خودشکوفایی
مقدمه
خودشکوفایی : «یک ارگانیسم یا موجود زنده یک گرایش اساسی در وجود خود داشته و همواره تلاش دارد تا برای زنده ماندن، حفظ و ارتقای خود دست به تجربه بزند» (Rogers, 1951, p. 487).
راجرز ماهیت قطعینگر در روانکاوی و رفتارگرایی را رد کرده و معتقد بود که ما به همان شیوهای که وضعیت خود را درک میکنیم رفتار مینماییم. «همانطور که هیچکس نمیتواند بداند ما چگونه درک میکنیم، پس در نتیجه ما بهترین متخصصان در مورد خودمان هستیم.»
کارل راجرز (۱۹۵۹) بر این باور بود که انسانها یک انگیزهی اصلی دارند که تمایل به خودشکوفایی نامیده میشود. بهعبارت دیگر، تحققبخشیدن به توان بالقوهی خود و دستیابیبه بالاترین سطح از «انسانی بودن» که توانایی رسیدن به آنرا داریم بهمعنی خودشکوفایی است. این موضوع همانند یک گل است که اگر شرایط مناسب و مساعد باشد به پتانسیل کاملش میرسد. اما با این حال در محیط زیست خود محدود است. بنابراین، اگر محیط زیست به اندازهی کافی خوب باشد، افراد شکوفا شده و نشو و نما کرده. و قادر خواهند بود که به پتانسیل خود رسیده و به خودشکوفایی دست یابند.
با این حال بر خلاف یک گل، پتانسیل یک انسان منحصر به فرد است. و ما قصد داریم تا با توجه به شخصیت خود، به وسیلهی شیوههای مختلفی رشد یابیم. راجرز معتقد بود که مردم ذاتا خوب و خلاق هستند. آنها تنها زمانی شکلی مخرب به خود میگیرند که یک خودانگارهای ضعیف یا محدودیتهای خارجی، فرایند ارزشگذاری را پایمال کند. بهعقیدهی کارل راجرز، برای اینکه یک فرد به خودشکوفایی دستیابد، آنها باید در حالت تناسب و تطابق قرار گیرند.
این امر بدین معنی است که خودشکوفایی در زمانی اتفاق میافتد که «خود ایدهآل» (به عبارت دیگر؛ کسی که یک شخص مایل است به آن تبدیل شود) با رفتار واقعی او (تصویر خود) سازگار باشد. راجرز فردی را توصیف میکند که کاملاً کارآمد عمل کرده و خود را به فعلیت میرساند. تجربهی دوران کودکی، تعیین کنندهی اصلی این امر است که آیا ما خودشکوفا خواهیم شد و یا خیر.
فرد کاملاً کارآمد
راجرز معتقد بود که هر فرد میتواند هدف خود را به دست آورد. این امر بدان معناست که شخص دائما درحال تأثیر پذیرفتن بوده و تجربیات و احساسات ذهنیش، بهطور مداوم درحال رشد و تغییرست. در بسیاری از موارد، راجرز فرد کاملاً کارآمد را بهعنوان یک ایدهآل درنظر گرفت که افراد درنهایت به آن نمیرسند. این یک تفکر اشتباه است که به جای تلقی این موضوع به عنوان فرایندی که دائما در حال تبدیل و دگرگونی است، آن را به عنوان پایان یا تکمیل سفر زندگی تصور کنید.
راجرز پنج ویژگی شخصیتی فرد کاملا کارآمد را شناسایی کرد:
- گشادهرویی و آمادگی برای تجربه: هم احساس مثبت و هم احساس منفی را میپذیرد. احساسات منفی را انکار نمیکند، بلکه بر روی آن کار میکند (به جای متوسل شدن به مکانیسمهای دفاع از خود).
- زندگی وجودی: در ارتباط با تجربیات مختلف در زندگی قرار داشته و از پیش داوری و تعصب اجتناب میکند. بهجای اینکه دائما نگاهش را معطوف بهگذشته یا آینده کند، قادرست بهطورکامل در حالحاضر زندگیکرده و قدر زمانفعلی را بداند. (به عبارت دیگر؛ در لحظه زندگی میکند)
- احساسات مربوط به اعتماد: احساس، غرایز و واکنشهای غریزی که مربوط به اعتماد و اعتبار میشوند. تصمیمگیریهای شخصی افراد بجا و درست هستند و ما باید به خودمان اعتماد کنیم تا انتخابهای مناسبی انجام دهیم.
- خلاقیت: تفکر خلاق و ریسکپذیری از ویژگیهای زندگی یک فرد است. یک شخص در تمام طول زندگی خود در ایمنی به سر نمیبرد. این مورد شامل توانایی تطبیق و تغییر و به دنبال تجربیات جدید بودن میشود.
- پر ثمر کردن زندگی: یک فرد از زندگی خرسند و راضی است و همیشه به دنبال چالشها و تجربیات جدید است.
در باور راجرز، افرادی که کاملا کارآمد عمل میکنند، به خوبی تطبیق و تعادل یافته و برای دانستن کنجکاو میباشند. چنین افرادی اغلب در جامعه موفق هستند. منتقدان ادعا میکنند که یک فرد کاملا کارآمد، محصول فرهنگ غرب است. در سایر فرهنگها مانند فرهنگهای شرقی، دستاورد یک گروه از دستاورد هر یک از افراد به تنهایی بالاتر میباشد (تفاوت فرهنگی در ارزشگذاری گروه و فرد).
رشد شخصیت
نقطهی میانی و مرکزی نظریهی شخصیت راجرز، مفهوم خود یا خودانگاره است. این مفهوم به عنوان «مجموعهای سازگار از ادراکات و باورها در مورد خویشتن» تعریف شده است. خود، اصطلاحی انسانی است و مربوط به این امر میباشد که ما واقعا چه کسی هستیم. خود شخصیت درونی ماست و میتواند به روح و یا روان فرویدی نیز شبیه باشد. خود تحت تأثیر تجارب و همچنین تفسیر تجربیاتی است که شخص در زندگی خود دارد. دو منبع اصلی که بر خودانگاره تأثیر میگذارند، تجربههای دوران کودکی و ارزیابی توسط دیگران است.
با توجه به نظر راجرز، ما میخواهیم احساس، تجربه و رفتارهایی را انجام دهیم که با تصویر خود سازگار بوده و منعکس کننده آن چیزی باشد که ما میخواهیم باشیم. ما این موضوع را خود ایدهآل مینامیم. هر چقدر که تصویر خود و خود ایده آل نزدیکتر به یکدیگر بوده و همچنین از تطابق و سازگاری بیشتری نسبت به یکدیگر برخوردار باشند، ما در سطح بالاتری از خودارشمندی قرار خواهیم داشت.
گفته میشود که چنانچه در یک فرد بخشی از کلیت تجربهی آنها برایشان غیرقابل قبول بوده و همچنین تصویر خود مورد پذیرش قرار نگرفته و دستخوش تحریف گردد، چنین فردی در حالت ناسازگاری قرار دارد. رویکرد انسانگرایانه بیان میکند که خود از مفاهیم منحصر به خودمان تشکیل شده است. خودانگاره شامل سه جزء است:
خودارزشی
خود ارزشی (یا عزت نفس) شامل تفکر ما در مورد خودمان است. راجرز اعتقاد داشت که احساسات خودارزشی در اوایل دوران کودکی ایجاد شده و از تعامل فرزند با مادر و پدر تشکیل یافته است.
خودتصویری و یا تصویر خود
با به نحوی خودمان را می بینیم که برای سلامت روانی ما اهمیت دارد. «خود تصویری» شامل اثر تصویر جسم ما بر شخصیت درونی ما میباشد. به زبانی سادهتر، ما ممکن است خودمان را به عنوان یک فرد خوب یا بد، زیبا یا زشت تصور کنیم. «خود تصویری» بر اینکه یک شخص چگونه در جهان فکر، احساس و رفتار میکند تمرکز یافته است.
خود ایدهآل
ایدهآل شخصی است که ما میخواهیم شبیه آن باشیم. این امر شامل اهداف و بلندپروازیهای ما در زندگی است و مفهومی پویا میباشد، یعنی همیشه در حال تغییر است. ایدهآل ما در دوران کودکی، با ایدهآل ما در نوجوانانی یا دههی بیست از زندگی یا سایر دوران زندگیمان تفاوتدارد.
توجه مثبت و خود ارزشی
کارل راجرز (۱۹۵۱) به کودکان از لحاظ داشتن دو نیاز اساسی نگاهمیکرد: توجه مثبت از جانب افراد دیگر و خودارزشی.
ما در مورد خودمان چگونه فکر میکنیم. احساسات خود ارزشی ما از اهمیت اساسی به سلامت روانشناختی و همچنین احتمال اینکه ما میتوانیم به اهداف و بلندپروازیهای خود در زندگی دست یابیم و خودشکوفایی را تحقق بخشیم ناشی میشود. خود ارزشی را میتوان در دنباله و یا طیفی از بسیار زیاد تا بسیار کم مشاهده کرد.
از نگاه کارل راجرز (۱۹۵۹)، فردی که ارزش خود را بالا میبرد، کسی است که اعتماد به نفس و احساسات مثبت در مورد خودش دارد، با چالشهای زندگی مواجه شده و در زمان های مختلف شکستها و ناکامیها را میپذیرد و با مردم گشادهرو است. شخصی که گرفتار خودارشی پایین است، ممکن است که از درگیر شدن با چالشهای زندگی اجتناب کرده و نمیپذیرد که زندگی میتواند در زمانهای مختلف دردناک و ناراضیکننده باشد. چنین شخصی در مواجه با دیگران حالت تدافعی اتخاذ کرده و به اصطلاح سادهتر گارد میگیرد.
راجرز اعتقادداشت احساسات مربوطبه خودارزشی در اوایل دوران کودکی ایجادشده و از تعامل فرزند با مادر و پدر تشکیل شدهاست. یک کودک بههمان نسبتی که بزرگتر میشود، تعامل معنیدار و عمیق او با دیگران، خودارزشی او را تحتتاثیر قرار خواهدداد.
راجرز معتقد بود که توجه ما به دیگران میبایست مثبت باشد؛ ما باید احساس ارزشمندی، احترام، محبت و عشق ورزیدن را در وجود خود داشته باشیم. توجه مثبت بهملاحظات ما در خصوص اینکه چگونه افراد دیگر در تعاملات اجتماعی ما را ارزیابی و قضاوت میکنند مربوطمیشود. راجرز بین توجه مثبت غیرمشروط و توجه مثبت مشروط تفاوت قائل میشود.
توجه مثبت غیرمشروط
توجه مثبت غیرمشروط از سوی والدین و افراد مهم (و درمانگر انسانگرا) دیدهمیشود که فرد را همانگونه که هست دوستداشته و میپذیرند. اگر شخص مرتکب اشتباه و یا خطایی شود، توجه مثبت به او حذف نخواهد شد. عواقب توجه مثبت غیرمشروط این است که فرد احساس آزادی می کند تا چیزهای مختلفی را امتحان کرده و مرتکب اشتباهاتی شود، حتی اگر انجام این کارها منجر به بدتر شدن شرایط در آن زمان شود. افرادی که قادر به تحقق خودشکوفایی هستند احتمال بیشتری دارند که در دوران کودکی از سوی دیگران و به ویژه والدینشان، توجه مثبت غیرمشروط را دریافت کرده باشند.
توجه مثبت مشروط
توجه مثبت مشروط در جایی بهوقوع میپیوندد که توجه مثبت و ستایش و تصدیق به رفتار کودک بستگی داشته باشد. برای مثال، رفتار کردن به شیوهای که به نظر والدین درست میباشد. از این رو کودک برای شخصیت خود مورد محبت قرار نمیگیرد. بلکه این محبت تنها به شرطی شامل حال او میشود که در راه مورد تأیید والدین خود حرکت کند. در حالت شدید این وضعیت، فردی که دائما در جستجوی دریافت ستایش از جانب دیگران است، به احتمال زیاد در دوران کودکی تجربهی توجه مثبت مشروط داشته است.
انطباق یا سازگاری
شخصیت خود ایدهآل ممکناست با آنچه که در زندگی واقعی و تجربیات شخصی اتفاق میافتد انطباق و سازگاری نداشته باشد. از اینرو، ممکن است بین شخصیت خود ایدهآل و تجربه واقعی تفاوت وجود داشتهباشد که این امر ناسازگاری نامیدهمیشود.
از آنجاییکه شخصیت خودایدهآل و تجربه واقعی دارای سازگاری بوده یا بسیار مشابه یکدیگرند، بین ایندو یک حالت همبستگی وجوددارد. حالت سازگاری مطلق بهندرت وجود دارد و میتوان گفت که همهی مردم یک مقدار مشخصی از ناسازگاری را تجربهمیکنند.
توسعه سازگاری مستلزم توجه مثبت غیرشرطی است. کارل راجرز معتقد بود که برای اینکه یک فرد به خودشکوفایی دست یابد، باید در حالت سازگاری قرار داشته باشد.
با توجه به نظر راجرز، ما میخواهیم احساس، تجربه و رفتارهایی را انجام دهیم که با تصویر خود سازگار باشد. و منعکس کننده آنچیزی باشد که ما میخواهیم باشیم. ما این موضوع را «خود ایدهآل» مینامیم. هر چقدر که تصویرخود و خود ایدهآل نزدیکتر به یکدیگر بوده و همچنین از تطابق و سازگاری بیشتری نسبت با یکدیگر برخوردار باشند، ما در سطح بالاتری از خودارزشمندی قرار خواهیم داشت.
گفته میشود که چنانچه در یک فرد بخشی از کلیت تجربهی برای او غیرقابل قبول بوده و همچنین تصویرخود مورد پذیرش قرار نگرفته و دستخوش تحریف گردد، چنین فردی در حالت ناسازگاری قرار دارد. ناسازگاری «اختلافی بین تجربهی واقعی یک ارگانیسم و تصویر شخص از خود» میباشد که تجربه آن را نشان میدهد.
همانطور که ما ترجیح میدهیم تا خودمان را در مسیرهایی که با تصویر ما از خود سازگار است ببینیم، به همان شیوه هم میتوانیم از مکانیسمهای دفاعی مانند انکار یا سرکوب بهمنظور مقابله با آنچه که آنرا احساسات نامطلوب میپنداریم، استفاده کنیم. فردی که خودپندارهاش با احساسات و تجربیات واقعی او ناسازگار است، به دلیل صدمه دیدن حقیقت به دفاع برخواهد خواست.
راهی برای درمان کودکی هست؟
درمان چه مشکلی در کودکی؟