تحقیقات مهم روانشناسی

مطالعه ۴۴ سارق

امتیاز

آن چه در این مقاله می خوانیم

مطالعه ۴۴ سارق

جان بالبی معتقد بود که رابطه میان نوزاد و مادرش در طول پنج سال اول زندگی، نقشی بسیار حیاتی در اجتماعی شدن شخص دارد. او معتقد بود که اختلال در این رابطه‌ی اولیه می‌تواند منجر به بروز موارد بیشتری از بزهکاری نوجوانان، مشکلات عاطفی و رفتارهای ضد اجتماعی شود. او به منظور آزمودن فرضیه خود، ۴۴ نفر از بزهکاران نوجوان که در یک مرکز تعلیم و تربیت کودکان نگهداری می‌شدند را مورد مطالعه قرار داد.

هدف: بررسی تأثیرات درازمدت محرومیت مادرانه بر افراد، به وسیله‌ی مشاهده‌ی اینکه آیا بزهکاران موردنظر از از این محرومیت رنج می‌برند و یا خیر. با توجه به فرضیه‌ی محرومیت مادرانه، شکسته‌شدن پیوند مادر با کودک در مراحل اولیه‌ی زندگی او، به احتمال زیاد تأثیرات جدی بر رشد فکری، اجتماعی و عاطفی آن خواهد داشت.

روش: بین سال‌های ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹، نمونه‌ای متشکل از ۸۸ کودک از کلینیکی که بالبی در آن کار می‌کرد انتخاب شدند. از این تعداد، ۴۴ سارق افرادی نوجوان بودند و به خاطر سرقتشان به او ارجاع داده شده بودند. بالبی یک گروه دیگر از ۴۴ کودک را انتخاب کرد که این گروه به عنوان گروه «شاهد» عمل می‌کردند. (افرادی که به علت مشکلات عاطفی به کلینیک مراجعه می‌کردند، اما مرتکب هیچ جرمی نشده‌بودند).

پس از ورود به کلینیک، هر کودک توسط یک روانشناس تحت آزمایش سنجش IQ قرار گرفت و همچنین نگرش های عاطفی وطرز برخورد کودکان نسبت به آزمون‌ها نیز مورد ارزیابی واقع شد. در عین حال یک مددکار اجتماعی با والدین مصاحبه‌ای را به عمل آورد تا جزئیات دوران کودکی زندگی هر کودک را ثبت کند (مثلا دوره‌های جدایی). روانشناس و مددکار اجتماعی هر کدام گزارش‌های جداگانه‌ای را ارائه می‌دادند. سپس یک روانپزشک (بالبی)،‌ یک مصاحبه‌ی اولیه با کودک و والد همراهش انجام می‌داد. (به عنوان مثال، تشخیص اختلالات روانی بی‌مهری).

یافته های مطالعه ۴۴ سارق

در مطالعه‌ی ۴۴ سارق ، بیش از نیمی از بزهکاران نوجوان در طی پنج سال اول زندگی خود، جدایی بیش از شش ماه از مادرانشان را تجربه کرده بودند. در گروه شاهد تنها دو نفر چنین تجربه‌ای داشتند. او همچنین دریافت که ۱۴ تن از سارقان جوان (۳۲٪) «اختلالات روانی بی‌مهری» را از خود نشان داده‌اند (آنها قادر به مراقبت یا احساس مهر و عطوفت نسبت به دیگران نبودند). در مقابل، هیچکدام از افراد حاضر در گروه شاهد، اختلالات روانی بی‌مهری را از خود بروز ندادند.

بالبی دریافت که ۸۶٪ از افراد دچار «اختلالات روانی بی‌مهری» در گروه ۱ (سارقان)، تا قبل از سن ۵ سالگی، مدت زمان طولانی جدایی از مادران را تجربه کرده بودند (آنها اغلب سال‌های اولیه‌ی زندگی خود را در خانه های مسکونی و یا یتم‌خانه‌ها گذرانده بودند و اغلب خانواده‌های آنها به ملاقات آنها نمی‌رفتند). از بین سارقانی که توسط روانپزشکان مبتلا به اختلالات روانی بی‌مهری تشخیص داده نشده بودند، تنها ۱۷% جدایی از مادران خود را تجربه کرده بودند. در گروه شاهد نیز تنها دو مورد از کودکان در ۵ سال اول زندگی خود جدایی طولانی مدت را سپری کرده‌اند.

نتیجه گیری مطالعه‌ی ۴۴ سارق

بالبی نتیجه گرفت که جدایی یا محرومیت زودهنگام از مادر در ابتدای زندگی، می‌تواند سبب آسیب عاطفی دائمی در کودک شود. او این مورد را به عنوان یک بیماری تشخیص داد و آن را «اختلالات روانی بی‌مهری» نامید. بر طبق نظر بالبی، این وضعیت شامل عدم توسعه‌ی عاطفی است که با عدم توجه و اهمیت دادن به دیگران، فقدان احساس گناه و عدم توانایی در ایجاد روابط معنی دار و پایدار خود را نشان می‌دهد.

ارزیابی مطالعه ۴۴ سارق

شواهد حمایتی که بالبی (۱۹۴۴) ارائه داد، به صورت مصاحبه‌ی بالینی و داده‌های گذشته نگر بود، کسانی که از مراقب اولیه خود جدا شده و یا اینکه از آنها جدا نشده بودند. این امر بدان معناست که بالبی از شرکت‌کنندگان در آزمایش خواسته است که به عقب برگردند و جدایی خود را به یاد بیاورند. این خاطرات ممکن است دقیق نباشد. بالبی طراحی و انجام آزمایش را خودش انجام داد. این موضوع ممکن است منجر به وارد شدن تعصب و یا یکجانبه‌گرایی در آزمایش شود. این موضوع همچنین در این بخش حائز اهمیت بیشتری می‌شود که بالبی خود مسئول تشخیص اختلالات روانی بی‌مهری بوده است.

انتقاد دیگر به‌مطالعه‌ی ۴۴ سارق این بود که اختلالات روانی بی‌مهری به عنوان نتیجه‌ای از محرومیت مادرانه نتیجه‌گیری شده بود. در حالیکه این داده‌ها دارای همبستگی است و از این رو صرفا نشان دهنده‌ی ارتباط بین این دو متغیر می‌باشد. در واقع، سایر متغیرهای خارجی مانند درگیری و کشمکش‌های خانوادگی، درآمد والدین، آموزش و پرورش و غیره نیز ممکن است بر رفتار ۴۴ سارق تاثیر داشته باشد و یا اینکه نداشته باشد و همچنن در رسیدن به این نتیجه که جدایی با دلبستگی پیوند دارد نیز مؤثر باشد. بنابراین، همانطور که روتر (۱۹۷۲) نیز اشاره کرده است، نتیجه‌گیری ۴۴ سارق بالبی ناقص می‌باشد. چرا که او علت و معلول را با همبستگی درهم آمیخته است.

این مطالعه مستعد تعصب‌ورزی محققین بود. بالبی خود ارزیابی‌های روانپزشکی را انجام داده و تشخیص‌های مربوط به اختلالات روانی بی‌مهری را نیز خودش به انجام رساند. او می دانست که آیا کودکان در گروه «سارقین» قرار دارند و یا گروه شاهد. در نتیجه، یافته‌های او ممکن است ناخودآگاه تحت تاثیر انتظارات خود قرار گرفته باشد. این امر به طور بالقوه اعتبار مطالعات را تضعیف می‌کند.

ارزیابی نظریه بالبی

بیفولکو و همکاران (۱۹۹۲) از فرضیه‌ی محرومیت مادرانه پشتیبانی می‌کنند. آنها ۲۵۰ زن را که قبل از ۱۷سالگی مادرانشان را به‌دلیل طلاق یا مرگ از دست داده‌بودند موردمطالعه قرار دادند. آنها دریافتند؛ زنانی که مادر خود را به دلیل طلاق یا مرگ از دست داده‌اند، خطر ابتلا به اختلالات افسردگی و اضطراب در آنها دو برابر سایر زنان بالغ است. میزان افسردگی در زنانی‌که مادرشان قبل از رسیدن به سن ۶ سالگی فوت کرده بودند، در بالاترین حد قرار داشت. ایده‌های بالبی (۱۹۴۴، ۱۹۵۶) تأثیر زیادی بر راه و شیوه‌ی مطالعه‌ی پژوهشگران در حوزه‌ی دلبستگی داشت.

بسیاری از بحث‌ها در مورد نظریه او بر اعتقاد وی به «یکنواختی» متمرکز شده است. اگر چه بالبی ممکن است این امر که بچه‌های کوچک چندین دلبستگی را تشکیل می‌دهند را نپذیرد، اما او هنوز هم معتقد است که دلبستگی به مادر منحصر به فرد است؛ زیرا برای اولین بار پدیدار می‌گردد و در عین حال نسبت به سایر موارد دلبستگی مستحکم‌تر باقی می‌ماند. با اینحال دو محاسبه‌ی دیگر، شواهد دیگری را نشان می‌دهد.

* شافر و امرسون (۱۹۶۴) اشاره کرده‌اند که دلبستگی‌های خاصی در حدود ۸ ماهگی شروع به شکل‌گیری می‌کند. و کمی پس از آن، نوزادان به دیگران نیز دلبستگی پیدا می‌کنند. مشخص شد که تا ۱۸ ماهگی تنها تعداد بسیار کمی (۱۳٪) صرفا به یک نفر دلبستگی داشته‌اند. برخی از آنها تا پنج یا حتی تعداد بیشتری از دلبستگی‌ها را شکل داده بودند.

روتر (۱۹۷۲) نیز اشاره می‌کند که چندین شاخص برای دلبستگی (مانند اعتراض و یا ابراز ناراحتی در هنگامی که شخصی که دلبستگی با او ایجاد شده کودک را ترک می‌کند) در خصوص انواع مختلفی از دلبستگی‌ها مورد شناسایی قرار گرفته است که میتوان در این بین از پدران، خواهران و برادران، همسالان و حتی اشیای بی‌جان نام برد.

منتقدانی همچون روتر، این ایراد را به بالبی وارد کرده‌اند که او بین محرومیت و بی‌بهرگی تمایزی قائل‌نشده

معنی محرومیت فقدان کامل دلبستگی است، اما بی‌بهرگی به معنی به وجود آمدن خسران در دلبستگی می‌باشد. روتر تأکید می‌کند که صرفا محرومیت در دوره‌ی بحرانی مهمترین عامل نیست. بلکه این کیفیت پیوند دلبستگی است که مهم‌ترین عامل تلقی شود. بالبی از محرومیت مادرانه استفاده‌کرده تا از این طریق به‌جدایی یا ازدست دادن مادر و همچنین عدم ایجاد دلبستگی اشاره‌کند. آیا تأثیر محرومیت مادرانه، آنچنان که بالبی پیشنهاد می‌کند شدید و هولناک است؟

مایکل روتر (۱۹۷۲) کتابی با عنوان «ارزیابی مجدد محرومیت مادرانه» را به رشته‌ی تحریر درآورد. بالبی از اصطلاح محرومیت از مادر استفاده کرد تا به جدایی از یک چهره متصل شده، از دست دادن یک چهره متصل و عدم پیوستن به هر رقمی اشاره کند. بالبی قصد داشت تا با استفاده از اصطلاح «محرومیت مادرانه»، به جدایی از شخصی که به او دلبستگی ایجاد شده، از دست دادن چنین شخصی و همچنین شکست در ایجاد و توسعه‌ی هر شکل دیگری از دلبستگی (برای مثال با فرد دیگر) اشاره کند. هر کدام از اینها دارای اثرات متفاوتی هستند که روتر برای هرکدام دلیلی را ذکر کرده است. همچنین باید اشاره داشت که روتر به طور خاص قائل به تمایز بین از دست دادن و محرومیت بود.

بی‌بهره‌گی

مایکل روتر (۱۹۸۱) اینچنین استدلال می‌کند که بی‌بهره‌گی زمانی رخ می‌دهد که یک کودک موفق به توسعه‌ی یک پیوند عاطفی نباشد، در حالی که محرومیت به مرگ یا آسیب دیدن دلبستگی مربوط می‌باشد. روتر با توجه به تحقیقات خود اینچنین مطرح ساخت که بی‌بهرگی در آغاز می‌تواند به شکل متکی‌ بودن شدید، رفتارهای غیرمستقل، جلب‌توجه و مهربانی‌ کردن‌ به همه (به شکلی فراگیر و بدون تبعیض) بروز یابد و پس از آنکه کودک بالغ شد، خود را به شکل ناتوانی در حفظ و رعایت قوانین، ناتوانی در ایجاد روابط پایدار و یا احساس گناه کردن نشان دهد.

او همچنین شواهدی از رفتار ضد اجتماعی، اختلالات روانی بی‌مهری، ناهنجاری‌های زبان، توسعه فکری و رشد فیزیکی را نیز در طول تحقیقات خود پیدا کرد. همانطورکه بالبی ادعا می‌کرد، روتر نیز استدلال‌می‌کند که این مشکلات صرفا به‌دلیل فقدان دلبستگی به‌یک شخصیت مادرانه نیست. بلکه به عواملی مانند فقدان انگیزش‌های فکری و تجربیات اجتماعی که با تشکیل دلبستگی‌ها در ارتباطند نیز مربوط می‌شود. علاوه بر این، بعدا با یک مراقبت صحیح و مناسب در طول زمان رشد کودک می‌توان بر چنین مشکلاتی فائق‌آمد.

بسیاری از ۴۴ سارق نوجوانی که در مطالعات بالبی حاضر بودند، در طول دوران کودکی تجربه‌هایی در مورد نقل مکان کردن از محل سکونت (جدایی از خانواده) داشته‌اند و به احتمال زیاد هرگز یک دلبستگی کامل را شکل نداده‌اند. این امر نشان می‌دهد که ۴۴ سارق بیش از آنکه از محرومیت رنج ببرند، از بی‌بهرگی آسیب دیده‌اند. که روتر نیز به همین مطلب اشاره داشته است که بی‌بهرگی می‌تواند به مراتب زیان‌آور‌تر از محرومیت باشد. این موضوع منجر به مطالعه‌ای بسیار مهم در مورد اثرات درازمدت بی‌بهرگی توسط هاجز و تیزارد (۱۹۸۹) شد.

محرومیت مادرانه

در اینجا همچنین باید اشاره داشت که محرومیت مادرانه‌ی بالبی، توسط تحقیق هارلو (۱۹۵۸) که با استفاده از میمون‌ها انجام شده است پشتیبانی می‌شود. او نشان داد، میمون‌هایی که جدا از مادرشان زندگی می‌کنند در سنین بالاتر از مشکلات عاطفی و اجتماعی رنج می‌برند. این میمون‌ها هرگز یک دلبستگی را شکل نداده بودند (یعنی دچار بی‌بهرگی بودند) و به همین ترتیب همراه با رشد خود، تهاجمی‌ و پرخاشگر شده و در برقرای ارتباط با سایر میمون‌ها دچار مشکلاتی میشدند.

کنراد لورنز (۱۹۳۵) نیز از فرضیه محرومیت مادرانه‌ی بالبی حمایت می‌کند. زیرا روند دلبستگی ناشی از نقش‌پذیری، یک فرایند ذاتی محسوب می‌شود. بالبی فرض کرد جداسازی فیزیکی به تنهایی می‌تواند منجر به محرومیت شود. اما روتر (۱۹۷۲) استدلال‌می‌کند جدایی فیزیکی منجربه محرومیت نمی‌گردد، بلکه باعث به وجود آمدن اختلال و درهم گسیختگی دلبستگی می‌شود. این نظریه توسط راک-یارو (۱۹۸۵) پشتیبانی می‌شود که متوجه شد ۵۲٪ از کودکان که مادرانشان از افسردگی رنج می‌برند، یک دلبستگی سست و غیرمطمئن را ایجاد کرده‌اند. این رقم زمانی که در شرایط فقر اتفاق افتاد، تا ۸۰ درصد افزایش یافت. این موضوع نشان دهنده‌ی تأثیر عوامل اجتماعی است. بالبی به کیفیت مراقبت جایگزین توجهی نکرد. اگر پس از جدایی مراقبت‌های عاطفی خوب و مناسبی وجود داشته باشد، می‌توان از محرومیت اجتناب کرد.

حملاتی که به ادعای بالبی وارد شده است

فعالیت بالبی در این زمینه پیامد‌هایی را به همراه داشت. او معتقد بود مادر اصلی‌ترین مراقب است و این مراقبت باید به صورت مستمر ادامه یابد. مفهوم واضح این عبارت این است که مادران نباید برای کار از خانه خارج شوند. به همین دلیل حملات زیادی به این ادعا انجام شده است:

* مادران تنها یک درصد بسیار کمی از مراقبین را در جوامع بشری تشکیل می‌دهند. چرا که اغلب افراد زیادی در مراقبت از کودکان دخیل هستند، مانند اقوام و دوستان.

* ون ایزندورن و تاوشیو (۱۹۸۷) استدلال‌می‌کنند که یک شبکه پایدار از بزرگسالان می‌تواند مراقبت‌کافی برای کودک فراهم آورد. و این مراقبت حتی می‌تواند از سیستمی‌که مادر باید به‌تنهایی تمام نیازهای‌کودک را برآورده‌سازد نیز مزایا و محسنات بیشتری داشته‌باشد.

* شواهدی وجود دارد که نشان‌می‌دهد کودکان در کنار مادرانی‌که از کارشان راضی‌اند، بهتر از مادرانی‌که با ماندن در خانه احساس یأس و ناامیدی می‌کنند، پرورش‌یافته و رشدمی‌کنند.

منبع:

https://www.simplypsychology.org/

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا