جان واتسون
زندگینامهی جان واتسون :
جان واتسون در ۹ ژانویه ۱۸۷۸ در خانواده فقیری در کارولینای جنوبی متولد شد. کودکی جان واتسون خوب نبود. پدرش مردی الکلی بود که وقتی واتسون ۱۳ ساله بود آنها را ترک کرد و مادرش بسیار مذهبی بود. واتسون تبدیل به نوجوانی خشن شده بود، اما هوش بسیار بالایی داشت. جان واتسون در ۱۶ سالگی وارد دانشگاه شد و زمانی که در ۲۵ سالگی مدرک دکترای خود را از دانشگاه شیکاگو دریافت میکرد، همچنان جوانترین فارغالتحصیل مقطع دکترای آن دانشکده محسوب میشد. وی در سن ۳۷ سالگی، به عنوان رییس انجمن روانشناسی آمریکا منصوب و مشغول به کار شد. جان واتسون را بیتردید میتوان پدر روانشناسی رفتارگرا دانست. واتسون در ۲۵ سپتامبر ۱۹۵۸ درگذشت.
جان واتسون
تئوری شرطیسازی کلاسیک شامل یادگیری یک رفتار جدید از طریق روند ارتباط و مشارکت است. به عبارت ساده، دو محرک با یکدیگر مرتبط میشوند تا در نتیجه یک پاسخ جدید در یک فرد یا حیوان آموخته شود. جان واتسون پیشنهاد کرد که فرآیند شرطیسازی کلاسیک (بر اساس مشاهدات پاولوف) قادر به توضیح تمام جنبههای روانشناسی انسان میباشد.
همه چیز در شرطی سازی کلاسیک، از گفتار گرفته تا پاسخهای احساسی، به سادگی الگوهای محرک و پاسخ میباشد. جان واتسون کاملاً وجود ذهن یا آگاهی را تکذیب میکرد. وی معتقد بود که تمام تفاوتهای فردی در رفتار، به دلیل تجارب مختلف مربوط به یادگیری است. جان واتسون در بخشی از اظهارات معروف خود بیان داشته است که:
«یک دوجین کودک سالم را در اختیار من قرار دهید. من دنیای مختص به خود را به آنها معرفی میکنم و بر اساس آن کودکان را رشد میدهم و تعهد میدهم که هر کدام از کودکان را به شکل تصادفی انتخاب نمایم و صرفنظر از استعدادها، اشتیاق، تمایلات، تواناییها، احتیاجات و نژاد اجدادش، با آموزشهایی که به او ارائه میدهم، او را به هر نوع متخصصی که ممکن است من انتخاب کنم، از قبیل پزشک، وکیل، هنرمند، رئیس بازرگانی و حتی دزد و گدا تبدیل نمایم.»
مثالهایی از شرطی سازی کلاسیک جان واتسون
نظریهی شرطیسازی کلاسیک شامل یادگیری یک رفتار جدید از طریق روند ارتباط و مشارکت است. به عبارت ساده، دو محرک با یکدیگر مرتبط میشوند تا در نتیجه یک پاسخ جدید در یک فرد یا حیوان آموخته شود. در شرطیسازی کلاسیک سه مرحله وجود دارد. در هر مرحله، محرکها و واکنشها شرایط علمی خاصی را ارائه میدهند:
مرحلهی ۱: پیش از شرطیسازی:
در این مرحله، محرکی غیرشرطی (UCS) یک واکنش غیرشرطی (UCR) را در یک موجود زنده ایجاد میکند. با توجه به اصطلاحات اساسی، این امر به این معنی است که یک محرک در محیط، یک رفتار و یا پاسخی را ایجاد کرده است که آموخته نشده است (به عبارت دیگر، غیرشرطی) و بنابراین این پاسخی طبیعی است که آموزشی برای بروز آن صرف نشده است. در این رابطه، هنوز هیچ رفتار جدیدی آموخته نشده است.
به عنوان مثال، یک ویروس معده (UCS) پاسخ تهوع را به وجود میآورد (UCR). در مثالی دیگر، یک عطر (UCS) میتواند پاسخ شادی یا کامبخشی (UCR) را ایجاد کند. این مرحله همچنین شامل محرک دیگری نیز میباشد که بر شخص تاثیری نداشته و محرک خنثی (NS) نامیده میشود. NSمیتواند یک شخص، جسم، محل و یا هر چیز دیگری باشد. محرکهای خنثی در شرطی سازی کلاسیک تا زمانیکه با محرکهای غیرشرطی همراه نباشند، پاسخی را ایجاد نمیکنند.
مرحلهی ۲: در طول شرطیسازی:
در این مرحله، محرکی که پاسخی را ایجاد نمیکند (یعنی محرک خنثی)، با محرک غیرشرطی همراه میشود و در آن نقطهای که این همراهی حاصل شد، به آن محرک شرطی (CS) گفته میشود. به عنوان مثال، یک ویروس معده (UCS) ممکن است با خوردن خوراکی خاصی مانند شکلات (CS) مرتبط باشد. همچنین، عطر (UCS) ممکن است با یک فرد خاص (CS) مرتبط باشد.
اغلب در خلال این مرحله، UCS باید در چندین بار و یا در طی تلاشهایی متعدد با CS همراه شود تا در نتیجه یادگیری حاصل شود. با این حال، یک یادگیری پیوسته میتواند در موارد خاصی که نیازی به تقویت ارتباط وجود ندارد نیز رخ دهد (مانند بیمار شدن، پس از مسمومیت غذایی و یا نوشیدن بیش از حد الکل).
مرحلهی ۳: پس از شرطیسازی:
در این مرحله، محرک شرطی (CS) با محرک غیرشرطی (UCS) همراه شده است تا در کنار یکدیگر، یک پاسخ مشروط جدید (CR) را ایجاد کنند. به عنوان مثال، شخصی (CS) که با یک عطر خوب (UCS) مرتبط شده است، اکنون جذاب به نظر میرسد (CR). همچنین، شکلات (CS) که قبل از ابتلای یک فرد به ویروس (UCS) خورده میشود، در حال حاضر پاسخ احساس تهوع (CR) را بهوجود میآورد.
آزمایش آلبرت کوچولو (فوبیا)
ایوان پاولف نشانداد شرطیسازی کلاسیک قابل بهکار گرفتهشدن روی حیوانات است. اما آیا میتوان آنرا روی انسان نیز اعمالکرد؟ جان واتسون و راینر (۱۹۲۰) در آزمایشی معروف (هرچند از لحاظ اخلاقی مشکوکبود) نشاندادند که این کار شدنیست.
آلبرت کوچولو یک نوزاد ۹ ماهه بود که در واکنش به محرکهای مختلف مورد آزمایش قرار گرفت. موش سفید، خرگوش، میمون و ماسکهای ترسناک مختلفی به او نشان دادهشدند. آلبرت نسبت به آنها «بهطور کاملاً بیاحساس و بدون تهییج» ظاهر شد. و هیچگونه ترسی از هیچیک از این محرکها نشاننداد.
با اینحال، تنها چیزیکه او را وحشتزده میکرد و باعثمیشد بترسد، صدای اصابت چکشی در پشتسرش بر یک میلهفولادی بود. سر و صدای ناگهانی و با صدای بلند باعثمیشد آلبرت کوچولو بهشدت شروع به گریه کند.
وقتی آلبرت کوچولو کمی بیش از ۱۱ماه داشت، موش سفید در برابرش قرارمیگرفت و چندثانیه بعد، چکشی برمیلهای فولادی برخوردمیکرد. اینکار هفتبار در طول هفتهفته متوالی انجامشد و هربار آلبرت کوچولو با شنیدن این صدا اشکمیریخت. اما در ادامه، آلبرت کوچولو تنها باید موش را میدید (بدون شنیدن صدای چکش). اما با اینحال او بلافاصله علائم ترس را از خود نشانداد. او شروع به گریه مینمود (خواه آنکه چکش بهمیلهی فولادی اصابتمیکرد یا نمیکرد). و سعیمیکرد چهار دست و پا بهگوشهای فرار کند.
علاوه بر این، واتسون و راینر دریافتند که در آلبرت فوبیایی نسبت به اشیایی که ویژگیهای مشترک با موش دارند بهوجود آمده است؛ از جمله سگ خانگی، کت خز، ماسک و کت پشمی بابانوئل! این فرایند به عنوان تعمیمدهی شناخته میشود. جان واتسون و راینر نشان دادند که شرطی سازی کلاسیک میتواند برای ایجاد یک فوبیا مورد استفاده قرار گیرد. فوبیا ترسی غیرمنطقی است، به عبارت دیگر، ترسی که تناسبی با خطر ندارد.
طی چند هفته و چند ماه، آلبرت کوچولو مورد نظارت و مراقبت قرار گرفت. و ده روز پس از شرطیسازی، ترس او از موش تا مقدار زیادی کاهش یافت. این ناپدید شدنِ یک پاسخ آموخته شده، خاموشی نامیده میشود. با این حال، حتی پس از گذشت یک ماه، هنوز هم این ترس آشکار بود. و ارتباط را میتوان با تکرار روش اصلی تا چندین بار تمدید کرد.
شرطیسازی کلاسیک در کلاس درس
مفاهیم شرطی سازی کلاسیک در کلاس درس، از اهمیت کمتری نسبت به شرطیسازی عامل برخوردار است، اما معلمان هنوز هم نیاز دارند تا برای اطمینان حاصل کردن در این خصوص تلاش کنند تا دانشآموزان تجربههای عاطفی مثبت را به یادگیری مرتبط کنند. اگر یک دانشآموز تجربیات عاطفی منفی را با مدرسه مرتبط کند، بدیهی است که این مورد میتواند نتایج بدی مانند ایجاد یک فوبیا نسبت به مدرسه را بهوجود آورد.
به عنوان مثال، اگر یک دانشآموز در مدرسه مورد آزار و اذیت قرار گیرد، ممکن است اینگونه یاد گرفته و تصور کند که مدرسه را با ترس مرتبط سازد. همچنین این امر میتواند توضیح دهد که چرا برخی از دانشجویان تنفر و بیزاری خاصی را نسبت به موضوعاتی مشخص در طول تحصیلات دانشگاهی از خود نشان میدهند. این موضوع میتواند به این دلیل اتفاق بیفتد که یک دانشآموز در کلاس توسط یک معلم و یا یک دانشجو توسط استاد تحقیر یا مجازات شده باشد.
ارزیابی انتقادی
شرطیسازی کلاسیک بر اهمیت یادگیری از سوی محیط زندگی تاکید میکند و از پرورش طبیعی حمایتمیکند. با اینحال، محدودکردن توصیف رفتار صرفاً از نقطه نظر طبیعت یا پرورش و تلاش برای انجام این کار، پیچیدگی رفتار انسانی را زیر سؤال میبرد. این امر از احتمال بیشتری برخوردارست که رفتار به دلیل ایجاد یک تعامل بین طبیعت (زیستشناسی) و محیط شکل بگیرد.
نقطهی قوت نظریه شرطیسازی کلاسیک در علمی بودن آن است. این امر نیز به این دلیل است که شرطی سازی کلاسیک براساس شواهد تجربی حاصله در آزمایشهای کنترلشده استوار گشتهاست. مثلا پاولوف (۱۹۰۲) نشانداد که چگونه میتوان از شرطی سازی کلاسیک برای تحریک ترشح بزاق در یک سگ تنها با به صدا درآوردن یک زنگ استفاده شود.
شرطی سازی کلاسیک نیز یک توضیح سادهکننده برای رفتار است. این موضوع به این دلیل است که یک رفتار پیچیده، به واحدهای رفتاری محرک-پاسخ کوچکتر تقسیم میشود. حامیان رویکرد سادهسازی میگویند که این یک کار علمی است. شکستن رفتارهای پیچیده به بخشهای کوچک به این معنی است که آنها را میتوان از لحاظ علمی مورد آزمون قرار داد. با اینحال برخی معتقدند که این دیدگاه سادهسازی اعتباری ندارد. بنابراین در عین اینکه سادهسازی مفید است، اما ممکن است به توضیحات ناقص منجر شود.
انتقاد نهایی از نظریهی شرطیسازی کلاسیک قطعینگر بودن آن است. معنی این جمله این است که اجازهی هیچ درجهای از آزادی اراده را نمیدهد. بر این اساس، یک فرد کنترلی روی واکنشهایی که آنها را از طریق شرطیسازی کلاسیک فراگرفته ندارد، مانند یک فوبیا.
رویکرد قطعینگر همچنین پیامدهای مهمی بر روانشناسی به عنوان یک علم دارد. دانشمندان علاقهمند به کشف قوانینی هستند که بتوانند آنها را برای پیشبینی وقایع مورد استفاده قرار دهند. به هر حال، با شکلگیری قوانین عمومی رفتار، روانشناسی قطعینگر منحصر به فرد بودن انسانها و آزادی آنها برای انتخاب سرنوشت خویش را ناچیز پنداشته است.