده است، اکنون جذاب به نظر میرسد (CR). همچنین، شکلات (CS) که قبل از ابتلای یک فرد به ویروس (UCS) خورده میشود، در حال حاضر پاسخ احساس تهوع (CR) را بهوجود میآورد.
آزمایش آلبرت کوچولو (فوبیا)
ایوان پاولف نشانداد شرطی سازی کلاسیک قابل بهکار گرفتهشدن روی حیوانات است. اما آیا میتوان آنرا روی انسان نیز اعمالکرد؟ واتسون و راینر (۱۹۲۰) در یک آزمایش معروف (هرچند از لحاظ اخلاقی مشکوکبود) نشاندادند اینکار شدنی است.
آلبرت کوچولو یک نوزاد ۹ ماهه بود که در واکنش بهمحرکهای مختلف مورد آزمایش قرار گرفت. موش سفید، خرگوش، میمون و ماسکهای ترسناک مختلفی به او نشان داده شدند. آلبرت نسبت به آنها «بهطور کاملاً بیاحساس و بدون تهییج» ظاهر شد و هیچگونه ترسی از هیچیک از این محرکها از خود نشان نداد.
با این حال، تنها چیزیکه او را وحشتزده میکرد و باعث میشد تا او بترسد، صدای اصابت چکشی در پشتسرش بر یک میلهی فولادی بود. سر و صدای ناگهانی و با صدای بلند باعثمیشد آلبرت کوچولو بهشدت شروع به گریهکردن کند.
هنگامی که آلبرت کوچولو کمی بیش از ۱۱ ماه داشت، موش سفید در برابرش قرار میگرفت. و چند ثانیه بعد، چکشی بر میلهای فولادی برخورد میکرد. این کار هفتبار در طول هفت هفتهی متوالی انجام شد و هربار آلبرت کوچولو با شنیدن این صدا اشک میریخت. اما در ادامه، آلبرت کوچولو تنها باید موش را میدید (بدون شنیدن صدای چکش). اما با اینحال او بلافاصله علائم ترس نشانداد. او شروع به گریهکردن مینمود (خواه آنکه چکش به میلهی فولادی اصابت میکرد یا نمیکرد). و سعیمیکرد تا با چهار دست و پا رفتن به گوشهای فرار کند.
علاوه بر این، واتسون و راینر دریافتند در آلبرت فوبیایی نسبتبه اشیاییکه ویژگیهای مشترک با موش دارند بهوجود آمدهاست. از جمله سگ خانگی، کت خز، ماسک و کت پشمی بابانوئل! این فرایند بهعنوان تعمیمدهی شناختهمیشود. واتسون و راینر نشاندادند شرطی سازی کلاسیک میتواند برای ایجاد یک فوبیا مورد استفاده قرار گیرد. فوبیا ترسی غیرمنطقی است، بهعبارت دیگر، ترسی که تناسبی با خطر ندارد.
طی چند هفته و چند ماه، آلبرت کوچولو مورد نظارت و مراقبت قرار گرفت. و ده روز پس از شرطیسازی، ترسش از موش تا مقدار زیادی کاهشیافت. این ناپدید شدنِ یک پاسخ آموختهشده، خاموشی نامیدهمیشود. با اینحال، حتی پس از گذشت یک ماه، هنوزهم این ترس آشکار بود و ارتباط را میتوان با تکرار روش اصلی تا چندینبار تمدیدکرد.
شرطی سازی کلاسیک در کلاس درس
مفاهیم شرطی سازی کلاسیک در کلاس درس، از اهمیت کمتری نسبت به شرطیسازی عامل برخوردار است. اما معلمان هنوزهم نیاز دارند برای اطمینان حاصلکردن در این خصوص تلاشکنند تا دانشآموزان تجربههای عاطفی مثبت را بهیادگیری مرتبطکنند. اگر یک دانشآموز تجربیات عاطفی منفی را با مدرسه مرتبط کند، بدیهی است که این مورد میتواند نتایج بدی مانند ایجاد یک فوبیا نسبت به مدرسه را بهوجود آورد.
مثلاً اگر دانشآموزی در مدرسه مورد آزار و اذیت قرار گیرد، ممکناست اینگونه یاد گرفته و تصور کند که مدرسه را با ترس مرتبط سازد. همچنین این امر میتواند توضیح دهد که چرا برخی از دانشجویان تنفر و بیزاری خاصی را نسبت به موضوعاتی مشخص در طول تحصیلات دانشگاهی از خود نشان میدهند. این موضوع میتواند به این دلیل اتفاقبیفتد که دانشآموزی در کلاس توسط معلم تحقیر یا مجازاتشده باشد.
ارزیابی انتقادی
شرطی سازی کلاسیک بر اهمیت یادگیری از سوی محیط زندگی تاکید میکند و از پرورش طبیعی حمایت میکند. با اینحال، محدودکردن توصیف رفتار صرفاً از نقطهنظر طبیعت یا پرورش و تلاش برای انجام اینکار، پیچیدگی رفتار انسانی را زیر سؤالمیبرد. این امر از احتمال بیشتری برخوردارست که رفتار بهدلیل ایجاد یک تعامل بین طبیعت (زیستشناسی) و محیط شکل بگیرد.
نقطهی قوت نظریه شرطی سازی کلاسیک در علمی بودن آن است. این امر نیز به این دلیل است که شرطی سازی کلاسیک براساس شواهد تجربی حاصله در آزمایشهای کنترلشده استوار گشتهاست. مثلاً پاولوف (۱۹۰۲) نشان داد که چگونه میتوان از شرطی سازی کلاسیک برای تحریک ترشح بزاق در یک سگ تنها با به صدا درآوردن یک زنگ استفادهشود.
شرطی سازی کلاسیک نیز یک توضیح سادهکننده برای رفتار است. این موضوع به این دلیل است که یک رفتار پیچیده، به واحدهای رفتاری محرک-پاسخ کوچکتر تقسیم میشود. حامیان رویکرد سادهسازی میگویند که این یک کار علمی است. شکستن رفتارهای پیچیده بهبخشهای کوچک به این معنی است که آنها را میتوان از لحاظ علمی مورد آزمون قرار داد. با این حال برخی معتقدند که این دیدگاه سادهسازی اعتباری ندارد. بنابراین در عین اینکه سادهسازی مفید است، اما ممکناست به توضیحات ناقص منجر شود.
انتقاد نهایی از نظریهی شرطی سازی کلاسیک قطعینگر بودن آن است. معنی این جمله این است که اجازهی هیچ درجهای از آزادی اراده را نمیدهد. بر این اساس، یک فرد کنترلی بر روی واکنشهایی که آنها را از طریق شرطیسازی کلاسیک فراگرفته است ندارد، مانند یک فوبیا.
رویکرد قطعینگر همچنین پیامدهای مهمی بر روانشناسی بهعنوان یک علم دارد. دانشمندان علاقهمند به کشف قوانینی هستند که بتوانند آنها را برای پیشبینی وقایع مورد استفاده قرار دهند. بههر حال، با شکلگیری قوانین عمومی رفتار، روانشناسی قطعینگر منحصر به فرد بودن انسانها و آزادی آنها برای انتخاب سرنوشت خویش را ناچیز پنداشته است.